برای صدسالگی استادی که تجسم موسیقی بود
برنستاینی که نمی شناسیم
برنستاین یا برنشتاین حتی نامش را هم درست بلد نیستیم. نمیدانم که فخامت صدای «ش» در میان است یا کمقدری و کهتری صدای «س». میگویند مگر آلمانی نیست، پس، با «ش» صحیح است. اینکه اهل کجاست و اصالتش چیست را هم نمیدانیم. نمیدانیم آمریکایی بوده و پدر و مادرش مهاجرانی از روسیه که وارد آمریکا میشوند و کار میکنند، ازدواج میکنند و صاحب سه فرزند میشوند که یکی از آنها میشود لئونارد برنستاین. منتقد برجسته دربارهاش میگوید: «برنستاین، گزیده و استوار، با حرکاتی دلنشین و باوقار و چهرهای شاعرانه، که رنج و سُرور را مینمایاند، تجسم خودِ موسیقی بود.» او تنها یک موسیقیدان یا رهبر ارکستر یا آهنگساز یا نوازنده یا معلم یا نویسنده نبود. تسلط و احاطهاش به حوزههای تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، ریاضیات، زبان، شعر، سیاست، فلسفه، هنر و بسیاری حوزههای دیگر از وی فردی یگانه ساخته بود
بابک بوبان، موزیسین و منتقد
چهرهاش را هم نمیشناسیم. بعید است که از میان پنج عکس از پنج تن از مشاهیر موسیقی و فرهنگ، اندیشه و ادبیات بتوانیم بگوییم که برنستاین کدام آنهاست. عکسش بر دیوار هیچ مرکز و فروشگاه محصولات فرهنگی و موسیقی شهر نیست. بر جلد مجله و روزنامهای هم نیست. وقتی به دنیا آمد (یعنی آگوست سال 1918 میلادی یا شهریور 1297 خورشیدی) که جای پرسشی نیست که ما کجا بودیم و چه میکردیم و چطور بودیم. تصور نمیکنم انتظاری هم از ما میرفته. اما مهر ماه 1369 خودمان چطور؟ یعنی اکتبر 1990 میلادی. وقتی این بزرگترین استاد فوت کرد، کجا بودیم؟ مشغول چه بودیم؟ جایی شنیدیم یا خواندیم که او رفت؟ جایی عکسش را دیدیم؟ روی جلدی یا خبری یا دیواری؟
کارش را هم نمیدانیم. نمیدانیم واقعا چهکاره بوده. رهبر ارکستر؟ آهنگساز؟ یا پیانیست؟ معلم و استاد؟ نمی-دانیم که یکی از برجستهترین موسیقیدانهای قرن بیستم بوده. بماند که نمیدانیم اصلا موسیقیدان به چه کسی میگویند. نمیدانیم که بدون تردید یکی از پنج رهبر برتر تاریخ موسیقی است. نمیدانیم که در سی-وپنج سالگی، در تالار اپرای لا اِسکالای میلان، اپرای مدهآ اثر کِروبینی با نقشآفرینی ماریا کالاس را رهبری کرده. نمیدانیم که رکورددار بیشترین تعداد اجرا (هزار کنسرت) با ارکستر فیلارمونیک نیویورک است. نمی-دانیم که رهبری ده ارکستر صاحبنام آمریکا و چندین و چند ارکستر برجسته دنیا را بر عهده داشته است. میدانیم که با ارکستر فیلارمونیک نیویورک یک فصل کامل را به مناسبت صدمین سال تولد گوستاو مالر به اجرای آثارش اختصاص داد؟ بعید است. میدانیم که برای جشن آزادی، بعد از فروریختن دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، در روز کریسمس سال 1989، سمفونی نهم بتهوون را در برلین رهبری کرد؟ و به جای کلمهی «شادی» در بخش آوازی موومان آخرِ آن سمفونی، که «قصیدهای برای شادی» از شیللر را میخوانند، واژهی «آزادی» را جایگزین کرد؟ و میدانیم که میگوید اگر خود بتهوون هم بود، همین کار را میکرد؟ نه. نمیدانیم.
