افسانه فرقدان

در پی حال ناخوش و وضعیت نابسامان شعر در سرزمینی که هزار سال تاریخ شعر را پشت‌سر گذاشته است، صفحه کتاب بر آن شد تا برای یافتن دلایل این افول معنا و چاپ کتاب‌هایی که معنای کتاب شعر را از دست داده‌اند، با یکی از شاعران قاعده‌مند شعر امروز، به گفت‌وگو بنشیند. گفت‌وگوی ما را با روزبه سوهانی بخوانید.

    

  ابتدا می‌خواهم دیدگاه کلی شما را درباره شعر امروز بدانم و بعد به جزئیات بپردازیم. 

برای من کیفیت شعر طبیعتا از آن‌چه به‌عنوان کیفیت عمومی شعر از آن یاد می‌کنیم، جدا نیست. به نظر من شعر مثل باقی گونه‌های هنری دیگر، نمی‌تواند از شرایط عمومی که بر جامعه حاکم است، جدا باشد. در این مقطع نیز -که درباره آن بیشتر خواهیم گفت- طبیعتا حال شعر متأثر از وضعیت عمومی جامعه است. بخشی از حال شعر می‌تواند متأثر از وضعیت اقتصادی جامعه باشد و بخشی متأثر از وضعیت فرهنگی و ساختارهای فرهنگی و سیاست‌گذاری‌های کلان جامعه. همه این‌ها مثل یک زنجیر به هم متصل هستند و درنتیجه حال عمومی شعر می‌تواند تقریبا چکیده‌ای از حال عمومی جامعه باشد، اما در معنای کلی کلمه. اگر بخواهیم به دل ماجرا برویم، باید شعر را در کلیتی قرار دهم و بگویم اکنون اوضاع شعر وخیم است. 

حقیقت این است که کار کلی شعر این بوده که در مقابل این وضعیت‌های مسدود بایستد. هنر می‌تواند پیشنهادی بدهد و دریچه‌ای در برابر شرایط مسدود باز کند. به نظر من، شعر امروز هم با وجود این وضعیت بازاری و مسدودشده، هنوز روزنه‌های امیدی دارد و هنوز آدم‌هایی هستند که بر سر معنای هنر ایستاده‌اند تا بتوانند آثار متفاوتی تولید کنند. اما این‌که این آدم‌ها در چه شرایطی به‌سرمی‌برند، باید ببینیم که آثار مستقل و هنری چه‌قدر شنیده و چه میزان منتشر می‌شوند؟ 

یا ببینیم که چه میزان با سلیقه جامعه امروز که در همه ابعاد تغییر کرده، مطابقت دارند.

بلی. من به همین دلیل از یک شرایط کلی حرف زدم. چون ممکن است ما نگاهی انتقادی به این ماجرا داشته باشیم. بیایید از این‌جا شروع کنیم که شاعران ما درگیر فضای مجازی و بازاری شده و مبتذل، شده‌اند و مطالعه به معنای ویژه آن وجود ندارد و هنرمند برای سراغ شعر رفتن، دلایل ادبی و انتقادی و خلق اثر هنری، ندارد و شعر صرفا ایستگاهی برای چیزهایی غیر از خود شعر شده است. ورود به این فضا نمی‌تواند به خودی خود غلط باشد، اما چنان‌چه هنرمند در این ساحت باقی بماند، ما نتوانسته‌ایم ساختار شعر را پوشش دهیم. چون فضای مجازی جزئی از ساختاری است که بر تمام جامعه حاکم است. یک بخش دیگر این است که شعر ما مانند دیگر نقاط دنیا، تحت‌تأثیر روند پیشرفت تکنولوژی و تغییر سبک زندگی مردم و پیشرفت‌هایی که نوع نگاه آدم‌ها را به هستی تغییر می‌دهد، است که نمونه بارز آن همین فضای مجازی است.

