«برناردا آلبا» و پرندگانی که زنده دفن میشوند؛
دختران دشت، دختران انتظار
لورکا در «خانه برنارد آلبا» از روابط برنارد آلبا و دخترانش سخن میگوید. تاثیری که این نمایش بر جا میگذارد هم اندوهناک است و هم تکاندهنده. در حقیقت تصویری از دنیای زنان و عشقشان است که در میان سنتهای دست و پاگیر زندانی شدهاند. لورکا در این نمایش هم داستان همان پرنده زندهای را واگویه میکند که او را محکم در دستانت گرفته باشی و به او اجازه پرواز ندهی، این تم غالب نمایشهای لورکاست.
آذر فخری، روزنامهنگار
نویسنده: فدریکو گارسیا لورکا
مترجم: احمد شاملو
طراح و کارگردان: علی رفیعی
دراماتورژ: محمد چرمشیر
بازیگران :رویا تیموریان، مریم سعادت، مایده طهماسبی، نسرین درخشان زاده، پریسا صبوری نژاد ریحانه سلامت، یلدا عباسی، سارا رسول زاده، مصطفی ساسانی، مرضیه بدرقه ساناز روشنی، فرزانه زینتی، ساناز نجفی، ستاره بذرافشان، زهره رمضانی
فدریکو گارسیا لورکا یکی از مشهورترین شاعران و نمایش نامهنویسان جهان است، لورکا محبوبیتش را با انتشار«ترانههای کولیها»، نمایشنامههایش و مهمتر از همه زندگی پرشورش به دست آورد. «خانه برناردا آلبا» آخرین کار نمایشی لورکا بود که به دلیل مرگ دلخراش لورکا در ۳۸ سالگی در زمان حیاتش به روی صحنه نیامد.
اغلب آثار نمایشی لورکا محصول تجربیات شخصی او از زندگیش بود و بارها آثار او بهعنوان نمایشهایی ضد اجتماع و سنتها و قوانینش محکوم شد و مورد حمله قرار گرفت. لورکا به دنیای زنان در جامعه مردسالار توجه داشت و قدرت جادویی عشق جلوه درخشانی در آثار نمایشی لورکا دارند. نمایشنامههای «ماریانا پینهدا»، «همسر گیج کفاش» نیز نمایاننده ازدواج مردان پیر با دختران جوانی است که به خاطر فقر تن به چنین ازدواجهایی میدهند. «عروسی خون»، «یرما» و «خانه برناردا آلبا» نیز به تمامی به مسائل و مصائب تلخ زنان پرداخته است. نمایشهای لورکا ترنم آوای زنان ستمدیده است. زنانی که جامعه از آنان میخواهد عشقشان را در پستوی خانههایشان پنهان کنند.
در نمایشنامه «یرما»، شخصیت یرما صدای فریاد زنان علیه دنیای مردسالار ی است که عشق زنان را به رسمیت نمیشناسد. درد یرما درد میلیونها زن دنیا است. اما هنگامی که تراژدی یرما به صحنه رفت، روزنامههای مخالف، نمایش یرما را بهعنوان اثری ضد اخلاق جامعه محکوم کردند. ولی لورکا از زبان شخصیت زن نمایشش اینگونه سخن گفت:«آیا تا به حال یک پرنده زنده را محکم در میان دستانت نگاه داشتهای؟»
برنادا همه درها را بسته است
برناردا( مادر خانواد) پنج دختر دارد که همگی مجردند. پس از مرگ همسرش، دختر بزرگتر، انگوستیاس چهل ساله، بخش عمده ثروت را به ارث برده است. به دلیل همین ثروت است که مردی به نام «په په» از او خواستگاری میکند. ولی په په بیستوپنج ساله، دل به دختر کوچکتر «ادلا» باخته و ادلا نیز دل در گرو په په دارد. آن دو شبانه در خفا به دیدارهم میروند. خواهر دیگر، «مارتیریو» نیز عاشق په په است ولی جرأت ساختارشکنی و عصیان ندارد و به همین دلیل و از روی حسادت شدید راز ادلا را فاش میکند. برناردا برای حفظ آبرو و سر به مهر نگه داشتن این راز، به سرعت تصمیم می گیرد مرد جوان را به قتل برساند. ولی په په، متوجه این نقشه میشود و سوار بر اسبش، میگریزد. اما ادلا که فکر میکند مادرش مرد جوان را به قتل رسانده ، خود را دار میزند.
نمایشنامه با سخنرانی توام با خونسردی برناردا جهت تهیه لوازم مراسم کفن و دفن و عزاداری به پایان میرسد.
متن نمایشنامه لورکادر سال ۱۹۳۶ نوشته و نخستین بار در ۱۹۴۵ اجرا شده است. تم نهفته در بافت این نمایش سرکوب و خفقان است در فضایی بسته که راه ورود هوا هم به آن گرفته شده است. در این فضای بسته با دیوارهای محصور، درام کابوسوار شخصیتهایی شکل میگیرد که این ستم آنها را به درگیری با یکدیگر وامیدارد و آنها را به جان هم میاندازد و زندگی زندانبان آنها، و اطرافیانش را به هم میریزد.
لورکا در «خانه برناردا آلبا» از روابط برناردا آلبا و دخترانش سخن میگوید. تاثیری که این نمایش بر جا میگذارد هم اندوهناک است و هم تکاندهنده. در حقیقت تصویری از دنیای زنان و عشقشان است که در میان سنتهای دست و پاگیر زندانی شدهاند. لورکا در این نمایش هم داستان همان پرنده زندهای را واگویه میکند که او را محکم در دستانت گرفته باشی و به او اجازه پرواز ندهی، این تم غالب نمایشهای لورکاست.
