«موی خرس سیاه زخمی» و یک بازنمایی هملت محور
بودی با نمودی نه چندان استوار
«بود» دارای بزرگترین ابرهای مصنوعی بارانزا بود. یعنی دارای مکنت و ثروت و به برکت همین مکنت، اطرافیان هم به مال و منالی رسیدهاند. اما هیچکس از او سپاسگزار نیست؛ همه گذشته را فراموش کردهاند. در حالیکه «بود» به برادر و دیگران یادآوری میکند «آیا فراموش کردهاید هر چه دارید از من دارید؟» ولی این دیگران هستند که «بود» را به زوال عقل و بیماری دمانس یا فراموشی متهم کرده و او را به همان سو، سوق میدهند.
آذر فخری
نمایش: موی خرس سیاه زخمی
نویسنده: جابر رمضانی، پیام سعیدی
طراح و کارگردان: جابر رمضانی
بازیگران:حامد رسولی، مریم نورمحمدی، محمد علیمحمدی، فربد فرهنگ، اصغر پیران، مینا زمان، سجاد حمیدیان، رشاد معینی
اخیرا شاهد به صحنه رفتن چند نمایش بودهایم که از شکسپیر و بهخصوص نمایشنامه هملت تاثیر پذیرفتهاند و سعی داشتهاند، مضامین آن روزگارانی شکسپیر را با دریافتها و وقایع امروزی، درهم بیامیزند و حرف و تصویر و برداشتی نو، ارائه دهند.
این نمایشهای «هم،لت»ی البته تصادفی اتفاق نیفتادهاند و چنین نیست که فقط در جامعه هنری ما چنین رویکردی پدید آمده باشد. جهان معاصر از قرن بیستم به این سو، در پی بازخوانی و نیز بازنمایی دیگرگون از وجوه مختلف دیدگاههای شکسپیر و نمایشهایش است و در این میان، کتاب «شکسپیر معاصر ما» نوشته «یان کات» تاثیر بسیاری بر روند این جریان گذاشته است. یان کات معتقد است از قرن بیستم به این سو ودر دوران معاصر، برای اغلب ساکنان زمین، دیگرهیچ امیدی به تغییر اساسی در حکومتها، هیچ عشق و رابطه تحولزایی، هیچ نکته یا دانش تازه و نوینی، وهیچ اثر هنری خلاقانه و جدیدی وجود ندارد، گزارش نمیشود، بوجود نمیآید و خلق نمیشود.دورانی است که همه چیز جعلی، تقلبی، دروغین، تقلیدی و کپیوار است. هر نمایشی هم که به صحنه برود چنین سرنوشتی دارد؛ حرف تازهای برای گفتن وجود ندارد حتی اگر مضمون از متن جامعه معاصر و خیلی نزدیک و ملموس به تماشاگر برداشت شده باشد. منظور از «معاصر» بودن ارتباط میان دو زمان است، زمانی که در نمایش میگذرد یا شخصیتهای نمایش با زمانی که تماشاگر در آن قرار دارد.
شخصیتهای تراژدیهای شکسپیر یا قربانی هستند یا قربانی کننده و قربانی شدن عاقبت قربانی کنندههایی است که همچون استعاره موش کور شکسپیر در دوری بیپایان و به نحوی فزاینده به سوی سرنوشت محتوم و تقدیر تراژیک خود در حرکت است. موش کوری که هر چه در تصور جستوجوی حقیقت در دل زمین پیش میرود، بیشتر و بیشتر در اعماق زمین فرو میرود و آنگاه به سرنوشت تراژیک خود آگاه میشود که دیگر دیر شده است و زیر خروارها خاک مدفون شده است.
این «بود» همه ماییم
نمایش «موی سیاه خرس زخمی» روایت مردی به نام «بود» است که در گذشته مانند پدر مرحومش صاحب بزرگترین ابرهای مصنوعی بارانزا بوده و از همسر، برادر و اطرافیانش خیانت و ناسپاسی بسیار دیده است. او با درد مصرف موادمخدر و بیماری «دمانس» یا فراموشی در حال طی کردن دوره زوال و نابودی خود با پریشانی است و همچون خرسی زخمی با نعره و درد میمیرد!
«بود» قهرمان این دنیای سیاه و تاریک است زیرا با تمام تباهی و پریشانی بر فراموشکاریاش آگاه است و میداند که نمیداند. او مدام از گورکنها میپرسد در این مکان قبلا میزی قرار داشت و آنها هربار به او پاسخ میدهند اینجا گورستان است
آنچه این نمایش در پی بیان آن است مفهوم فراموشی است. کلمه فراموشی بارها توسط شخصیت اصلی بیان میشود و «بود» در مورد آن حرف میزند. نمایش با نبش قبر(باز شدن تابوت) آغاز میشود؛ نوعی یادآوری و زنده کردن تاریخ. تاریخ در اینجا با «بود» معنا میشود و نام شخصیت اصلی نمایش نیز «بود» است: بود در ابتدای نمایش خود را معرفی میکند و این آغازی است بر واکاوی زندگی او در ادامه نمایش.
