کرمانشاه خانههایش ویران شده و عزیزانش را از دست داده است
دیار مردمانی بیلبخند، اما میهماننواز
تنها چند ماه از زلزله ویرانگر کرمانشاه گذشته بود و من برای سفری کاری به این استان دعوت شده بودم؛ حضور در گردهمایی راهنمایان گردشگری سراسر کشور. همیشه دوست داشتم به این استان سفر کنم، اما هر بار به علتی شرایطش پیش نیامده بود. این بار اما؛ خیلی دل و دماغ این سفر را نداشتم. یعنی دوست نداشتم اولین دیدار من با این سرزمین در چنین زمان و شرایطی باشد. هنگام زلزله پدرم به دلیل مأموریت در سرپلذهاب بود و سه روز طول کشید تا توانستم خبری از او بگیرم؛ به همین دلیل کاملا درک میکردم دیاری که خانههایش ویران شده، عزیزانش را از دست داده و با بازماندگانش برای زنده ماندن و زندگی ساختن میجنگد؛ چه حال و هوایی دارد؟ غار آبی قوری قلعه، یکی از غارهای بسیار زیبای کرمانشاه است و به دلیل قدمت آن از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است مجموعه بیستون برای علاقهمندان به تاریخ و باستانشناسی و همچنین افسانههای ایرانی محل بسیار مناسبی است چراکه از دوران پیش از تاریخ تا پس از اسلام در این مجموعه آثاری پیدا میشود
پگاه دهدار، راهنمای گردشگری
بهرغم حسی که داشتم میدانستم باید راهی شوم. در جدال با همین حسام بودم که باعث شد نتوانم مثل همیشه چمدانم را سر فرصت و حوصله ببندم و چهار صبح و تنها سه ساعت مانده به آغاز سفرم بود که بالاخره چمدانم را با جدال و تلاش فراوان آماده کردم و ساعت هفت صبح راهی شدم.
من حرکتم را از رشت شروع کرده بودم و از رشت هر روزه تنها یک اتوبوس در ساعت هشت شب به مقصد کرمانشاه هست. بنابراین به قزوین رفتم و از این شهر به سمت کرمانشاه ادامه مسیر دادم.
تمام مسیر به این فکر گذشت که چه اتفاقاتی را در شهر مقصد تجربه خواهم کرد و حدودا نه شب بود که به کرمانشاه رسیدم.
اولین برخوردم با مردم این شهر راننده تاکسیای بود که قرار بود من را به محل اقامتم برساند و به محض اینکه متوجه شد اولین سفرم به شهر اوست، خوشآمد گرمی گفت و تا حد زیادی از استرس و نگرانیهایم کم کرد.
اولین روز حضورم با آغاز گردهمایی همراه بود و گشتهای ما از تکیه معاونالملک آغاز شد.
تکیه معاونالملک بنایی است مربوط به دوره قاجار که با کاشیکاری و آیینهکاریهای بینظیرش دل هر بازدیدکنندهای را میبرد. به گفته کارشناسان میراث فرهنگی کرمانشاه کاشیهای برجسته و نیمه برجسته با نقوش بسیار زیبا و رنگهای صد در صد طبیعی که در این بنا به کار رفته در جهان بیهمتاست. تصاویری که بر روی کاشیها حک شده شامل صحنههایی از غزوات حضرت محمد (ص)، نبردهای امام علی (ع)، حوادث کربلا، تصاویر سلاطین باستانی ایران از جمله پادشاهان هخامنشی و تصاویری از تختجمشید است که در نوع خود بینظیر است.
بعد از تکیه معاونالملک از روستای هدف گردشگری و زیبای «شمشیر»بازدید کردیم و ناهار را در روستا و منطقه پاوه صرف کردیم.
بعد از نهار به سمت غار بسیار زیبای قوری قلعه حرکت کردیم. این غار آبی یکی از غارهای بسیار زیبای ایران است و به دلیل قدمت آن از اهمیت بسیار زیادی برخوردار هست.
