نگاهی به نمایش «سالگشتگی»
پرسه در پس کوچههای واقعیت و خیال
فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی
آمیختگی گذشته و حال و جابهجایی نقشها از ویژگیهای بارز نمایش «سالگشتگی» است. این نمایش دارای دو کاراکتر اصلی با نام حسن و مهین است که ورای قصه و اتفاقاتی که برای آنها در خلال نمایش رخ میدهد، باید متذکر شد این دو بازیگر قرار است بر تصاویر شخصیتهای فرود و شیوای فیلمی که 12 سال پیش پخش شده است، صداگذاری کنند. باید خاطر نشان کرد نمایش «سالگشتگی»، اجرای یک نمایش در نمایش پیچیده دیگر است که دائما درباره واقعیت و رویا بحث و گفتوگو میکند؛ به عبارتی این نمایش با نشان دادن روابط بین دو کاراکتر اصلی که در زمانهای دور یعنی 12 سال پیش هنگام صداگذاری این فیلم روابط عاشقانهای داشتهاند و اکنون بعد از 12 سال جز سردی رابطه و دوری شخصیتی و روحی چیزی از آنها باقی نمانده، قرار است با این اشارات به روابط عاطفی متزلزل مرد و زن در جامعه امروز نیز گریزی زده شود.
نمایش با دنیای ذهنی حسن شروع میشود و با دنیای او نیز پایان مییابد و بهاینترتیب لازم است بدانید که هیچ چیز واقعی را نمیتوانید در این نمایش جستجو کنید؛ همه چیز غیر واقعی و ساختگی است؛ فضای عجیبی در نمایش حکمفرما است؛ نمایش بخاطر جابهجایی و تغییر نقشها، تکرار دیالوگها بین نقشها و تغییر زمان بین گذشته و آینده، فضایی مهآلود را خلق میکند که سبب میشود مخاطب به فکر فرو رود که در حال حاضر کدام نقش و کدام زمان در حال رخداد است!
نمایش «سالگشتگی» فضایی را برای مخاطب خلق میکند که تماشاگر دائما درباره حقیقی یا خیالی بودن آن درگیری ذهنی دارد؛ بطوریکه در ابتدا گمان به حقیقی بودن داستان نمایش دارد، اما با گذشت زمان و پیشرفت روایت، متوجه میشود گویی در دنیای خیال پا گذاشته است. پرسش مهم این است که به راستی مرز حقیقت و خیال کجاست؟ آیا اساسا مرزی بین واقعیت و خیال وجود دارد یا این مرز خود، خیالی دیگر است؟
«سالگشتگی»، سرگشتگی بشر بین دنیای واقعی و خیال، دنیای ذهن و دنیای حقیقتها است. از منظر روانشناسی باید متذکر شد مرز رویا و جنون خیلی باریک است، آنقدر باریک که همه رویاهای زیبای ما که برایمان نویدبخش زندگی هستند میتوانند به یکباره به عنوان تلهای برای نابودیمان تلقی شوند. تلهای که بعضی از افراد آنچنان در آن غرق میشوند که دیگر مرزی بین واقعیت و خیالهای خود قائل نمیشوند و تا پایان عمر خویش نمیتوانند از دنیایی که ساختهاند، رهایی یابند. در علم روانشناسی به این دسته از افراد اصطلاحا بیماران «اسکیزوفرن» میگویند؛ آنهایی که با توهمات و هذیانهای خود جهانی را خلق میکنند که دوست ندارند در آن زشتیهای این دنیا را ببینند. این دسته از افراد به جای کنار آمدن با مشکلات دنیای واقعی، با خیالبافی، آنها را در دنیای خیالی خود به شکلی که دوست دارند تعریف میکنند. بطوریکه روز به روز بیشتر در افکار خود غرق میشوند و از اجتماع فاصله میگیرند تا در دنیای خیالی خود ساخته خویش زندگی کنند و این دنیای خیالی آنقدر برایشان مهم و دوست داشتنی میشود که حتی دنیای واقعی و اتفاقات آن نیز برایشان رنگ میبازد.
از اینرو باتوجه به مطالب مطرح شده میتوان گفت درست است که بشر با استفاده صنعت سرگرمی و با ساخت فیلم و انیمیشنها توانسته مرز میان واقعیت و خیال را درنوردد و تجارب بسیار شیرین و دلچسبی را رقم بزند. اما نکته حائز اهمیت آن است که اگر آدمی چنان در این فیلمها و انیمیشنها غرق شود بطوریکه زندگی خیالی ساخته شده در بازیها و فیلمها را در دنیای واقعی جستجو کند، دچار نوعی گمگشتگی میشود. این سرگردانی آدمی را مجبور میکند در مواجهه با رخدادهای زندگی و گذر از سنگلاخهای آن نتواند خود را با شرایط واقعی سازگار سازد، ازاینرو به نقطهای میرسد که ترجیح می دهد برای برای فرار از شرایط موجود در خیال و سرگشتگی زندگی کند.
دیدگاه تان را بنویسید