گفتوگوی «توسعه ایرانی» با منوچهر معتبر، هنرمند نقاش پیشکسوت
نقاشی بهانهای است برای حرف زدن
منوچهر معتبر در سال ۱۳۱۵ در شیراز متولد شده و دوره دبستان و متوسطه را در زادگاهش سپری کرد و در همین دوران به واسطه ناصر نمازی که از شاگردان کمال الملک و معلم هنر بوده، با نقاشی آشنا میشود. میل به ادامه نقاشی معتبر جوان را راهی تهران میکند تا در رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبا ادامه تحصیل دهد و به دنبال آن در سال ۱۳۵۰ برای ادامه تحصیل به امریکا میرود. معتبر که در سال ۱۳۶۴ برنده مدال و دیپلم افتخار از نمایشگاه نقاشان معاصر جهان در موناکو شده، تدریس در هنرستان هنرهای زیبای دختران و پسران، دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد و دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را هم در کارنامه دارد. مسیر فعالیت هنری منوچهر معتبر را اگرچه در یک چشم انداز عمومیمیتوان در ردۀ هنر فیگوراتیو شناسایی کرد، اما کنکاشهای شخصی او در بیان هنری رنگ و بویی منحصربفرد به نقاشیهایش بخشیده که حاصل جستجوها و دریافتهای فردی اوست. مبنای این گفتوگوی کوتاه همین تلقیهای شخصی منوچهر معتبر از ماهیت هنر تجسمیاست.
بهروز فایقیان
در مجموعه آثار شما در چند دهه گذشته یک روند مشخص و متمرکز را طی کردهاید. دست پیدا کردن به کیفیت مورد نظرتان در نقاشی در چه مسیری شکل گرفته است؟
«دیویدهاکنی» ( نقاش معاصر بریتانیایی) دورههای هنری مختلف و متفاوتی را پشت سر گذاشته اما شخصیت فردیاش را پشت همه این تجربهها میشود دید. ولی کار اکثر ما نقاشان اینگونه نیست و به چیزهایی از جمله بازار هنر و سلیقه عمومیهم نظر داریم. اگر به کارهای «جوجو موراندی» ( نقاش معاصر ایتالیایی) نگاه کنید، یعنی نقاشی که تقریباً تمام عمرش طبیعت بیجانهایی شامل بطریهای مختلف نقاشی کرده این سئوال را برای بیننده پیش میکشد که او چطور نقاش فیگوراتیوی است که آثارش در تمام نمایشگاههای هنر مدرنیستی حضور دارند. در میان نقاشان متاخر هم که نگاه کنید، میبینید کارهای نقاشی «لوسین فروید» (نقاش بریتانیایی تبار متولد آلمان)، «فرانسیس بیکن» (نقاش معاصر ایرلندی) و یا دیویدهاکنی همه فیگوراتیو هستند و این نقاشان مستمراً آثارشان را با این شیوه آفریدهاند. تغییر موضوع یا تغییر جهت در بیان هنری معیار هنرمند بودن نیست؛ میتوان یک خط را هم گرفت و آن را به سرانجامیرساند. طراحی برای من بهانه است که حرفم را بزنم. اینجا باید به حرف صادق هدایت اشاره کنم که میگوید: «آدم یا حرف دارد یا ندارد. وقتی حرف دارد بهترین فرمیرا که با آن حرف جور است انتخاب میکند».
فکر می کنید مسیر تکامل هنر معاصر ایران از نقاشی فیگوراتیو می گذرد؟
زمانی که من طراحی را شروع کردم، آدمهای زیادی نبودند که به بنیادهای طراحی آکادمیک توجه داشته باشند. ولی امروز، میبینم عده زیادی از جوانها هستند که طراحی را میدانند. اگر ما بتوانیم روی همین توانمندی کار کنیم، میتوانیم خیلی موفق تر باشیم. از این جهت هنرمندان امروز ما خیلی پیشرفت کردهاند و توانمندی بیشتری نسبت به آن موقع دارند. من فکر میکنم اگر در دهه چهل تجربه امروز را داشتیم، میتوانستیم نقاشیهای خوبی در برابر اروپاییها ارائه کنیم. پیش از رنسانس ایتالیا هنرمندان نمیتوانستند آنطور که باید در آناتومیکنکاش کنند چون کلیسا اجازه نمیداد. اما بعدها توانستند راه را برای شناختن استخوانها و ماهیچههای بدن را باز کنند و بتوانند تصویری دقیق از یک انسان را ارائه دهند؛ در واقع باید گفت برای این کار مبارزه کردند. اما ما این دوران را نگذراندیم. کار ما در زمینهای دیگر یعنی مینیاتور و تصویرسازی بوده که از قوانین بیان تصویر امروز پیروی نمیکردند. به این ترتیب امروز ما اگر قرار است کاری در نقاشی انجام دهیم، لازم است هنر کلاسیک و آکادمیک و فیگوراتیو را بشناسیم.