به گفته کارگردان و بروشور نمایش، این اثر متاثر از نمایشنامه جاودان شکسپیر، «هملت» است واین یعنی بررسی نمایش نیز بدون توجه به متن شکسپیر ممکن نیست. در بخش ابتدایی نمایش طبق معمول شخصیتها معرفی میشوند؛ ما با همسر «بود»، با معشوقهاش، ساقیاش، برادرش، دکتر خانوادگی و دو گورکن آشنا میشویم که هر کدام در دنیا و سرگذشت او تاثیرگذاراند. نمایش « موی خرس سیاه زخمی» روایتگر حال و روز انسانی است که مواد مخدر او را آشفته کرده و این آشفتگی او را به ورطه فراموشی کشانده است. ابتدا شاید تصور کنیم در این دنیا وضعیت آشفته «بود» است که دیگران را نیز آشفته کرده است اما با پیش رفتن نمایش می فهمیم مناسبات دنیای اثر و روابط انسانها با هم آشفتگی بیشتری دارد و «بود» فقط یک بخش کوچک از این فضاست. او قهرمان این دنیای سیاه و تاریک است زیرا با تمام تباهی و پریشانیاش بر فراموشکاریاش آگاه است و میداند که نمیداند. او مدام از گورکنها میپرسد در این مکان قبلا میزی قرار داشت و آنها هربار به او پاسخ میدهند اینجا گورستان است.
بازی با مفهوم گورستان بهعنوان مکانی که در آن صاحبان گذشته مدفوناند به تماشاگر یادآوری میکند آنچه میبیند مربوط به گذشته شخصیت است و البته در پایان وقتی گورکنان میگویند اینجا قبلا گورستان بوده، این چرخه شکل دیگری میگیرد؛ تماشاگر به امروزی میرسد که در آن «بود» در تصویری با پاهایی آویزان از تابوت شکلی مسیحوار به خود میگیرد.
با این همه، از جایی به بعد نمایش به بن بست میرسد و اجراها حوصله سربر و شلخته میشود. شلختگی که به سختی بشود آنرا جزو زیباییشناسی اثر دانست زیرا در انتقال مفاهیم نمایشنامه ناتوان است.
این فضا روانپریشانه است
نمایش «موی خرس سیاه زخمی» تلاش میکند با ایجاد فضایی روانپریشانه و گیج کننده خود را در ردای اثری پیشرو و تجربی نشان دهد. اما این پیشرو بودن در همان واژه «ردا» باقی میماند و در نهایت تماشاگر با قصهای مواجه است که با جابهجا کردن شکل خطی روایت، ظاهری نامانوس به خود گرفته و این ویژگی را به فضا منتقل کند. این نامانوس سازی و عجیب نمایی دردسر ساز است و نمیتواند ارتباط درستی با مخاطب برقرار کند در نتیجه فضای روانپریشانه حاکم بر نمایش از آن اثری پریشان میسازد.
از قرن بیستم به این سو ودر دوران معاصر، برای اغلب ساکنان زمین، دیگرهیچ امیدی به تغییر اساسی در حکومتها، هیچ عشق و رابطه تحولزایی، هیچ نکته یا دانش تازه و نوینی، وهیچ اثر هنری خلاقانه و جدیدی وجود ندارد
در جلو صحنه قابی نصب و روی آن توری کشیده شده شاید برای فرو بردن صحنه درهالهای رویاگونه، به شکلی که تماشاگر در فاصله دور صحنه را میبیند و توری که قاب صحنه را گرفته.فضای محوی حاصل از فاصله و تور در «موی خرس سیاه زخمی» هرچند ساحت بصری فیلتری مناسبی بهوجود میآورد اما باعث افت سطح انرژی و انتقال پالسهای تولید شده در صحنه نیز میشود. در طول اجرا گهگاه بازیگران به جلوی قاب توری میآیند و این فاصله برای لحظاتی از بین میرود. این شکستن فضا هم کاربرد فاصلهگذاری دارد و هم زمان را جابهجا میکند و درست در همین لحظات است که میفهمیم در نبود این فاصله اجرا میتوانست رنگی دیگر به خود بگیرد و از قضا چیزی هم از آن کم نمیکرد.
تماشاگر همواره از دور شاهد اتفاقات صحنه است تا مفهوم گذشته و تاریخ به او منتقل شود؛ همانطور که گذشته همواره در ابهام است. اما این ایده در عمل اجرا را نامفهومتر از آن چه هست میکند و تماشاگر در نهایت زحمت میتواند با کنار هم قرار دادن پازلها روایتی یک خطی از اجرایی 90 دقیقهای درک کند.
آیا واقعا هملت؟!
«موی سیاه خرس زخمی» بر اساس نمایشنامه هملت، نوشته و پرداخته شده اما آیا میتوان گفت این اثر، اقتباسی از هملت است؟ گروه اجرایی البته هیچ ادعایی درمورد این که اثرشان اقتباسی تازه از هملت است، ندارد و با اینکه شباهتهای بسیاری در طول نمایش، تماشاگر را به یاد هملت شکسپیر میاندازد و یادآوری هملت در بازگشایی کدهای این اثر، تماشاگر را یاری میکند اما محتوای معنایی اثر هیچ ربطی به هملت ندارد! از برجستهترین تمهای داستانی هملت «تردید» و «انتقام» است؛ مفاهیمی که در این نمایش وجود ندارند و در عوض «ناسپاسی» و «خیانت» تمهای اصلی این نمایش هستند. هملت صرفا ظرف و چهارچوبی برای بیان قصه جابر رمضانی است، چراکه داستان و ساختار نمایش «موی سیاه خرس زخمی» بسیار سادهتر از چیزی است که به نظر میآید.
این نمایش بازیگرمحور نیست اما بیشک نیاز به بازیگران توانمند و خلاق دارد. از بازیگران جوان این نمایش با توجه به سبقه، توانمندی و تجربیات قبلیشان، انتظار و توقع بیشتری میرفت، اما برآیند بازیگری نمایش از حد متوسط بسیار بالاتر است.
دیدگاه تان را بنویسید