هوا رو به تاریکی میرفت و حکایت از آن داشت که خیلی زود دومین شب حضور من در این استان فرا رسیده است.
برای شام و سپس استراحت به کرمانشاه برگشتیم. در ضیافت شامی که با خورشت خلال ترتیب داده بودند و در واقع افتتاحیه این سفر کاری بود بعد از هم فکری قرار بر این شد تا برای مردم زلزلهزده، هرچند کوچک کاری کنیم.
روز دوم به روستای پاتاق رفتیم و بازدیدهای خودمان را از «زیج منیژه» آغاز کردیم. زیج منیژه قلعهای است مربوط به دورهی ساسانی که از تالاری نسبتا بزرگ با تعداد زیادی راهرو تشکیل شده. فضای تالار تاریک است و نور خورشید از ورودی این راهروها و همچنین نورگیرهای روی سقف به داخل میتابید. درحال قدم زدن میان این تالارها بودم که صدای سازی طنینانداز شد. به طرف صدا حرکت کردیم و متوجه شدیم یکی از نوازندگان ساز دیوان شهرستان سرپل ذهاب، سورپرایز این قسمت از بازدیدهای ما بوده و برایمان شعرهای کردی خواند و نواخت.
سپس به مسجد روستا رفتیم. طبق اعلام قبلی که میزبانانمان به روستا کرده بودند قرار بر این شده بود تا روستاییان شیرینی و آش محلی بپزند تا ما با خرید از آنها هم از خوراکیهای محلی بچشیم و هم به اقتصاد این خانوارهای زلزلهزده کمکی شده باشد. پس این گونه شد که ما برای اولین بار با کلوچه بژی و آش ترخینه آشنا شدیم و الحق که بعد از بازدید از آن فضای تاریخی و عجیب این خوراک خوشمزه
عجیب چسبید.
بعد از زیج منیژه وارد شهر سرپل ذهاب شدیم و علارغم تلاشمان برای حفظ روحیه و امید دادن اشکهایمان بیاختیار جاری میشد از شهری که سرتاسر چادرپوش شده بود و خانههایی که دیگر برای اسکان محل امنی به خاطر پس لرزهها نبودند. اما بر خلاف توقع و انتظارمان شهر برای میزبانی از ما آماده بود! بنرهای خوشآمدی که برایمان در شهر نصب کرده بودند و میزبانی ناهاری که ترتیب داده بودند.... همه و همه ما را مبهوت بخشندگی و میهماننوازی بینظیر مردم درد کشیدهی کرد میکرد. با هر کدام از اهالی این شهر صحبت میکردیم میگفتند ماههاست که رنگ خوشی و لبخند را ندیدهاند و حضور ما و میزبانی از ما بهانهای شد برای آنکه حتی برای یک روز غمهایشان را فراموش کنند و حس خوب داشته باشند ازاینکه میتوانند میزبانِ میهمان باشند و از او پذیرایی کنند.
در سر پل ذهاب از سنگ نگارهی باستانی آنوبانینی بازدید کردیم و در حاشیه این بازدید شش کانکس که در شب افتتاحیه هزینهاش جمعآوری شده بود و همچنین چند چرخخیاطی برای زنان سرپرست خانوار اهدا شد. مراسم ناهار با اجرای موسیقی «چمری» که موسیقیایست در مدح عزیز از دست رفته برگزار شد و سپس به سمت کاخ خسرو در شهرستان قصر شیرین ادامه مسیر دادیم.
اطراف کاخ پر از زمینهای نخلستان خرما بود و قدم زدن میان کاخی که خسرو پرویز برای همسرش شیرین ساخته بود پر از خیال و تصور در لا به لای عصر ساسانی بود.
بعد از کاخ خسرو به سمت مرز خسروی رفتیم و سپس از یادمان شهدای مرصاد بازدیدی به عمل آوردیم و در آخر برای استراحت به کرمانشاه بازگشتیم و این شب با دیدن رقص زیبای کردی
به پایان رسید.
روز سوم آغاز شده بود و میدانستیم قرار است روز مهم و با شکوهی باشد. یک تیم چند نفره تشکیل دادیم و وقتی سایر میهمانان سرگرم سایر برنامهها بودند ما به بیستون رفتیم. هوا هنوز خنکی و تازگی اول صبح را داشت و تصمیم گرفتم قبل از شروع کار از مجموعه بیستون بازدید و عکاسی کنم. مجموعه بیستون برای علاقهمندان به تاریخ و باستانشناسی و همچنین افسانههای ایرانی محل بسیار مناسبی است چرا که از دوران پیش از تاریخ تا پس از اسلام در این مجموعه آثاری پیدا میشود و همچنین با افسانه شیرین و فرهاد گره محکمی خورده است.
آن جا که فرهاد به خاطر عشق شیرین با خسرو پرویز ساسانی شرط میکند که کاخی در دل کوه بیستون بسازد و آبی که از پشت کوه جاری میشود را به این طرف کوه انتقال بدهد...
بعد از گشتی در محوطه بیستون مشغول به کار شدیم. قرار بود چهارصد تکه پارچهی رنگی توسط 400راهنمای گردشگری از سراسر کشور در بیستون بالای سرها نگه داشته شود و پیامی را که روی پارچهها نوشته شده بود انتقال دهند و توسط هلیشات عکس و فیلمبرداری شود. پس مشغول مشخص کردن و جایگذاری روی زمین شدیم. هوا هر لحظه بیشتر ابری میشد و باد شدت میگرفت و برای بالای رفتن هلیشات نگران بودیم. تدارکات از هشت صبح تا پنج عصر به طول انجامید و در نهایت سایر راهنمایان آمدند و پس از دیدن مراسم و داستانهای محلی که پای کوه بیستون اجرا شد؛ پارچهها را بالای سر گرفتند. با تمام نگرانیای که داشتیم هلیشات هم به خوبی بالا رفت و از پارچههای رنگی که شعار «کرمانشاه؛ سرزمین صلح و دوستی» را نقش بسته بودند تصاویری ماندگار ثبت کرد.
بعد از ضیافت شام که هر یک از مهمانان لباس محلی استان خود را پوشیده بودند و شبیه مراسم بالماسکهای با سبک و سیاق ایرانی بود روز سوم هم به پایان رسید و به محل اقامت خود بازگشتیم.
روز چهارم با مراسم اختتامیه آغاز شد و بعد از آن قرار بود بازدیدی از تاق بستان داشته باشیم و نهاری صرف کنیم و از یکدیگر در آنجا خداحافظی کنیم و این استان زیبا را ترک کنیم.
اما من تصمیم داشتم دو روز بیشتر بمانم تا سایر اماکنی که هنوز ندیده بودم مثل مسجد جامع شافعی همچنین بازار کرمانشاه را بازدید کنم.
روز پنجم از خواب به قصد بازدید این اماکن بیدار شدم متوجه شدم هوای سردی که در بیستون تجربه کرده بودم باعث شده سرمای بسیار بدی بخورم و این شد که به کلینیکی رفتم و درمان را شروع کردم. متاسفانه در تمام آن دو روز به خاطر این سرماخوردگی نتوانستم از هیچ جای جدیدی بازدید کنم و فقط لطف و مهماننوازی بیشتر مردم عزیز کرمانشاه را تجربه کردم که با آش ترخینه خوشمزهشان سعی در بهتر کردن حال من داشتند.
در روز ششم تصمیم گرفتم به شهرم باز گردم و بلیطی به مقصد رشت گرفتم. هنوز چند کیلومتر از کرمانشاه دور نشده بودیم که اتوبوس خراب شد و پس از دوبار توقف و رسیدگی به ماشینی که مدام جوش میآورد متوجه تماس راننده با تعاونی مربوطه شدم که درخواست میکرد اتوبوس جایگزین بفرستد و تعاونی به ادامهی مسیر با همین ماشین اصرار داشت. و در حین همین تماس بود که متوجه شدم نه تنها ماشین مدام جوش میآورد بلکه ترمز هم به خوبی نمیگیرد و به گفته خود راننده در صورت ادامه مسیر جان بیست و پنج مسافر در خطر است...
پس از اصرارهای راننده و بیتوجهی تعاونی؛ راننده به مسیر خود با همان وضعیت ادامه داد و سراسر وجودم اضطراب شده بود. شماره پلاک ماشین به همراه کد تخلفش را پیامک زدم به پلیس راه و برای اطمینان تماس هم گرفتند. به من گفتند که حتما در پایگاه پلیس راه بعدی پیگیری خواهد شد و ماشین را متوقف میکنند. همین هم شد. در پلیس راهی که در نزدیکی همدان بود ماشین را متوقف کردند و پس از پرس و جو از سایر مسافران حاضر در ماشین مطمئن شدند که ماشین نقص فنی دارد و گفتند اجازهی ادامهی مسیر با این ماشین نیست و تعاونی باید ماشینی از همدان بفرستد و جایگزین این ماشین کند. راننده اما قبول نمیکرد و اصرار میکرد ماشین سالم است و این خانوم اگر ناراحت هست پیاده شود! افسر توضیح میداد که وظیفهی راننده و تعاونی به سلامت رساندن مسافران با ماشین سالم است و حق ندارند اینگونه در مورد مسافر صحبت کنند. پس از معطلی یک ساعته و ساعتی که به دوازده شب نزدیک میشد؛ تمام مسافران که تا لحظاتی قبل خود برای خرابی ماشین شاکی بودند بر سر من داد میکشیدند که ماشین سالم است و چرا معطلمان میکنی و دلخوش نباش به جایگزینی ماشین توسط تعاونی!! لحظات سختی بود. مسافرانی که وقت برایشان مهم بود اما جانشان نه و دوست داشتند ریسک کنند و با این تفکر که عمر دست خداست با ماشین خراب به مسیر خود ادامه بدهند. پس از کشمکشهای طولانی مسافران تعهد کتبی نوشتند و امضا کردند که ماشین سالم است و به مسیر خود ادامه دادند! من اما در پلیس راه ماندم و حاضر نبودم جانم را به خطر بیندازم. رانندهی اتوبوسی که حالا دیگر ماشینش را ترک کرده بودم کرایه کرمانشاه تا همدان را از پولی که پرداخته بودم کم کرده بود و باقی پولم را بازگرداند و بلیطم را پس گرفت. با کمک پلیسهای حاضر در آن پایگاه سوار اتوبوسهایی که از آنجا به مقصد تهران گذر میکردند؛ شدم و به تهران رفتم. هنگام تهیه بلیط برای رشت طبق تحقیقی که از سایر تعاونیها کردم متوجه شدم که آن راننده باید تمام پولام را بازمیگرداند نه نصف آن را و نباید بلیط ام را پس میگرفت.
اگر بلیط ام را همراه خود داشتم میتوانستم از تعاونیای که وظیفهاش تامین و جایگزینی ماشین سالم بود و به وظیفه خود عمل نکرد شکایت کنم اما حیف که از ناآگاهی من سواستفاده شده بود و بلیطم را گرفته بودند...با دلی که مملو بود از خاطرات زیبا و حس خوبی که در کرمانشاه تجربه کرده بودم و همچنین غم و سرشکستگی به خاطر آن مسافران سهلانگار و قانونی که بدون بررسی فنی ماشین و تنها با یک تعهد کتبی کوتاه میآید؛ به رشت بازگشتم.
دیدگاه تان را بنویسید