تحلیلی بر نقاشی «جیغ» اثر ادوارد مونک
شهرام زعفرانلو
ادوارد مونک (1944-1843) نقاش نروژی یکی از مهمترین پیامآوران اکسپرسیونیسم (مکتب بیان عواطف و حالات درونی با کژنمایی واقعیت) سده بیستم بود. آثار سرشار از روحیه شمالی وی بر هنر مدرن اسکاندیناوی و آلمانی قویترین تاثیر را گذاشت. نقاشی «جیغ» او متاثر از ذهنیت شمالی و تجربههای تلخ دوران کودکیش است. موضوعات مهمترین آثار وی رنج، مرگ و عشق فاسد است.مضامین مونک شبیه به دوستان اسکاندیناوی او، نمایشنامهنویس معروف هنریک ایبسن و آگوست استریندبرگ بود که مطالعات آنها در مورد جنسیت و پرسشهایشان در مورد معنای زندگی تا اعماق ذهن میرود تا نیروی فطری انسان را به بهرهبرداری برساند.
توصیف اثر
در این نقاشی شاهد دستهایی هستیم که به یک کله جمجمه مانند چسبیده و یک چهره کلافه عجیب و غریب که بر روی پلی ایستاده و در حال فریاد کشیدن است. دو نفردر انتهای پل و پشت سر شخصیت اصلی، بدون وضوح کامل ایستادهاند. در طرف دیگر تصویر رودخانهای به رنگ آبی تیره را میبینیم که از زیر پل عبور میکند و در افق به آسمان میپیوندد. آسمان با رنگ نارنجی و زرد پوشیده شده و فضای غیرمتعارفی را پدید آورده است.خطوط پس زمینه (خطوط آسمان، دشت و رودخانه) مواج است و مانند چند مایع ناهمگون در حال آمیزش با یکدیگرند. خطوط اندام شخصیت اصلی هماهنگ با سایر خطوط ذکر شده موجی است. تنها خطوط مستقیم اثر خطهای بکار رفته در ترسیم پل و اندام دو شخصیت محو شده در انتهای پل است.
تحلیل فرم اثر
نقطه دید بیننده: با خطی فرضی میتوان اثر را به دو نیم تقسیم کرد. نیمی بالای سر شخصیت اصلی و نیمی که او در آن قرار دارد. تمرکز نگاه بیننده به این دو منطقه معطوف میگردد: 1. جهان شخص در حال فریاد 2. جهان بیرون از او که اعوجاج آن باعث آشفتگی وی شده است.
قاب تصویر: میبینیم که چهره شخصیت اصلی تا حدودی در مرکز قاب تصویر قرار دارد و در نگاه نخست بیننده را به خود جلب میکند. آسمان سرخرنگ بر یک سوم منطقه فوقانی اثر حاکم است و سنگینی آن بر دو سوم دیگر به ویژه بر شخصیت اصلی پرفشار مینماید.
تقسیمبندی رنگها: اگر رنگهای غالب اثر را در دو طیف آبی و نارنجی خلاصه کنیم، احساس میشود مناطق آبی و نارنجی با هم در جدال و کشمکش هستند. این رقابت و تضاد، شب و روز و یا آرامش و اضطراب را تداعیگر است.
خطوط نقاشی: این اثر با خطوط مورب کشیده شده از چپ به راست شکل گرفته و در حرکت است. احساس تلنبار شده در پایین بدن شخصیت اصلی (با رنگ تیره که فشردگی و سنگینی آن را القا میکند) به سمت آسمان بالای سر او در راستایی عمودی در حرکت است و در گردشی به چپ جهت حرکت را از عمودی به افقی تبدیل میکند. به طور کلی رشتهای از این خطوط شیاردار حالتی مواج و لرزان و یا بیثبات را القا مینماید.
نور: به نظر میرسد نور موجود در فضای نقاشی از چهره شخصیت ناشی شده و به سمت آسمان در حال حرکت است. همچنین احساس میشود نور به سمت دو شخصیت دیگر نقاشی که اصلاً نگران به نظر نمیرسند، در حال حرکت است.