مهم است که هنرمند بدیها و خشونتها را ببیند و آن را نشان دهد و آدمها را مجبور به دیدن آنها کند تا دست به این زشتیها نزنند. هنر، بیان است؛ هنر بالاخره باید از یک چیزی حرف بزند و درنهایت مخاطب را بیدار کند
تا آنجا که از نقاشیهای تان برمیآید، به جز یک خط سیر منطقی در شکل دادن به هنر، بیانگری هم برایتان از اهمیت ویژهای برخوردار است.
جهانبینی چیزی نیست که بشود در مدرسهها آموخت و تنها در اثر کاوش کردن به دست میآید. من به جهانبینی بسیار اهمیت میدهم. فرض کنید من یک طبیعت بیجان یا یک خیابان را میخواهم نقاشی کنم. واضح است که به جز تصویری که پیش روی شما خواهد بود معنایی هم در آن نهفته است. پیامیاست که من آن را پیدا میکنم و مخاطب آن را میبیند. باید نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکنیم واکنش داشته باشیم و نسبت به اتفاقات اجتماعی، فرهنگی و هر اتفاق دیگری بیتفاوت نبود. اگر چیز بدی را میبینی باید در کارت نشان دهی. اگر مشکل اجتماعی وجود داشته باشد، خواه ناخواه این مشکل در اثر من دیده خواهد شد؛ ما رسالتی داریم و باید این را قبول کنیم. چیز خوب گفتن ساده است. مهم این است که هنرمند بدیها و خشونتها را ببیند و آنها را نشان دهد و آدمها را مجبور به دیدن آن کند تا دست به این زشتیها نزنند. هنر، بیان است؛ هنر بالاخره باید از یک چیزی حرف بزند و در نهایت باید مخاطب را بیدار کند. هنر نمیتواند صرفا یک چیز فقط زیبا باشد. مثلا وقتی به شعر حافظ نگاه میکنید میبینید خیلی زیباست و صنعت شعری دارد، قافیه و ردیف دارد، اما فقط زیبا نیست، حرف هم دارد. اما بحثی که اینجا مطرح است حرف از خردمندی است. بنابراین مسئله فقط زیبایی نیست. یعنی هم تکنیک است و هم بیان یک حرف.
با وجود این گفته میشود که فضای معنایی آثار تجسمیدر اغلب اوقات بیش از هر چیز حول و حوش خلوت هنرمند و بیان دغدغههای درونی او معنی پیدا میکند.
تنهایی هم در حقیقت مسئلهای صرفاً شخصی نیست؛ درد همه ماست. هر کسی برای خود حیاط خلوتی دارد و دوست ندارد کسی را وارد آن حیاط خلوت کند. باید معنی تنهایی را فهمید. مشکل آدمیمثل صادق هدایت این بود که به جایی رسیده بود که کسی حرفهایش را نمیفهمید. هدایت اصلا آدم بدبینی نبود؛ کافکا هم همینطور. میشود گفت همه آنها در حقیقت واقع بین هستند. به نظر من آنطور که سهراب سپهری میگوید؛ زندگی رسم خوشایندی نیست. زندگی یک امر طبیعی است. ما روزی به دنیا میآییم و تعدادی اسباب بازی به ما میدهند و پس از مدتی آنها را از ما، یا ما را از آنها میگیرند. این رسم خوشایندی است؟ تمام چیزهایی که به تو داده میشود، ذره ذره گرفته میشود. اینها همه تجربه است و اگر متخصص امر باشی باید از این تجربه در هنر خود استفاده کنی.
دیدگاه تان را بنویسید