شعر به فضای مجازی می‌رود و گویا همان‌جا تولید و همان‌جا هم مصرف می‌شود. یعنی چیزی خارج از این فضا وجود ندارد. یک نفر شعر شما را می‌خواند و شما هم شعر یک نفر دیگر را می‌خوانید. بنابراین یک معنای محدودی دست به دست می‌چرخد که فقط اندکی تغییر در آن روی داده است و به یک عکس سنجاق می‌شود و مخاطب هم آن را مصرف می‌کند؛ این روند دقیقا مشابه تولید نوعی کالای صنعتی مثل یک پفک است که در تیراژ بالا منتشر می‌شود و مخاطب عام خودش را هم دارد. بنابراین اگر شعر را در این ساحت نگه داریم، توپ را در زمین خاصی نگه داشته‌ایم. یعنی اگر از این زاویه نگاه کنیم، باید یقه شاعر و مردم را بگیریم که چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ اما من کمی به عقب می‌روم تا بتوانیم به سازوکار تولید نیز نگاهی بیندازیم؛ این این سازوکار از وضعیت اقتصادی منفک نیست. باید ببینیم چه چیزهایی تغییر می‌کند که جامعه به این سمت و سو می‌رود؟ حقیقت این است که ما در حوزه سیاسی یک سری تغییرات بنیادین داریم که روی جامعه اثر می‌گذارد و درنتیجه مردم جامعه نیز نگاهشان را تغییر می‌دهند. اکنون ما با یک انسان تازه‌ای طرف هستیم؛ انسانی که با معنای تازه‌ای از اقتصاد منطبق شده و ارتباطات تازه‌ای را شکل داده است؛ ارتباط‌هایی که بنا بر این وضعیت اقتصادی، نسبت تازه‌ای را با زمان و مکان می‌سازند. در همین نقطه، نقد ما کمی رنگ و بوی فلسفه به خود می‌گیرد و اتفاقا من دوست دارم نقد به همین‌جا برسد تا بدانیم که نسبت آفریننده و مخاطب و در یک کلام نسبت انسان با زمان و مکان، نسبت متفاوت و ویژه‌ای است و پیش از آن این‌گونه نبوده است. نسل‌های پیش از ما، نسبت متفاوتی با زمان و مکان داشته‌اند که در معنای مشخص کلمه، فرصت تجربه زیستی بیشتری نیز داشته‌اند؛ انگار انسان 10 سال پیش در بلوک‌های زیستی‌ای قرار داشت که زمان بیشتری به او می‌داد؛ یعنی شما افق‌های دورتری را در زندگی متصور می‌شدید. مثلا یک شیء مصرفی مثل اتومبیل، وارد زندگی من می‌شد که در نوعی نظام اقتصادی تولید شده بود که می‌توانست 20 سال در زندگی من باقی بماند. این یعنی ساختن نسبتی با فضا و مکان اطراف من. یعنی من حالا در یک وضعیت 20 ساله قرار دارم. چنین آدمی به خود زندگی هم 20 ساله و30 ساله نگاه می‌کند. بنابراین شعر هم به زندگی چنین آدمی می‌آید که بماند، نه این‌که مصرف شود. بخشی از همین روند، نگاه به هستی را در انسان تشکیل می‌دهد. ولی انسان امروز، دیگر انسان 20 ساله و 30 ساله نیست، بلکه انسانی است که یک گوشی موبایل در دست دارد که دو سال بعد شرکت سازنده‌اش هم دیگر آن را نمی‌پذیرد. یعنی ما وارد یک نظام و ارتباط جدیدی شده‌ایم. در نتیجه این بلوک‌های زیستی، مدام در حال کوچک و کوچک‌تر شدن هستند و آدم‌ها نیز به موقتی بودن تمام اشیای اطرافشان عادت می‌کنند، یعنی باید آن‌ها مصرف کنند و بگذارند کنار و برای شیء تازه بعدی جا باز کند. اما هنر در معنای اصیل خودش، اتفاقا با این مصرفی شدن سر جنگ دارد؛ اصلا هنر می‌آید که در زمان و مکان شکاف ایجاد کند. بنابراین در این وضعیت هنرمند دچار پارادکس می‌شود؛ از طرفی انسان امروز با نوعی از زندگی طرف است که با ضربآهنگ بالا، او را به مصرفی و موقتی بودن و تمام شدن و دور انداختن وادار می‌کند تا جا برای چیزهای جدیدتری باز شود، اما از طرف دیگر، او در موضع یک هنرمند قرار دارد و در حال خلق شعر است. شعر با مفهومی گره خورده است که موقتی و مصرفی نیست و شکل جدیدی از ارتباط با زمان و مکان را خلق می‌کند تا در مقابل مصرف‌شدگی بایستد. در نتیجه ما با نوعی پارادوکس روبه‌رو می‌شویم. باید ببینیم دلایل این بازاری شدن و مصرفی شدن چیست؟ 