رنگها: کل اثر از رنگ های سرد (طیف رنگهای آبی و سبز) و رنگهای گرم (طیف رنگ های زرد، نارنجی و قرمز) تشکیل شده است. رنگها در عین تضاد آشکار با یکدیگر هماهنگ بوده و تنوع لازم را برای ایجاد تحرک و پویایی در بردارند.
تفسیر و تحلیل
خود هنرمند در مورد این اثر به خاطرهای اشاره میکند: «به خاطر دارم که در جادهای با دو دوست در حال قدم زدن بودم- خورشید در حال غروب بود و به ناگاه آسمان به سرخی خون گرایید- توقف کردم، احساسی مرا احاطه کرد و در برگرفت- خون و دهانههایی از آتش بر فراز شهر زبانه میکشید- دوستانم به قدم زدن خود ادامه دادند و من در حالتی از ترس و لرز ماندم- و من فریادی لایتناهی از فریادی که طبیعت را از هم میگسست، حس میکردم.»
شاید بخشی از چیزی که منجر به خلق این اثر شد، فوران آتشفشان کراکاتوای اندونزی در سال 1883 باشد که آنقدر شدید بود و چنان صدایی از آن برخاست که هیچ انسانی تا به آن روز نشنیده بود. امواج صوتی آن تا هزاران کیلومتر آنسوتر رفت و پراکندگی خاکستر آن باعث شکست نور خورشید در آسمان شد و طیف رنگی قرمز را نمایان ساخت. وحشت و اضطراب ناشی از آن حادثه در این نقاشی با انگیزه دیگری به تصویر کشیده شده است.مونک در جایی دیگر در خصوص انگیزه کشیدن اثر نوشت: «من یک فریاد شدید و بیانتها را که از طبیعت عبور کرد، شنیدم.»
نقاشی مونک ترسی را به زبان میآورد که با منظره جنونآمیز پسزمینه به وجود آمده است. چشمانداز آزاردهنده گذرگاه رود، چنان مواج است که گویی همراه با کشمکش درونی تحملناپذیر او در تموج است و ترس را تا حد یک تب هراسناک بالا میبرد. به زحمت میتوان بدون خوف در بطن اثر فرو رفت و یا حالت خوبی را با دیدن آن حس کرد.به نظر نمیرسد شخصیت اصلی قادر باشد از فریاد جاری در طبیعت بگریزد. لذا تنها مفر رهایی وی پوشاندن گوشها و همنوایی ناخواسته با طبیعت به وسیله جیغ کشیدن است. این گریزناپذیری در بیننده نیز تاثیر گذاشته و به همراه خطوط منحنی در پس زمینهی اثر، او را دچار سرگیجههای مفرط میسازد.هر چند کاملاً روشن نیست که محیط مواج در پس زمینه، باعث موجی شدن احساس شخصیت اصلی شده و یا این موجی شدن فضای پیرامون از درون شخصیت اصلی به بیرون تراوش کرده و بازتاب آن در نگاه نقاش موثر واقع شده است.
جالب آنکه دو شخصیت دیگر حاضر در نقاشی و پشت سر شخصیت اصلی، شاید از این حالت مستاصل، درماندگی و وحشت او بیخبر بوده و با خونسردی تماشاگرند. اما حضور آنها تداعیگر حضور منتظران حادثهای ناگواراست، تا نهایت فرسودگی و دیوانگی شخصیت اصلی را ببینند. این حس در بیننده، انتظار فاجعهای غیرقابل تصور و بدتر از آنچه در تصویر شاهد آنست را ایجاد میکند.حالت جیغ شخصیت اصلی، فریادی را به گوش ما نمیرساند زیرا او با گرفتن گوشهایش ما را هم از شنیدن صدایی ناشناخته باز میدارد. آن هم به این دلیل که مایلیم با او همذاتپنداری کرده و دستهایی به این بزرگی را بر گوشهایمان قرار دهیم.خطوط مستقیم و زمخت میلههای پل سختی و غیرمنعطف بودن فضا را دوچندان کرده است و در عین حالی که نمیتواند تکیهگاهی برای شخصیت اصلی باشد، از گریز او به بیرون جلوگیری میکند.
دیدگاه تان را بنویسید