شاید برخی بدانند که موسیقی داستان وستساید از اوست؛ اما نمیدانیم که موسیقی متن فیلم دربارانداز هم ساخته اوست. البته نمیدانم که آیا میدانیم فیلم دربارانداز اثر الیا کازان با بازی مارلون براندو اصلا چگونه فیلمی است. نمیدانیم که ساختههایش طیف گستردهای از سمفونی تا اپرا و باله، از موزیکال تا آثار برای پیانو، از قطعات آوازی تا موسیقی فیلم را شامل میشود. نمیدانیم که به مناسبتهای مختلف، برای نزدیکان و دوستانش قطعاتی با پیانو میساخته و به آنان هدیه میکرده. نمیدانیم که پیانیست قهاری بوده و در کنسرت-های بسیاری، در اجرای کنسرتوها، هم تکنواز بوده و هم رهبر. کنسرتو پیانو مشهور و مشکل موریس راول را نیز به استادی اجرا کرده. نمیدانیم. در دانشگاه هاروارد موسیقی خوانده؛ با درجه عالی فارغالتحصیل شده. در انستیتوی کورتیس با فریتس راینر رهبری خوانده؛ با ایزابل وِنگِرُوا پیانو، با رَندال تامپسون ارکستراسیون. در مرکز موسیقی برکشایر نیز تحت نظارت و تعلیم سرژ کوسِویتسکی تحصیل رهبری ارکستر کرده که بعد از درگذشت استاد، به عنوان رییس دپارتمان رهبری ارکستر، جانشینش میشود.
استاد موسیقی دانشگاه برندایس میشود. اولین برنامه از سری برنامههای جُنگ فرهنگیهنریِ آمنیباس را در تلویزیون (در پخش مستقیم) درباره ساخت سمفونی پنجم بتهوون نویسندگی و اجرا میکند. پیشنویسها و چرکنویسهای بتهوون برای این سمفونی را نشان تماشاگر تلویزیون داده، آنها را اجرا میکند و تماشاگر را در سیری هیجانانگیز و دیدنی به نسخه نهایی میرساند.
برنامهای فراموشنشدنی. میدانیم؟ خیر. کنسرتهای موسوم به «کنسرت برای کودکان و نوجوانان» را به مدت چهارده سال با فیلارمونیک نیویورک اجرا میکند و نسلی را از شنونده تفننی موسیقی به دوستداران و شیفتگان موسیقی بدل میکند. هنوز هم بسیاری از خواص و عوام درک خود را نسبت به موسیقی مدیون وی و برنامههای آموزشیاش میدانند و عاشقانه ارادتمندش هستند. و ما نمیدانیم. علاوه بر سخنرانیها و مقالات و یادداشتهای فراوان، پنج کتاب دارد. یکی از آنها مجموعه شش مبحث شگفتانگیز در رابطه زبان و موسیقی است که در دانشگاه هاروارد به شکل سخنرانی ایراد کرده است.
میدانیم؟ خیر.
نمیدانیم که او تنها یک موسیقیدان یا رهبر ارکستر یا آهنگساز یا نوازنده یا معلم یا نویسنده نبود. تسلط و احاطهاش به حوزههای تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، ریاضیات، زبان، شعر، سیاست، فلسفه، هنر و بسیاری حوزههای دیگر از وی فردی یگانه ساخته بود. و ما نمیدانیم. بسیار کم میخوابید و مدام مشغول کار بود. نمیدانیم که فعالیتهای بشردوستانهاش همپای فعالان اجتماعی و سیاسی با نفوذی موثر زبانزد بود. میدانیم که چندین فستیوال و بنیاد برای آموزش و ترویج موسیقی راهاندازی کرد؟ خیر، نمیدانیم. نمیدانیم که تاثیرگذارترین موسیقیدان قرن بیستم بود. و نمیدانیم که از سال 2017، تمام دنیا به استقبال صد سالگی استاد رفته و به مدت دو سال تا سال 2019 این یادبود ادامه خواهد داشت. از زادگاهش، ایالت به ایالت، گرفته تا اروپا و چین و مالزی و حتی کویت، بالغ بر 3500 کنسرت و نمایش و کارگاه و سخنرانی برای تجلیل از وجود و دستاوردهایش برگزار میشود و ما نمیدانیم.
نمیدانیم که فقط لیست برنامههای یادبود جهانی صدسالگی برنستاین 100 صفحه است. منتقد برجسته دربارهاش میگوید: «برنستاین، گزیده و استوار، با حرکاتی دلنشین و باوقار و چهرهای شاعرانه، که رنج و سُرور را مینمایاند، تجسم خودِ موسیقی بود.» میدانیم؟ نمیدانیم. چرا؟
دیدگاه تان را بنویسید