شاید اندکی این مسئله جهانی شدن و کمرنگ شدن فرهنگ بومی و ورود اینترنت و گوشی‌های موبایل مصرفی که به‌سرعت در حال تغییرند، ما را هم به‌سرعت با خودشان پیش می‌برند و ما باید هر لحظه خودمان را با آن تطبیق دهیم. این سرعت، سلیقه و آگاهی و نوع اطلاعاتی را که مردم دریافت می‌کنند، تغییر داده است و هر چه یک کشور جهان سومی‌تر باشد، این سطحی بودن و درگیر فرهنگ سطحی جهانی شدن نیز بیشتر اتفاق می‌افتد. من می‌خواهم بیشتر مبحث به این سمت برود. حالا که درباره فضای مجازی حرف زدیم، می‌خواهم بدانم که فضای مجازی چه تأثیری در افول معنا و محتوا در شعر داشته است؟ یعنی می‌شد که یک شعر بامحتوا به یک عکس سنجاق و منتشر شود. اما اکنون که این‌طور نیست، می‌خواهم بدانم که فضای مجازی مشخصا چه کارکردی در افول محتوا و معنا داشته است؟

من فضای مجازی را در قلمرو سرزمین خودمان تحلیل می‌کنم، چون مشخصا نمی‌دانم که در کشورهای دیگر کارکرد فضای مجازی چگونه است، اما به هر حال احساس می‌کنم که متفاوت است. احساس می‌کنم به دلیل وجود انسداد در کشور و نبود مجراهای باز، کارکرد فضای مجازی نیز برای ما متفاوت شده است. گمان می‌کنم چنان‌چه مجراهای آزادی وجود می‌داشت تا گونه‌ای از هنر آزاد خلق شود و جریان یابد؛ شاید کارکرد فضای مجازی برای ابراز بودن حداقلی نیز تغییر می‌کرد. در واقع نمی‌شود نفس وجود فضای مجازی را کتمان کرد. همان‌طور که شما گفتید، فضای مجازی می‌آید که آدم‌ها را شبیه یکدیگر کند، چون آن معنا از جهانی شدن که مفهومی از اقتصاد و سرمایه را در خود دارد، آدم‌ها را به هیأت اوبژه‌ها، یعنی سوژه-اوبژه شبیه به هم شده می‌خواهد، زیرا کارکرد بیشتری برای آن دارند و این خواست نظام سرمایه‌داری است، بنابراین در فضای مجازی، شما با یک سری قالب روبه‌رو می‌شوید که شما را در قواره‌هایی با تفاوت‌های جزئی قرار می‌دهد تا خواسته یا ناخواسته، در یک چارچوب ویژه‌ای حرکت کنید؛ مثل در اینستاگرام که محوریت آن تصویر است، شما در قاب‌های محدود و موقعیت محدود با کلمات معینی قادر به نوشتن هستید. ما زیر بمباران حجم وسیعی از اطلاعات قرار داریم که باید ببینیم که با معنای دانش چه تفاوتی دارند. این اطلاعات در یک سطحی مثل حباب می‌ترکند.

شعر به فضای مجازی می‌رود و گویا همان‌جا تولید و همان‌جا هم مصرف می‌شود

 این میزان از حجم عکس و داده در روز می‌آیند که مصرف شوند. حتی به لحاظ زمانی نیز ما روی آن‌ها وقت زیادی صرف می‌کنیم. در واقع خبر جنایت در فلان کشور به خبر قحطی در کشوری دیگر یا خبر زندگی شخصی خواننده‌ای در کشوری دیگر روی هم اضافه می‌شوند و هم عرضی این اطلاعات با هم، نشان می‌دهد که این اخبار خاصیت خودشان را از دست داده‌اند و ارزش‌شان از دست رفته است. در واقع شبکه مجازی مثل خط تولید پفک عمل می‌کند، با این تفاوت که در حال تولید اطلاعات است. این اطلاعات فقط در ظاهر متفاوت هستند، اما وقتی در یک خط تولید قرار می‌گیرند، گویی کارکرد آن‌ها را همانندسازی می‌کند. یعنی من همان‌قدر نسل‌کشی در فلان کشور را مصرف می‌کنم که مثلا خبر قطع رابطه دو سلبریتی در آمریکا را. یعنی برخورد من با این دو خبر یکی است. از یک طرف وقایع در یک قالب یکسان‌شده قرار می‌گیرند و از این طرف، منِ مخاطب هم در قالب یکسان شده‌ای قرار می‌گیرم. بنابراین همه چیز به گلخانه کنترل‌شده‌ای می‌رود که به‌شدت کم‌خطر و به‌شدت پرسود است. زیرا این دایره گردش اطلاعات، پشت سر خود یک ارزش پرسود اقتصادی دارد. بنابراین مخاطبِ چنین اخباری، دیگر متفاوت نیست، دیگر مسئله ندارد، بلکه می‌خواهد فقط مصرف کند و در نتیجه حتی شعر را هم مصرف می‌کند. یعنی اخبار فاجعه‌باری مثل آن کودک سوری که می‌تواند مدت‌ها شما را با خود همراه نگه دارد، اکنون فقط درونیات روحی انسان را تصفیه می‌کند و این احساس را ایجاد می‌کند که شما وظیفه انسانی‌تان را انجام داده‌اید و آن عکس را مثل یک آدامس جویده شده بیرون می‌اندازید و سراغ عکس بعدی و خبر بعدی می‌روید. بنابراین ما به ناچار، درون این وضعیت پرتاب می‌شویم. ممکن است که ما فکر کنیم می‌توانیم از این جریان کناره‌گیری کنیم، اما امکان آن وجود ندارد. 

این یک ماتریس شبکه‌بندی شده است و راه گریزی از آن نداریم؛ ما نمی‌توانیم گوشی موبایل خود را کنار بگذاریم، چون نمی‌توانیم بدون آن زندگی کنیم. حیات ما به این تغییرشکل سیستم، وابسته می‌شود. حالا هنرمند کجای این ماجرا ایستاده است؟ من معتقدم که هنرمند نمی‌تواند فکر کند که خارج از این ماجرا ایستاده است. ما در دل این وضعیت قرار گرفته‌ایم و ناچاریم که در دل همین وضعیت، هنر را تولید کنیم. این به این معنا نیست که من درباره یک گذشته درخشان حرف بزنم. به هر حال هر تاریخی وضعیت خودش را داشته است. من از نسل درخشانی نسبت به خودمان در گذشته حرف نمی‌زنم. شاید آن‌ها هم در وضعیت خودشان، دچار تنش‌هایی از این جنس بوده‌اند، البته با کیفیت‌های متفاوت. ما هم تنش‌های خودمان را داریم. پس هنرمند در هر وضعیتی می‌تواند هنر خودش را خلق کند. 

اجازه دهید پرسشم را این‌طور پی بگیرم؛ فضای مجازی روی همه‌چیز ازجمله ادبیات تأثیر گذاشته است. اگر ادبیات را به دو بخش ادبیات داستانی و شعر تقسیم کنیم، اتفاقی که برای شعر در فضای مجازی افتاده، درباره داستان به این شدت نبوده است. یعنی شخصی داستان چاپ می‌کند، فقط به این دلیل افراد زیادی او را در فضای مجازی دنبال می‌کنند، اما داستان‌نویس نیست. اما این‌که تعدادی از افراد نوشته‌هایی را در فضای مجازی تولید و خودشان را به‌عنوان شاعر به جامعه معرفی می‌کنند و بعد وارد مرحله تولید کتاب می‌شوند، بلایی است که بر سر موجودیت شعر آمده که با این شدت درباره داستان اتفاق نیفتاده است. به‌عبارتی اتفاقی که درباره شعر افتاده، در هیچ هنر دیگری روی نداده است.

در واقع اتفاقی که برای شعر می‌افتد، به‌خاطر کیفیت خود شعر است. چوم فرم متفاوتی با دیگر هنرها دارد و وضعیت تولیدی متفاوتی دارد؛ حداقل در ذهن عامه این‌طور به‌ نظر می‌رسد. چون شعر از یک سری قیدوبندها آزاد است که اتفاقا از ویژگی‌های منحصر به فرد شعر است که آن را متمایز هم می‌کند، اما این تحت‌تأثیر بازار قرار گرفتن، شعر را آسیب‌پذیر می‌کند. یعنی همه احساس می‌کنند که به‌راحتی می‌توانند به آن ورود کنند و این اتفاق در شبکه مجازی در حال رخ دادن است، چون قالب شبکه مجازی به این رخداد فرصت می‌دهد. البته برای همه هنرها اتفاق افتاده و برای شعر، خیلی بیشتر از بقیه هنرها. مثلا در حوزه موسیقی هم می‌بینیم که به لحاظ تکنیکی و محتوا چه بر سر آن آمده است. 

