نگاهی جامعهشناسانه به سه اجرای «چیزهای سرد»، «بیا جلوتر» و «وقتی کبوترها ناپدید شدند»
بازتابهای ترسو
سید حسین رسولی
تئاتر این روزهای ایران از جامعهشناسی و توجه به جامعه ایرانی غافل شده است. البته در لایههای زیرین آثار هنری شاهد بازتابهایی از جامعه هستیم. جی برنستاین در کتاب «تقدیر هنر: بیگانگی زیباییشناسی از کانت تا دریدا و آدورنو» مینویسد: «به نظر میرسد هنر و زیباشناسی تا حدودی حقیقیتر از حقیقت تجربی، عقلانیتر از عقلانیت روشمند، عادلتر از عدالت لیبرالدموکرات، و اخلاقیتر و ارزشمندتر از اخلاقیات عمل کرده است.» از سوی دیگر تئودور آدورنو در کتاب «نظریه زیباشناختی» برخلاف ایده بیغرضبودن زیباشناسی از نظر کانت، مینویسد: «ایده خنثیبودن زیباشناسی به لحاظ ارزشی مزخرف است.» بنابراین، شاید هنر تنها امری وابسته به ذوق، سلیقه و امر زیبا نیست. هنر به خوبی میتواند بازتابدهنده وضعیت اجتماعی زندگی روزمره باشد. آثار هنری حتی نشانهای از شیوه زندگی و «روح جمعی» ما هستند.
سه جریان گریزان از زندگی روزمره ایرانی
این روزها سه نمایش تازه را دیدم. نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» به کارگردانی هستی حسینی در تئاتر مستقل تهران، نمایش «چیزهای سرد» به کارگردانی رامین اکبری در تئاترشهر و نمایش «بیا جلوتر» به کارگردانی سجاد باقری در عمارت نوفللوشاتو. هر سه این نمایشها تلاش میکنند رویکرد متفاوتی را در قبال اجرا و متن در نظر بگیرند. هر سه این نمایشها، متنی به شدت متفاوت دارند و هر سه در میانه سه جریان گوناگون تئاتر ایران قرار میگیرند. با اینحال، هر سه جریان از بازنمایی جامعه و مشکلات آن دوری میکنند. تنها بازتابهایی ترسو و الکن را ارائه میدهند. نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» شکلی حرفهای دارد و وابسته به جریان اصلی تئاتر ایران است. این نمایشها دارای بازیگران حرفهای هستند و با دکور و لباس استاندارد روی صحنه میروند. در واقع، نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» کیفیت اجرایی بالایی دارد و مخصوص مخاطب طبقه متوسط و بالا تولید شده است. هستی حسینی و مصطفی کوشکی در این اجرا نگاهی تاریخی را انتخاب میکنند. موضوع اصلی داستان مربوط به جریانات جنگ جهانی دوم در کشور استونی میشود. زمانی که هم نازیها و هم کمونیستهای شوروی سابق وارد این کشور کوچک میشوند. هر کدام از این جریانات سیاسی هم تلاش میکنند هژمونی و تمامیتخواهی سیاسی خودشان را اعمال کنند. هیچ کدام به فکر مردم نیستند و امر «جاسوسی» و «خبرچینی» محور اصلی داستان است. البته نویسنده تلاش میکند دوگانه «قهرمان ملیگرای مردمی-خبرچین وطنفروش» را به خوبی به تصویر بکشد. او از نماد «کبوتر» هم به خوبی بهره میگیرد. دیالوگهای کلیدی نمایشنامه، تاکید ویژهای روی کبوتر دارند؛ حتی شخصیتپردازیها. با این اوصاف این نمایش به خوبی نمیتواند پلی میان زندگی روزمره ایرانی و نمایشنامه سُفی اکسانن بزند. یکی از اشکالات عمده کارگردانی عدم توجه به نشانهشناسی «کبوتر» است. کبوتر و کبوتربازی در فرهنگ ایرانی هم نقش مهمی دارد. مقالات مختلفی در این زمینه به نگارش درآمده است.
