در فیلم «غلامرضا تختی»، فرضیه «خودکشی» او، امری قطعی پنداشته میشود
ما با قهرمانانمان چه میکنیم؟!
فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی
فیلم غلامرضا تختی در کل فیلم خوشساختی است که بهمراتب میتوانست بهتر از این نیز ساخته شود. فارغ از ایراداتی که به فیلمنامه اثر وارد است، یک نوع شتابزدگی در روایت داستان زندگی مرحوم جهان پهلوان تختی به چشم میخورد. باوجود آنکه مخاطب نزدیک دو ساعت روی صندلی سینما مینشیند و محو تماشای فیلمی زیبا، تأثیرگذار و خوش روایت که شامل فراز و فرودهای دنیای پهلوانی جهان پهلوان تختی است میشود، همواره با یک سوال در ذهن خویش درگیر است که به عنوان بزرگترین نقطه ضعف فیلم قلمداد میشود. در این نمایش مخاطب دائم در ذهن خویش با این سوال دست به گریبان است که اگر «هیچکس نمیتواند ادعا کند که همه چیز را درباره غلامرضا تختی میداند»، پس چرا فیلمساز فرضیهای را که در اثباتش گمانهزنیهای بسیار وجود دارد را سعی کرده به خورد مخاطب دهد؟! چطور فیلمساز با وجود آنکه ادعا به نادانستن میکند، میتواند مبهمترین و پیچیدهترین بخش زندگی جهان پهلوان تختی را که همان نحوه مرگش است را اینقدر واضح به تصویر بکشد و فرضیه خودکشی وی را قطعی بپندارد و آن را به مخاطب القا کند؟!
حداقل کاری که فیلمساز میتوانست انجام دهد این بود که به جای تکیه بر فرضیه اثبات نشده خودکشی مرحوم تختی، قضاوت و انتخاب را برعهده مخاطب بگذارد؛ به جای نمایشی از خودکشی قهرمان ملی و اسطورهای که فقط تصویری از فردی افسرده و تنها را در ذهن مخاطب ثبت میکند، لازم بود ذهن نسلی که دانش و شناختی از تختی و تختیها ندارد و تنها با روایتهای دست به دست شده از پدرها و پدربزرگها از جهان پهلوان تختی پر شده است، با چنین فرضیههایی که مسجل شده نیست، منحرف نمیشد. باید خاطرنشان کرد فیلم روایتش را از دو روز قبل از مرگ تختی، زمانیکه وصیتنامهاش را تنظیم میکند با مونولوگهای یک خبرنگار آغاز میشود؛ صدای گزارشگر ورزشی شنیده میشود که وصیتنامه غلامرضا تختی را میخواند. سپس با یک فلاشبک، مخاطب به دوران کودکی تختی در محله خانیآباد برده میشود و سپس مخاطب با یک چرخش ناگهانی با تماشای زندگی قهرمان خویش، مبهوت خصایص و ویژگیهای منحصر به فرد وی میشود. به عبارتی میتوان گفت تماشاگر با تختی داخل فیلم بزرگ میشود و همراه با او از فرش به عرش میرسد. در نقد فیلم غلامرضا تختی باید گفت که اثر، دو جنبه از شخصیت جهان پهلوان را به نمایش میگذارد؛ شخصیتی درونی و خانوادگی و شخصیتی بیرونی و مردمی. نکته حائز اهمیت آن است که فیلمِ شخصیت ساختن نیازمند آگاهی و تسلط بیشتری بر شخصیت است، بطوریکه در این فیلم این آگاهی و تسلط به قدر کفایت به چشم نمیخورد و به همین علت سبب شده تا سکانسهای فیلم از اینجا رانده و از آنجا مانده تلقی شود. فیلم «غلامرضا تختی» نمیخواهد قهرمانپروری کند و میخواهد آنچه را که عیان بوده است را به روشنی بیان کند که بسیار ضعیف عمل کرده است؛ اما روایت فیلمساز از بیان زندگی قهرمان ملی بهگونهایست که پهلوان تختی را فقط به شکل مظلومیتی برای مخاطبان به تصویر کشانده است. بطوریکه با تماشای فیلم غمی در دل مخاطب مینشیند که با نام تختی گره میخورد.
بطور خلاصه میتوان گفت در این فیلم شاهد مظلومیت، مهربانی، صبوری و تنهایی تختی هستیم؛ مردی تنها که تا آخرین روز زندگی پناهِ مردمی بوده که همیشه در جستجوی پناه و تکیهگاه بودهاند؛ و گاهی آنقدر به این تکیهگاه تکیه دادهاند که بدون اینکه بخواهند و بدون آنکه بدانند، او را از پای درآوردهاند.
باتوجه به مطالب عنوان شده باید خاطرنشان کرد با تمام کم و کاستیهای فیلم، «غلامرضا تختی» برای ما ایرانیها نماد پهلوانی است؛ باوجود آنکه حدود ۵۱ سال از زمان مرگ مشکوک وی در هتل آتلانتیک میگذرد اما او همچنان در میان ما نفس میکشد؛ و همچنان به پاسداشت قهرمان اسطورهای خویش مطلب منتشر میکنیم؛ فیلم میسازیم و عکسش را در مکانهای مختلف میآویزیم؛ چراکه نام تختی تنها با انسانیت و اخلاق گره خورده و عجین شده است. یاد و خاطر جهان پهلوان تختی در یاد تمام نسلها، چه آنهایی که با وی همنسل بودهاند و چه آنهایی که از شنیدهها و خواندهها او را شناختهاند تا ابد زنده و جاویدان خواهد ماند.
دیدگاه تان را بنویسید