احسان زیورعالم

تئاتر ایران چند سالی است خود را درگیر مفاهیمی چون نظریه اجرا یا اجراگری کرده است. هرچند به‌واسطه ترجمه کتاب «نظریه اجرا» اثر ریچارد شکنر، نگرش‌هایی نسبت به اجراگری در فضای دانشگاهی ایران شکل گرفت؛ اما هیچگاه دیدگاه شکنر در فضای حرفه‌ای تئاتر ایران بدل به یک آلترناتیو در برابر تئاتر گیشه نمی‌شود. اگرچه نظریه شکنر در زادگاه خود نیز آلترناتیو قدرتمندی در برابر نظام قدرتمند برادوی و یا حتی آف-برادوی نمی‌شود؛ اما رویکردهای عملی شکنر در بازتولید مفهوم اجراگری نقش مهمی در پنج دهه فعالیت او در این حوزه دارد. یعنی از شورش‌های ماه می 1968 تا به امروز که شکنر کماکان بر اصول اولیه خود پایبند است.

شکنر در تولید نظریه خود به دو نظریه جامعه‌شناسی استناد می‌کند. نخست نظریه کنش متقابل اروینگ گافمن و دیگری، نظریه درام اجتماعی والتر ترنر. اولی از تئاتریت در کنش‌های ارتباطی می‌گفت و دومی از در پی کشف رابطه اجتماعی در آیین‌ها. نتیجه کار آن می‌شود که اجراگری در پی ایجاد ارتباط متقابل میان اجراگر و مخاطب اجرا و بهره‌مندی از ساختارهای قوی آیین‌ها می‌رود.

متون کراوچ به نحوی نوشته‌ شده‌اند که برای شما، شخصیتی که شاید تصمیم به اجرای آن داشته باشید، هزینه‌هایی در برنداشته باشد. تیم کرواچ باوری به صحنه‌پردازی و لباس و هر آنچه ذهن مخاطب را از اصل ماجرا دور کند، ندارد

با قدرتمند شدن اجراگری و هنر اجرا، میل عمومی به این پدیده‌ها بیشتر می‌شود. در ایران، به‌خصوص پس از ترجمه آثار اریکا فیشر لیخته، تمایل به کشف جهان اجرا بیشتر می‌شود؛ اما نکته مهم آن بود که اجرا و اجراگری در مفاهیم کارگردانی خلاصه می‌شد. نظریه اجرا جایی بود برای گسست اجرا از متن و استقلال بیشتر کارگردان. این وضعیت خوانشی بود از رویکرد شخصیت‌هایی چون کریگ و آپیا و رسیدن به دنیای امروز، جایی‌که دیگر سلطنت نویسنده بر اجرا مشروعیتی نداشت.

اما ترجمه کیوان سررشته از چهار نمایشنامه تیم کراوچ، نمایشنامه‌نویس معاصر بریتانیایی کمی می‌تواند وضعیت را دگرگون کند. سررشته که پیشتر به عنوان نمایشنامه‌نویس شناخته می‌شود و البته به‌واسطه فعالیت‌های هنریش، مطالعاتی در حوزه اجرا داشته، با کتاب مذکور کمی مرزهای اجراگری را دچار خدشه می‌کند، به‌خصوص آنکه در معرفی کراوچ از به ترتیب از چنین شاخص‌هایی یاد می‌کند: نویسنده، اجراگر و کارگردان.

کتاب شامل چهار نمایشنامه «دست من»، «درخت بلوط»، «انگلستان» و «مؤلف» است. حداقل با خوانش «درخت بلوط» است که درمی‌یابید چرا کراوچ می‌تواند توأمان هر سه شاخص بالا را داشته باشد. نمایشنامه‌ای عجیب برای اجرای کراوچ در کنار یکی از مخاطبانش، بازنمایی وضعیت گافمنی و ایجاد یک کنش متقابل که منتج به تولید متنی تازه می‌شود. با اینکه متن به نظر یک دستورالعمل ساده است؛ اما واقعیت آن است که با متنی آنامورفیک روبه‌روییم، چیزی که می‌تواند هر آن دستخوش تغییر شود. با هر شخصیت تازه‌ای در هر اجرا، شاید کراوچِ اجراگر نیز به تغییرات بها دهد و نتیجه آنکه در این کنش متقابل به امری نمادین دست می‌یابد.

تیم کراوچ را به‌عنوان هنرمندی تجربی می‌شناسند. هرچند متون هر چهار نمایشنامه مشهور او شباهت زیادی با متون متعارف دارد؛ اما او اساساً فرم‌های متعارف نوشتاری را رد می‌کند. او از آنچه رویکرد رئالیستی یا ناتورالیستی کارگردانی تئاتر گیشه‌محور به حساب می‌آید دوری می‌جوید و این شانس را به مخاطبش می‌دهد تا در آفرینش نمایش مشارکت داشته باشد. همانند «مؤلف» که اساساً مخاطب بخشی از صحنه است. همه چیز در میان تماشاگران می‌گذرد تا جایی که مخاطب بیاموزد نیازی نیست به سمت مرجع صدا چرخید، او خودش مرجعیت اجرا را دارد.