بازیگوشی ترسو
نمایش «بیا جلوتر» نیز تقریبا یک مونولوگ است. تنها یک بازیگر روی صحنه حضور دارد ولی او که نامش سجاد است، مرتب با شخصیتی به اسم حسین در میان تماشاگران صحبت میکند. حسین به او امر و نهی میکند. گویا سجاد از معضل چند شخصیتی بودن رنج میبرد. نمایش با آمپولی آویزان از سقف و ترس سجاد از آمپول آغاز میشود. حالا حسین مدام از سجاد میخواهد شخصیتهای دیگرش را نشان بدهد. شخصیتی در پشت صحنه هم هست که نامش رضا است. سجاد از او میترسد و حتی یک بار هم از رضا میخواهد حسین را بخورد. به نظر میرسد بیان روایت داستان تا همین جا کافی باشد. گمگشتگی و عدم شناخت از اصول درام و شیوههای اجرایی تئاتر به خوبی مشهود است. نمایش «بیا جلوتر» در زمره آثار جمعوجور ساده قرار میگیرد. این آثار ادعایی ندارند و بیشتر متکی بر قدرت بازیگر و ایده کارگردانی هستند. البته نمایش «بیا جلوتر» از هر دوی این چیزها خالی است. این جریان از تئاتر ایران هم از جامعه دور شده است. دیگر چالش و دغدغهای در کار نیست. تنها بازی و اجرایی بی خاصیت و خنثی دیده میشود. گویی تئاتر برای چنین کارگردانانی مانند بازیگوشی است. جامباتیستا ویکو، اعتقاد دارد فرهنگ مانند روح یک جامعه است، روح حیاتبخش آن، و هنر یک جامعه، بیانگر آن روح است. اندیشه مارتین هایدگر هم در خور توجه است. او در زمینه فلسفه هنر به شدت تحت تاثیر هگل است. هایدگر در کتاب «سرآغاز کار هنری» به پیروی از هگل وظیفه هنر را «آشکارگی حقیقت» میداند. او تاکید میکند اثر هنری بزرگ، رویدادن حقیقت موجودات است.
نهایت کاری که هنر میتواند انجام دهد این است که ما را علیه «شیءشدگی» تمامیتخواهی که در زندگی روزمره در حال وقوع است یاری رساند؛ چرا که حتی خود هنر هم در این روزگار تبدیل به «کالایی مصرفی» شده است. پرسش این است که کدام یک از نویسندگان تئاتری در دهه ۱۳۹۰ جامعه ایران را به خوبی شکلدهی کردهاند؟
فرم فروپاشیده
نمایش «چیزهای سرد» به کارگردانی رامین اکبری به شدت در «فرم گنگ» گیر کرده است. این نمایش تلاش میکند ایدههای جذابی را پی بگیرد. نظرگاه اصلی کارگردان بدن بیمار و فاجعه پس از مرگ مادر در یک خانواده است. اما مشکل اصلی در اجرای ایده است. اکبری علاوه بر ناکامی در طراحی فرم و بالفعلکردن ایدهها، در ساختار درام هم مشکل دارد. البته باید تاکید کنیم رویکرد اجرا تجربهگرایانه است. همین امر پاشنه آشیل هم شده است. لحن، ساختار و کلیت روایت، آشفته و پریشان است. خانوادهای را میبینیم که پس از مرگ مادر به هم ریختهاند. آنها در ابتدا با یکدیگر صحبت نمیکنند ولی وقتی لب به سخن هم میگشایند، مدام به هم میپرند. آنقدر عصبانی هستند که جایی برای «کنش ارتباطی» نمیماند. عقلانیت فروپاشیده، هیچ خرد و آرامشی در کار نیست. کارگردان تلاش میکند بازیگوشی کند و روایت را پیچیده و گنگ کند. همین کار مشکل بزرگی را ایجاد میکند. کارگردان علاوه بر اینکه راه ارتباط شخصیتهای نمایش را میبندد بلکه راه ارتباط تماشاگر را هم مسدود میکند. هیچ قراردادی هم با تماشاگرش ایجاد نمیکند. همانطور که عنوان شد این اجرا در زمره آثار تجربهگرا قرار میگیرد. با اینحال، این جریان هم به شدت از زندگی روزمره و جامعه ایرانی دور شده است. البته اکبری موفق میشود اسکلتی از عصبانیت جامعه معاصر را بسازد ولی هیچ نمود عینی صیقلیافتهای در اجرایش ظاهر نمیشود. لوسین گلدمن مطالعه کلیدی در زمینه جامعهشناسی تئاتر آن هم درباره نمایشنامههای راسین دارد. او تلاش میکند نشان دهد که آثار راسین تجسمبخش آن بینش تیره طبقهای خاص به زندگی است. بینشی که بخشی از اشرافیت فرانسه دارا بوده است. اندیشههای طبقه اشرافیت فرانسه در قرن هفدهم که قدرتش در حال زوال بود. شاید اکبری تلاش میکند زوال طبقه متوسط ایران را به نمایش بگذارد ولی به شدت الکن است.
