مروری بر «خندههای شرجی جزیره»، نوشته علیرضا رحیمی موحد
خندههای ویروسی
رضا فکری
«خندههای شرجی جزیره» از لحظهی فرود آمدن هواپیمایی در فرودگاه جزیرهی کیش آغاز میشود. نویسنده در ادامه میتواند داستانش را با شرح پاساژگردیها و توصیف دکورهای رنگ به رنگ مغازهها، پی بگیرد و مخاطبش را با انواع زیباییها و لذتها همراه کند، اما از همان صحنه آغازین، سیطره درد را بر شخصیت زن داستان نشان میدهد و با توصیف دقیق استفراغِ اوست که از اساس، تصویر زیبای یک سفر تفریحی به کیش را در ذهن مخاطبش فرو میریزد. وضعیت بغرنج تازه عروس و دامادی که برای گذراندن ماه عسل به جزیره آمدهاند و درد و مصیبتی که رهایشان نمیکند، در تمام فضاهای داستان منتشر میشود تا مخاطب چهره هیولاوشِ جزیره را رؤیت کند. کشمکش اولیه داستان، فهمیدن نوع بیماری این زن است و در این مسیر، پای آمبولانس، آزمایش، سونوگرافی و عمل جراحی هم به میان میآید. آیا این درد از التهاب تخمکگذاری اوست؟ از آپاندیس است؟ از ویروسی است که در جزیره اپیدمی شده؟ مخاطب به مرور درمییابد که این بیماری تنها بهانهای است برای طرح مسئلههای دیگر این جزیره و در واقع بستری است تا پلشتیهای زیر پوست جزیره عیان شود. این همان کاری است که هنری میلر در «مدار رأسالسرطان» میکند. شرح سفر او به پاریس، مطلقا بر مدار زرق و برق و تفننِ محض و شرح لذتهای اروپاگردی نمیچرخد و اروپاگردیِ او با مهمانخانههای ارزانقیمت، رستورانهای کثیف، بیپولی و مردمی که هنرش را درک نمیکنند، گره خورده است.
نمایش زیرلایههای این شهرِ جزیرهای، در عینیتی محض صورت میگیرد و داستان به ندرت وجهی ذهنی پیدا میکند. در واقع نویسنده چندان به بکگراند و درونیات شخصیتها وارد نمیشود و به نوعی هویت فردی کاراکترها، به جایگاههای اجتماعیشان تقلیل مییابد. نجار و ملوان، رزروشنهای هتل و راننده تاکسی و دکتر و پرستار و انترن، با شغلهایشان شناسایی میشوند و این روند در مورد بیمارهای بیمارستان نیز پی گرفته میشود؛ زنی حامله و یا مریضِ تصادفی. شخصیتهایی که بهندرت نامی بر آنها نهاده میشود و اغلب با القاب برساخته راوی و به-شکلی کنایهآلود معرفی میشوند؛ مثل پرستارهای دوقلو، پرستار خوشخنده، دکتر جوان، دکتر جوانِ پا به سن. نویسنده توصیف فضاهای جزیره را هم بر همین مبنا پیش میبرد و لحظهای کنایه و آیرونی را از نظر دور نگه نمیدارد. درواقع راوی با همین طعنه نشسته در کلام است که گلایهاش را از وضعیت جزیره اعلام میکند، طوری که متناش به بیانیه و شعار پهلو نزند: «سالن انتظار بیمارستان با پرتاب باد سرد کولرهای اسپلیت و سکوت و خلوتیاش شبیه سردخانه شده بود.»
قانون، یکی دیگر از مواردی است که نویسنده در این شهر، روی آن انگشت میگذارد؛ شهری که شُهره به قانونمداری است، اما زیر جلدش هرج و مرج حاکمتر است. نجاری که در حال مرگ است، اما پذیرش نمیشود و در اورژانس بیمارستان جان میدهد. کرایه تاکسی، نرخ تفریحات و هتلها بسیار گران است و بیمه هم حجم اندکی از هزینههای سرسامآور پزشکی را تقبل میکند. بیمارستانی که دکترها به شکل پروازی در آن به طبابت مشغولاند و تنها یک شب در هفته در آیند و روند هستند و البته که با حجم انبوه بیمار در صف و فرصت کم ویزیت، اغلب تشخیصشان اشتباه از آب درمیآید. بیمارستانی که در پی ترفندی است تا بیمارهای بیمارستانهای دیگر را از آن خود کند و هیئت مدیرهای که از اطلاعرسانی دربارهی ویروس خطرناکی که در جزیره شایع شده، سر باز میزنند. جوانی که حین مستی پشت فرمان ماشین نشسته و تصادف کرده، نمونه خوبی است از پارادوکس حاکم بر این جزیره قانونمند. قانونی که در ضدیت با خودش عمل میکند و کارکرد صحیح خودش را از دست داده است: «با هر قانونی پای یک درد هم به میان میآمد، اما تعداد دردها آنقدر زیاد بود که این همه قانون حریفش نبود.»
در انتها وضعیت بیماری این زن شبیه به یک شوخی تلخ میشود؛ شکمش شکافته شده، اما آپاندیسی درکار نیست و بیمارستان به جای گردن گرفتن این اشتباه پزشکی، هزینه عمل جراحی را هم از او طلب میکند. در این بخشهای داستان است که لطیفههای بیمزه و سخیف بهشکلی گسترده وارد میشوند تا بر وضعیت مضحک این زن و شوهر جوان، صحه بگذارند. جُک، خندههای هیستریک، تب و تشنج و درد توامان، فضا را بهشدت وهمآلود و کافکایی میکند. یک جور فضای شبه سوررئال که ویروس منتشرشده در فضای جزیره و سرفههای اطرافیان هم به آن دامن میزند. این فضای برزخی آنقدر سنگین است که رهایی از چنگال آن مقدور نیست. از همین روست که هنگام بازگشت، این بار شخصیت مرد داستان دچار همین درد بیامانِ شکم میشود و در نهایت با فرود اضطراری به جزیره بازمیگردند تا این چرخه همچنان ادامه پیدا کند و قوه قاهره درد، خودش را تا پایان به داستان تحمیل کند. نویسنده در این کتاب، به مثابه وجدان بیدار جامعه و در نقش منتقد وضع موجود ظاهر میشود. از همین رو هم ریز به ریز وضعیت بیمارستان، شهر و هتل را به شیوهای عینی واگو میکند تا به زیرلایههای این زرق و برق پوشالی نقبی عمیق بزند و از بلبشویی که زیر پوست جزیره در جریان است، ترسیم دقیقی به دست دهد. او در یک آیرونیِ تمامعیار، همه واقعیتهای تثبیتشده جزیره را نفی میکند. او این روند را تا جایی پیش میرود که دیگر چیزی از تصویر پیشین باقی نمیماند. حالا دیگر این واقعیتِ جدید هیچگونه شباهتی به گذشته ندارد و درد در آن به قدری گسترده و عمیق است که به رنجی دائمی بدل شده است. «خندههای شرجی جزیره» را انتشارات نگاه منتشر کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید