نگاهی به نمایش «دلباخته»
عشقهای بیوصال؛ یادگارهای ایام جوانی و نوجوانی
فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی
یکی از محوریترین مولفههای نمایش «دلباخته» اعتماد است. اعتماد از عناصر مهم و محوری در تسهیل روابط اجتماعی انسان محسوب میشود. بدون اعتماد که از آن به عنوان سرمایه اجتماعی نیز یاد میشود، آدمی قطعا نمیتواند روابط معنادار و قابل اطمینانی در جامعه داشته باشد. «دلباخته» نمایشی واقعگرایانهای است که در عین داشتن شاخصههای درام، نکات ظریفی درباره روابط و شخصیت انسانها مطرح کرده، تحول روابط عاطفی و جنسی سه همکار را به نمایش درمیآورد. درواقع ریتم داستان به گونهای است که یادآور داستانهای عاشقانه و روابطی است که هر یک از ما ممکن است به نوعی آن را تجربه کرده باشیم و این دژاوو برایمان بسی آشنا باشد.
نمایش، داستان زندگی سه شخصیت از کارمندان یک آتلیه کوچک گویندگی را روایت میکند که در خلال نمایش برحسب اتفاقاتی که تجربه میکنند، روابط آنها دستخوش تغییراتی میشود و ماجراهایی را میآفریند. «دلباخته» با دیالوگهای ماندگار و تاثیرگذار نکات مهمی را به ما خاطرنشان میکند که گاهی وقتها ما آدمها در جریان زندگی روزمرهمان تجربه کردهایم، عاشق آدمهایی شدهایم که آنها عاشق ما نبودهاند، و در این عشقهای یکطرفه گیج و سردرگم میشویم. بنابر روایتی که نمایش دلباخته بر صحنه تئاتر خلق کرد، قسمت فوقالعاده زندگی، لحظهای محسوب میشود که آدمی، عاشق معشوقی شود که او نیز این عشق را پاسخ مثبت دهد و ارزش آن را درک کند. به روایت دلباخته، «دقیقا آن زمان است که حالتان خیلی خوب میشود». این لحظه یکی از آن لحظاتی است که «اعتماد» شکل میگیرد و فرد ایمان دارد که «یار» در فراز و فرودهای زندگی پشت وی را خالی نمیکند و به بدترین کابوس زندگانیاش تبدیل نمیشود.
از منظر روانشناسی عشقهای گذرا و یکطرفه عاری از عنصر «همدلی و اعتماد» هستند و نوعی بیماری روانی به نام «عشق بیوصال» محسوب میشوند. در این بیماری عاشق در افکار و پیشفرضهایش باور دارد که معشوقش به او علاقهمند است، ولی او از احساسات حقیقی معشوقش بیاطلاع است. درواقع شاید بسیاری از افراد عشق را در زندگی تجربه کرده باشند و اوج این احساس را میتوان در ایام نوجوانی و جوانی
ردیابی کرد.
گرایش به جنس مخالف از شایعترین رفتارهای نوجوانان است که در دوران بلوغ شکل میگیرد و در این دوره نوجوانان از رابطه با جنس مخالف لذت میبرند و این حالت، کُنشی طبیعی از مراحل تحولی رشد و تکامل شخصیت همه انسانها است؛ این میل و کشش طبیعی زمانی ماهیت آسیب به خود میگیرد که انسانها درگیر روابط عاشقانه یکطرفه یا زودگذر میشوند و تمام توجه، احساس و عواطفشان را معطوف یک شخص میکنند و برای ربودن دل و جلب رضایت او از هیچ تلاشی فروگذاری نمیکنند درحالیکه طرف مقابل مطلقا چنین احساسی ندارد.
بنابراین از دیدگاه روانشناسی عشق ورزیدن هم سبک، تکنیک و تاکتیکهای مخصوص به خود را دارد؛ «رابرت استرنبرگ» روانشناس و نظریهپرداز حوزه عشق معتقد است عشق دارای سه مؤلفه 1)صمیمیت 2)تمنا و کشش عاطفی 3)تعهد و همدلی است و به اعتقاد روانشناسان به هر میزانی این مؤلفهها تقویت شوند عشق هم به همان میزان قدرت، گستردگی و تاثیر بیشتری بر زندگی فرد خواهد داشت. بنابراین بهتر است فنون عاشقی فراگرفته شود؛ البته توجه به این مساله نیز ضروری است که در مسیر انتخاب همسفر خویش نه تنها باید، فقط دلباخته افرادی شد که شایسته همسفر بودن هستند، بلکه باید برای حفظ معشوق و رابطه نیز از جان گذشتگی صورت پذیرد.
ازاینرو جوانان حتما باید این نکته را درنظر بگیرند که تشکیل یک رابطه و فراتر از آن تعهد به زندگی مشترک یک شوخی نیست و هر دو طرف باید با مراجعه به متخصصین کارآزموده، قبل از اینکه گرفتار احساسهای عاطفی زودگذر شوند به بررسی دقیق ویژگیها و معیارهای موردنظر خویش در زندگی بپردازند و اولویت و اهداف خود را در زندگی مشخص کنند تا بتوانند در جاده زندگی با مشکلات کمتر در مسیری هموارتر حرکت کنند.
دیدگاه تان را بنویسید