وقتی در جامعه ناشرانی وجود داشته باشند که بر سر معنای هنر بایستند و فرم‌های مختلف را منتشر نکنند، هنر همچنان زنده می‌ماند

می‌خواهم از زاویه دیگری نیز به این ماجرا نگاه کنم و آن شکست نوعی انحصار است. یعنی ما می‌توانیم قرائت دیگری نیز داشته باشیم؛ به این معنا که شبکه‌های مجازی به تعدادی از افراد فرصت داده است که بتوانند خودشان را معرفی کنند و این انحصار را که کسی برای معرفی خودش لزوما باید به جایی وصل باشد تا بتواند شروع به نوشتن کند، شکسته است. من تلاش می‌کنم که نقدم به سمت نخبه‌گرایی نرود. زیرا از بسیاری افراد در حوزه نقد و فلسفه، چنین نقدهایی را با رنگ و بوی نخبه‌گرایی می‌شنوم؛ یعنی این‌ها می‌خواهند به این‌جا برسند که فلانی چیزی ندارد، اما دیده می‌شود. این نوع نقد غلط نیست، اما در بن خودش یک نوع نگاه نخبه‌گرایانه دارد که غلط است و می‌تواند به سمت و سوی خطرناکی برود و نوعی از قلع و قمع و انحصاری کردن باشد. از سوی دیگر، آموزش و پرورش به‌نوع ویژه‌ای برخورد کرده است؛ به شکل مسدود و محدودی که به هنرمندِ آینده‌اش ضربه زده و اندیشه مستقل و خلاق را نحیف کرده است. 

 در حال حاضر اتفاق دیگری هم افتاده است. درست است که مردم ما طبع شاعرانه دارند؛ اما امروزه تعداد افرادی که احساس می‌کنند شاعر هستند، زیاد شده و چون شعر سپید وارد شعر فارسی شده، ردیف کردن کلمات پشت سر هم، بدون وزن و قافیه و به دنباله‌روی از شاملو که آهنگ کلمات را می‌شناخت، در فضای مجازی خیلی رایج شده است و این نوشته‌ها هرچه بر سطح عمومی جامعه، بیشتر منطبق و نازل‌تر باشد؛ طرفداران بیشتری پیدا می‌کند. این فاجعه دیگری در شعر است که هرکسی می‌تواند ادعای شاعری کند و شعر سپید بگوید.

شاعران ما درگیر فضای مجازی و بازاری شده و مبتذل، شده‌اند و مطالعه به معنای ویژه آن وجود ندارد

حرف شما کاملا درست است. در گذشته هم این تولید شعر برای مصرف شدن، وجود داشت، اما اکنون با حجم وحشتناکی از این شعرها روبه‌رو هستیم؛ کما این‌که در بقیه عرصه‌ها هم ماجرا همین است. اما این‌که در جامعه از هر 10 نفر، 8 نفر فکر کنند شاعر هستند، برای من معنای وخامت را نمی‌دهد. خود این وضعیت وخیم نیست؛ بلکه عامل دیگری می‌تواند این را وخیم کند. مثلا در چین از هر 10 نفر، 9 نفر پینگ‌پنگ‌باز هستند یا مثلا در برزیل از هر 10 نفر، 8 نفر فوتبالیست هستند. ممکن است فرهنگ یک جامعه، نوعی وضعیت را ایجاب کند، اما مسئله این است که آرام آرام معنای متخصص بودن در حال از بین رفتن است و این به هنر و موسیقی نیز تسری پیدا کرده است. مثلا 50 سال پیش برای ضبط یک موسیقی به کشور دیگری می‌رفتند و یک بار فرصت داشتند که آن را ضبط کنند؛ یعنی مجرایی که افراد به‌سختی می‌توانستند وارد آن شوند و این مسئله در فرم هنر و بود و نبود یک هنرمند تأثیر می‌گذاشت. اما اکنون افراد می‌توانند در خانه‌شان موسیقی باکیفیت بسازند و در نتیجه حجم آن هم بالا رفته است. اما وقتی در جامعه ناشرانی وجود داشته باشند که بر سر معنای هنر بایستند و فرم‌های بی‌کیفیت را منتشر نکنند، هنر همچنان زنده می‌ماند.