نیما نامداری

این روزها همه از دولت می‌خواهند قیمت ارز را مدیریت کند. تقریبا همه تریبون‌های سیاسی و اقتصادی و حتی فرهنگی و مذهبی به دولت حمله می‌کنند که چرا کاری نمی‌کند و از آن سو دولتی‌ها هم مبهوت و مستاصل هر کاری که از دست‌شان ساخته است، می‌کنند؛ اما قیمت دلار بالا می‌رود که پایین نمی‌آید. کار به جایی رسیده که رئیس دولت، تاثیر قیمت دلار در بازار آزاد بر اقتصاد کشور را کمتر از یک درصد دانسته است.

به همین دلیل نیز از این همه توجه به این نرخ خشمگینانه انتقاد کرده است. حق با چه کسی است منتقدانی که از دولت می‌خواهند کاری کند یا دولتی که معتقد است هر کاری که می‌شد، کرده است؟

برای پاسخ به این سوال بد نیست مثالی بزنم. فرض کنید شما سردرد دارید. چند ساعتی با سردرد مماشات می‎کنید شاید یک مسکن هم بخورید؛ اما اگر سردرد درمان نشود احتمالا به پزشک مراجعه خواهید کرد. اما برای سردرد به چه متخصصی باید مراجعه کرد؟ شاید سردرد مربوط به یک تنش عصبی باشد و به روانپزشک نیاز باشد، شاید سردرد نشانه یک بیماری خطرناک مغزی باشد، شاید مشکلی در چشم‌ها عامل این سردرد باشد و صدها شاید دیگر. پزشکان سردرد را یک نشانه (Symptom) می‌دانند که می‌تواند نشانه صدها بیماری (Disease) مختلف باشد. اگر سردرد شما فراتر از یک مشکل چند ساعته باشد، آن گاه دیگر کسی به‌دنبال درمان سردرد نیست، بلکه تلاش می‌شود نشانه‌های دیگری هم شناسایی شده و بیماری اصلی شناسایی و درمان شود. نظام اقتصادی نیز مانند بدن انسان یک سیستم پیچیده و پویا است. در این نظام اقتصادی، تغییرات نرخ ارز شبیه سردرد یک نشانه است. طبیعی است که باید به نشانه‌ها حساس بود؛ اما درمان بیماری، کاری فراتر از پاک کردن نشانه‌ها است. اگر سردرد شما به دلیل مشکل مغزی باشد حتی اگر به زور داروهای مسکن سردرد تخفیف یابد هنوز بیماری اصلی درمان نشده و حتی بدتر، درمان اصلی به تعویق افتاده است. اگر تغییرات شدید و پایدار نرخ ارز را نشانه یک بیماری بدانیم، بدیهی است که باید از دولت انتظار داشت که این نشانه را جدی بگیرد و مهم نیست که تاثیر مستقیم آن بر اقتصاد چقدر باشد. سردرد هم کسی را نمی‌کشد؛ اما اگر نشانه سرطان باشد مرگ بیمار بعید نیست. در عین حال همان‌طور که ما از پزشک نمی‌خواهیم فقط سردرد را برطرف کند و انتظار داریم بیماری اصلی را درمان کند باید از دولت هم بخواهیم آن بیماری اصلی را که این تغییرات نرخ ارز نشانه آن است، درمان کند. پزشک و اقتصاددان هر دو این مهارت و دانش را دارند که روابط علت و معلولی میان پدیده‌ها را تشخیص دهند و میان «نشانه» و «بیماری» تمایز قائل شوند. همان‌گونه که به مهارت پزشک احترام می‌گذاریم و به او اعتماد می‌کنیم به دانش و تحلیل اقتصاددان هم باید احترام گذاشت و درمان پیشنهادی او را حتی اگر پرهزینه و دشوار باشد، باید پذیرفت.

اقتصاددانان ماهر (که مهارت آنها را می‌توان با روش‌ها و سنجه‌های متعارف در دنیا و نه براساس تواتر حضور آنها در رسانه‌ها سنجید) از مدت‌ها پیش به دولت هشدار می‌دادند که در نتیجه سیاست‌های پولی و مالی دولت قطعا کشور با بحران اقتصادی روبه‌رو خواهد شد. حتی برخی از کارشناسان اقتصادی درون دولت بسیار تلاش کردند که در دولت آمادگی برای تصمیم‌های دشوار و پرهزینه را ایجاد کنند. اما متاسفانه جریان اصلی تصمیم‌گیری اقتصادی دولت توانایی (یا شاید تمایل) تمییز قائل شدن میان بیماری و نشانه‌ را نداشت. به‌خصوص در دولت دوازدهم عملا سیاست‌گذاری اقتصادی دولت در کنترل کسانی قرار گرفت که نه دانش اقتصادی کافی داشتند و نه از شجاعت اتخاذ تصمیم‌های دشوار بهره‌مند بودند.

تغییرات نرخ ارز، فرار سرمایه، رانت، تورم محتمل در ماه‌های آینده و بسیاری نشانه‌های دیگر نشان می‌دهند که اقتصاد ایران دچار یک بیماری حاد است. بیماری حاد بدون درمان سخت بهبود نمی‌یابد. اقداماتی نظیر پیش‌فروش سکه، مبارزه با احتکار، باج‌دهی به بانک‌های ورشکسته، پول‌پاشی در نظام سلامت، کنترل قیمت انرژی و چنین شیوه‌هایی صرفا نشانه‌های بیماری اصلی را موقتا پنهان می‌کنند؛ اما آن را درمان نمی‌کنند. این بیماری ریشه در کیفیت و قابلیت سیاست‌گذاری در دولت و قوای دیگر دارد و صرفا یک مساله اقتصادی نیست. به همین دلیل درمان آن شجاعت تصمیم‌گیری و توانایی ایجاد همگرایی در ذی‌نفعان می‌خواهد.