بازتاب یا شکلدهی؟
ویکتوریا الکساندر در کتاب «جامعه شناسی هنرها» مینویسد: «رویکرد بازتاب در جامعهشناسی هنر مشتمل بر حوزه گستردهای از تحقیقات است که مبنی بر این عقیده مشترک هستند که هنر آیینه جامعه است یا هنر به واسطه جامعه مشروط شده یا حتی تعین مییابد.» حال پرسش این است که چرا و چگونه بعضی از آثار هنری از نظر زیباییشناختی بهتر از سایر آثار شناخته میشوند، در حالی که همه در یک جامعه خاص خلق شدهاند؟ لوسین گلدمن برای شناخت این وضعیت از اصطلاح «فرد استثنایی» بهره میبرد. یعنی هنرمندی یکتا که جامعه را به خوبی در آثارش بازتاب میدهد. گلدمن میگوید که این فقط فرد استثنایی و خالق معتبر هنر است که مورخ اجتماعی باید به او توجه کند. پرسش این است که کدام یک از نویسندگان تئاتری در دهه ۱۳۹۰ جامعه ایران را به خوبی بازتاب دادهاند؟ رویکرد دیگر در جامعهشناسی هنر «شکلدهی» است. شلینگ مینویسد: «درست همانطور که فلسفه صرفا میتواند طنز و طعنه را توصیف کند، اما این هنر است که میتواند آن را بهکار بندد. به همینترتیب، فلسفه صرفا میتواند امر مطلق را توصیف کند، اما این هنر است که میتواند آن را بهکار گیرد.» برخی جامعهشناسان هنر معتقدند تاثیرات آثار هنری بر جوامع معاصرشان انکارناپذیر است و این آثار به رفتارها، ارزشها و تحولات اجتماعی شکل میدهند. ویکتوریا الکساندر اعتقاد دارد بر اساس نظریههای شکلدهی، هنر میتواند ایدهها و افکاری را در سر مردم قرار دهد. نظریهپردازان مکتب فرانکفورت از جمله تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر نیز با نظریه «صنعت فرهنگ» این رویکرد را گسترش دادهاند. آنها اعتقاد دارند هنرهای مردم پسند، شرایط پذیرش سرمایهداری را از سوی کارگران آماده میکنند. در واقع، آثار هنری، مردم طبقات مختلف را به شیوهای جامعهپذیر میسازند تا با علاقه کار کنند. آدورنو در نظریه زیباشناختی خود نظریه رهاییبخشی هنر یا «زیباشناسی رهایی» را هم طرح میکند. از نظر او، یک اثر هنری میتواند خود را در تقابل با شرایط موجود ارایه دهد و از اینرو «حال را رو بهسوی آینده بگشاید»؛ آیندهای که قلمرو امید و شادمانی است. البته نهایت کاری که هنر میتواند انجام دهد این است که ما را علیه «شیءشدگی» تمامیتخواهی که در زندگی روزمره در حال وقوع است یاری رساند؛ چرا که حتی خود هنر هم در این روزگار تبدیل به «کالایی مصرفی» شده است. پرسش این است که کدام یک از نویسندگان تئاتری در دهه ۱۳۹۰ جامعه ایران را به خوبی شکلدهی کردهاند؟
دیدگاه تان را بنویسید