یادداشتی بر رمان سرزمین نوچ کیوان ارزاقی
داستانی برای این روزهای پُرکوچ
آبان مصدق
سرزمین نوچ داستان کوچ اجباری از سرزمین مادری است. داستان پل زدن یک زوج، میان گذشته و نوستالژیها و رفتن به آینده، بدون گذشته. سرزمین نوچ، عنوان خوبی است برای توصیف سرزمینی که شبیه وضعیت انگشتهاست بعد از خوردن یک غذای لذیذ که باید شسته شود و البته وضعیتی که موقتی است؛ موقعیتی که چندان دلچسب و قابلتحمل نیست. سرزمین نوچ داستان ناهمگونی زندگی مشترک زوجی است که ناگهان در سفر و تغییر شرایط، خودشان را برملا میکنند؛ آرش و صنم در اواخر دهه 80 در حالی عازم رفتن به آمریکا و کوچ از ایران میشوند که هنوز تفاوتهای جهان یکدیگر را درنیافتهاند و همدیگر را آنگونه که باید محک نزدهاند. اما نخستین تضادها درست در آغاز پرواز و اصرار صنم در انگلیسی حرف زدن آرش و مقاومت ناخودآگاه راوی در برابر وضعیت جدید رخ مینماید. رمان با بیان جزئیات سعی در نشان دادن روند دقیقی از مهاجرت دارد؛ تلاش برای سازگاری با محیط و شرایط و ساختن آیندهای روشن که در این جا، آن را تاریک میدیدند، اما در سرزمین بیگانه نیز آینده چندان روشن بهنظر نمیرسد.
تلاشی که در برابر روح جامانده در سرزمین مادری بیثمر است و در نتیجه درد مزمن میشود و جسم و روح را درهممیپیچد تا محکی شود برای عیار زندگی مشترکی که حالا بهتنهایی در برابر خود واقعیاش قرار میگیرد. پرداختن به جزئیات در این رمان بهخوبی در خدمت داستان قرار گرفته، اما در یک صحنه که میتوان آن را از بهترین صحنههای رمان ایرانی بهشمار آورد؛ میز شام یک مهمانی که راوی در خلال یکی از حملههای عصبیاش آن را روایت میکند. شام مهمانی که از دو عنصر غذای ایرانی و غربی تشکیل شده و رویکرد افرادی که دور میز جمع شدهاند به این غذاها و حرفها و ریز به ریز حرکاتشان، تضاد و تناقضها و براعت استهلالی از قصه و سرزمینی است که قرار است در آن پایههای زندگیشان را بنا کنند. شیوه غذاخوردن به سبک ایرانی و انگشتان نوچ سسی شده عماد، درحالیکه دارد یک غذای غربی میخورد و آداب تصنعی و افراطی صنم در غذا خوردن، در حالیکه دارد یک غذای ایرانی میخورد. شیوه روایت و نظام جملهها و توالی آنها، تصویری دقیق از فضا و روانشناختی آدمهای دور میز به دست میدهد تا ما با راوی، به نوعی اینهمانی در وضعیت تهوعبار شرایط پیدا کنیم. سرزمین نوچ داستان بازگشت به «من» است. داستانی از عشقهایی که واقعی نیستند و در بزنگاه حوادث آن روی دیگرشان را نشان میدهند، داستانی عریان از رنگ و لعاب مهاجرت بدون اینکه بدانیم این تابلوی نقاشی که همیشه از آن سوی مرزها برای ما ترسیم میکنند، چندان هم رنگی نیست. کیوان ارزاقی رئالیسم را در معنای خود واقعیاش روایت میکند و بیشترین بهره را از واقعیت موحش، به قول تورگینف میگیرد. راوی و نویسنده سعی دارند آدمها و داستان را بدون سوگیری و قضاوت روایت کنند و تاحدود زیادی موفق هم بودهاند. در توصیفات اغراق نشده تا ضرب تند و ترسناک جهان واقعی گرفته شده و روایت، روندی منطقی را طی کند. سرزمین نوچ داستانی است برای این روزهای پُرکوچ.
دیدگاه تان را بنویسید