کتاب کیوان سررشته و سپیده فلاح‌فر که عنوان یکتایی ندارد و نام چهار اثر کراوچ را بر تارک خود می‌بیند، بیش از آشنایی با نویسنده‌ای خاص در قرن 21، یک راهنما برای رسیدن به نوشتاری در قالب نظریه اجرا است

متون کراوچ به نحوی نوشته‌ شده‌اند که برای شما، شخصیتی که شاید تصمیم به اجرای آن داشته باشید، هزینه‌هایی در برنداشته باشد. تیم کرواچ باوری به صحنه‌پردازی و لباس و هر آنچه ذهن مخاطب را از اصل ماجرا دور کند، ندارد. کتاب کیوان سررشته و سپیده فلاح‌فر که عنوان یکتایی ندارد و نام چهار اثر کراوچ را بر تارک خود می‌بیند، بیش از آشنایی با نویسنده‌ای خاص در قرن 21، یک راهنما برای رسیدن به نوشتاری در قالب نظریه اجرا است. اینکه چگونه می‌توان برای تقابل با مخاطب، شکستن دیوار چهارم و بدل کردن مخاطب به بخشی از صحنه اجرا، نوشت و اجرا کرد. برایش نقشه کشید و در بازی جذاب و شاید تأثیرگذار، مخاطب را از لاک سرد انفعال خویش جدا کرد.  اگرچه خواندن چنین کتاب مستلزم دیدن اجرا است، اتفاقی که شاید به‌واسطه گسترش فضای مجازی به راحتی رقم خورد؛ اما سهل ممتنع متون کراوچ به‌نحوی است که می‌تواند شما را برای یک اجرا خانگی نیز تحریک کند. نیازی به هیچ مهارتی نیست. صرفاً دانستن هدف اجراست. اینکه چرا ما اجرا می‌کنیم؟ چرا با هم تقابل می‌کنیم؟ و ما در پی آفرینش چه آیینی هستیم؟   تیم کراوچ نزدیکی‌های چهل سالگی اولین نمایشنامه‌اش را نوشت. قبلش مدت‌ها به عنوان بازیگر کار می‌کرد. از آن بازیگرهایی که در فضای درام انگلیس تعدادشان زیاد است. بازیگرانی به معنای کلمه حرفه‌ای، که تقریباً هیچ اثری از خودشان در کارشان نیست. ظرفی هستند برای دیگران که نقش‌هایشان و حرف‌هایشان را درون آن قالب بریزند. کراوچ اما یک جایی، نزدیکی‌های چهل سالگی خسته شد و تصمیم گرفت چیزی را از نو برای خودش شروع کند. چهار نمایشنامه‌ای که در این کتاب آمده‌اند اولین نتایج این تصمیم بودند. اولین نوشته‌هایی که نه تنها «خود کراوچ» را نشان می‌دادند (گاهی مثل نمایشنامه مؤلف، به اسم و روی صحنه)، بلکه به اجراگران و حتی تماشاگرانشان هم اجازه می‌دادند «اثری از خودشان» را هنگام خواندن یا دیدن این نمایش‌ها در کار وارد کنند. کراوچ کاری عجیب می‌کند، خواننده را، و بیننده را، تبدیل می‌کند به نویسنده و اجراگر. اولین‌باری که نمایشنامه اول، دست من، را خواندم تیم کراوچ را نمی‌شناختم و گذشته‌اش را نمی‌دانستم. اما متنی را می‌خواندم که به من اجازه می‌داد به گونه‌ای جدید، به شکلی که تا به حال تجربه‌اش نکرده بودم، وارد متن شوم. نمایشنامه‌ها را که یکی یکی که می‌خواندم می‌دیدم این «امکان» نه چیزی اتفاقی، که یک استراتژی فکر شده و یک تکنیک پیچیده از سوی کراوچ است برای زنده کردن فرمی که داشته برای او (و شاید من و ما) خسته‌کننده می‌شده.

این شکل از نوشتن متن کار آسانی نیست. امثال چنین نویسنده‌ای هم زیاد پیدا نمی‌شود. نویسنده‌ای که نه تنها من را به متن خودش راه می‌دهد، که اصلاً متنش را طوری می‌نویسد که بدون منِ خواننده یا تماشاگر کامل نباشد، که بدون من کامل نشود. کراوچ چنین نویسنده‌ای است و نمایشنامه‌هایش چنین متن‌هایی. حالا که این چهار نمایشنامه چاپ شده‌اند من به تمام متن‌های تازه‌ای فکر می‌کنم که با هر بار خوانده شدن این کتاب به دست نویسنده‌های جدید ــ خواننده‌های تازه‌اش ــ شکل می‌گیرند و به روزی فکر می‌کنم که سالن‌ها دوباره باز می‌شوند و اجرای تازه این متن‌ها با مایی که حالا از قبل متفاوتیم چه اجراهای متفاوتی از قبل خواهد ساخت.