چالش فضا در چیدمان
بروس نومن، هنرمندی به دنبال چیستی هنر
در 1941 در ایالت ایندیانای امریکا متولد شد. پدرش مهندس و فروشنده بود و خانواده را چندینبار به مکانهای مختلف منتقل کرد. او کودکی خجالتی بود که فقط از خواندن لذت میبرد. همچنین در دوره دبیرستان، با وجود مخالفت پدر و مادرش، یادگیری پیانو و گیتار باس را ادامه داد و برای اولینبار در کالج به یک گروه رقص و سپس به یک گروه جاز پیوست. در دوران کودکی هیچ مواجههای با هنرهای تجسمی نداشت و آموزشی در این زمینه ندیده بود و قبل از شروع تحصیلات هنریاش در کالج اشتیاق زیادی به این امر نداشت.
در بیستوچهارسالگی، پس از فارغالتحصیلی از مدرسه هنر، در یک فروشگاه مواد غذایی خالی در سانفرانسیسکو اقامت گزید. زمانی که در این استودیو بود، به این نتیجه رسید که میتواند از هرچیزی که در آنجاست هنر تولید کند، «که گاهی میتواند ساختن اثری باشد، و گاهی حتی قطعهای از یک شیء!»
نومن میگوید: «من همیشه روش همپوشانی را مد نظر داشتم. هرگز نتوانستم به یک چیز بچسبم.» بیش از پنجاه سال است که در هر مدیای قابلتصوری درحال برهم زدن ژانرهای هنری تثبیتشده و ساختن فرآیندهای جدید است. مفهوم کارهای او در قالب مجسمههایی مومی از پیچیدگیهای بدن و نشانههای نئون و ویدئوهای شناور در محیط گسترش یافته است. او هرگز از تمایز سفتوسخت بین هنرها در میان تحولات سیاسی و اجتماعی دهه 1960 پیروی نمیکرد، بلکه بیشتر تمرکز خود را بر روی «بررسی احتمالات چیست هنر» گذاشت.
نومن یکی از مشهورترین، تاثیرگذارترین و جزء معدود هنرمندان چندسویه امریکا است که در دهه 1960 ظهور کرد. اگر چه کار او را نمیتوان به وسیله مواد، سبکها یا موضوعاتش به وضوح تعریف کرد، مجسمه و فضاسازی در مرکز آثارش قرار دارد و البته تأثیر مارسل دوشان در کارهایش مشهود است.
او اغلب تلاشهایش را ثبت و ضبط میکرد. درعکسی از ترکیب دو سالن در استودیوی شخصیاش، حتی گردوغبار گچ را در فضای کار نشان میدهد (سال 1967)، یا در یک سری از فیلمها، بدن خود را بهعنوان ماده اولیه در حال انجام کارهای تکراری و پیشپاافتاده مورد استفاده قرار میدهد، کارهایی که میتوانند کاملاً دیوانهوار باشند، مانند پروژه « تندرست در گوشهای» (1968)، «پیادهروی با تضاد» (1968) یا «دلپذیر ممنوع» (1968).
در دهه 1980 برنامههای نومن دقیقتر و لحن هنرش استادانهتر شده بود. دوره اضطراب از طریق مجموعهای از مجسمههایی که بدنهای غایب را فرا میگیرند. «عصبانیت سفید»، «خطر سرخ»، «بیم زرد»، «مرگ سیاه» ( 1984)، یک جفت ستون فولادی آویزانشده از سقف و سه صندلی دستساز، در حالی که صندلی چهارم صرفاً بین آرماتورها آویزان است. صندلیها بیفایده هستند و نشاندهنده چیزی رو به زوال.
«درامر راکاندرول» (1988) نیز نمونهای از یک دوره کاری اوست: یک چیدمان از یک جفت پلکسیگلاس خالی پلّکانی بیثمر در فضا، که معادل گرفتگی جسمی و تنش روانی هنرمند است. در سالهای اخیر، مفهوم کارهای او خیالانگیز و لطیف شده است. صدای مجسمهسازی یک روند شنیداری تقریباً نامرئی را ایجاد میکند. او گالری را با دو ردیف بلندگو پر میکند، که موجب انتشار موجی از جریان موزون صدای روزهای هفته در بینظمی میشود. روزها موضوعی سطحی به نظر میرسد اما حاوی رویکردی عمیق است: روزها بازتاب آشکاری از چگونگی مقیاس زندگی انسانی است.
نومن اغلب به دغدغههای قبلی خود با نیازهای جدید میپردازد. او کارهای قبلی را، با افزایش بار احساسی و مفهومی، بازپرداخت میکند. پروژه ویدئویی کلاسیک سال 1968، طراحی مجسمههای ثابت است که با دادن شکلی منحنی به فیگور بدن روح میبخشد. یک دوربین ثابت هنرمند جوان را، با حرکت به بالا و پایین راهرو و با ثابت نگهداشتن مفصل ران از یک طرف به طرف دیگر، فیلمبرداری کرد. در پروژه ویدئویی سال 2016 دوباره او را میبینید که طول استودیوی خود را با یک تیشرت و شلوار جین به همان طریق طی میکند، با این تفاوت که تصویر او در قالب هفت تصویر، نوسانی است که بدن را در بینظمی نشان میدهد. اثرات سن در تعادل بدن و نوع راه رفتن هنرمند مشهود است، و مطالعات نشان میدهد که چطور زمان بدن را از بین میبرد.
دیدگاه تان را بنویسید