اغلب آثار نمایشی لورکا محصول تجربیات شخصی او از زندگیش بود و بارها آثار او بهعنوان نمایشهایی ضد اجتماع و سنتها و قوانینش محکوم شد. لورکا به دنیای زنان در جامعه مردسالار توجه داشت و قدرت جادویی عشق جلوه درخشانی در آثار نمایشی لورکا دارند
برناردا و دخترانش را میشناسیم!
خانه برناردا و دخترانش؛جامعه ما و دخترانمان؛ در آن خانه و در این سرزمین، دختران، بیش از برادران خود درگیر سنتها و الزامات و خواستههای نادرست اما عرفی شده جامعه هستند. سنتها و عرفهای یک جامعه گویی فقط برای زنان تدارک دیده شده است و در مقابل هیچ حد و مرزی برای مردان-پدران، همسران، برادران- وجود ندارد. هر گاه به زنان و دختران میرسیم سنتها مثل دیواری قد علم میکنند و تا ثریا بالا میروند و تمام چشماندازهایی را که یک انسان از هر جنسی به آن نیاز دارد، از زنان و دختران میستانند. به همین دلیل است که ما برناردا را میشناسیم. او میتواند یکی از هزاران مادری باشد که لباس سیاه استبداد میپوشد و خود را حافظ سنتهای خانه و خانواده میداند.
رنگ لباسهایی که این دختران پوشیدهاند کاملا بیانگر حالوهوای هم دختران و هم خانه است. آنان با رنگ لباسهایشان معرفی میشوند. رنگهای مشکی، خاکستری، سفید و قرمز. سیاه که نشانه سوگواری و بیروحی و تاریکی ذهن است و قرمز که شورزندگی و عشق و سرکشی را فریاد میکند؛ دو رنگی که در تمام طول نمایش در حال جنگ و ستیز با یکدیگرند. خانهای که با وجود پنج پنجرهاش (نمادی از نگاه منتظر دختران خانواده است) اما هیچ ارتباطی با دنیای بیرون برقرار نمیکند؛ هم به واسطه فاصله طبقاتی و ثروتی که با جامعه بیرون احساس میکند و هم به دلیل وجود دختران مجرد بدون پدر در خانه که مادر مثل زندانبانی از آنان محافظت میکند، تا هم آبروی خانواده حفظ شود و هم فاصله طبقاتی. این پنج پنجره همیشه بستهاند و قفل. اما آیا میتوان درباره این پنجرهها گفت که شاید کورسویی هستند برای قلب دخترها و شاید امکان نجات از شرایطی که درگیر آن هستند؟
دخترای برنارداآلباعادت کردن
آیا واقعا میتوان باور کرد که کسی هر کسی، به شرایط سخت و تلخی که در آن قرار دارد عادت می کند و دیگر از رویا تهی میشود؟ همچنان که خدمتکار خانه برناردا در مورد دختران او چنین تصوری دارد:« اونا دیگه خواب نمیبینن...»
اما چنین نیست که اگر می شد خواب ندید و رویا نداشت، ادلا خودکشی نمیکرد. او دقیقا به این دلیل خود را کشت چون دیگر رویایی نداشت و کسی که رویاهایش از او گرفته میشود، دیگر نا و توانی برای ادامه زندگی ندارد. رویا داشتن یعنی آتش زیر خاکستر بودن هم چنان که «پون جان» خدمتکار وفادار برناردا به او گوشزد میکند:« اینا آتیش زیر خاکسترن، اینا توفانن... برنادا اینا آرومن ؟؟ اینا فقط جسدای زندهان ...» و برناردا که همیشه جوابی در آستین دارد زیرا بر تمام سنتها و قوانین آگاه است، زیرا خود را محق میداند که بر همه چیز مسلط باشد.
پون جا: توفان همینجاست برناردا، بین دیواراى این خونه، اینا دختراتن،دخترایى که تو از چیزى که توسینهشون میگذره خبر ندارى، واى به حال روزى که این دیوارا تاب و تحملشون رو از دست بدن، اونوقت نه تو مىتونى جلوشون رو بگیرى نه هیچ تنابنده دیگه
پون جا: توفان همینجاست برناردا، بین دیواراى این خونه، اینا دختراتن،دخترایى که انگار تو گنجه حبس شدن و تو از چیزى که توسینهشون میگذره خبر ندارى واى به حال روزى که این دیوارا تاب و تحملشون رو از دست بدن، اونوقت نه تو مىتونى جلوشون رو بگیرى نه هیچ تنابنده دیگه.
برناردا: نفس دختراى من آرومن آرومه...
پون جا: اینا آرومه؟ اینا آرومن؟ اینارو مىبینى، این اون آرامشیه که تو ازش اسم مىبرى؟ یه مشت جسد! اینا آرومن!؟ ولى فکر کن برناردا اینا آتیشاى زیر خاکسترن، به هرکدومشون نزدیک بشى دستت رو از روى این ملافهها میسوزونن.
برناردا: بس کن عفریته.
و درنهایت همین دختر-توفان ها که نقشه فرار میکشند تا از درهای و پنجرههای بسته و دیواری که مادر به دور آنها کشیده بگریزند:
«فکر نکن با ملافههای سفید میتونی سیاهی این خونه رو پنهون کنی.
من بالاخره یه روز از این خونه فرار میکنم. میخوام برم هوا بخورم یکم راه برم از بس اینجا موندم پاهام دیگه نمیتونه تکون بخوره. اینجا نه خورشید داخل میشه و نه ماه.
اینجا کسی حق ندارد لام تا کام حرفی بزند... اما بالاخره عشق سراغ کسی میاد که کمتر چشم به راهه...»
اما برناردا باید مواظب دختران خود باشد. باید به آن ها
بفهماند که:
برناردا: نخ و سوزن مال زناست شلاق و قاطر مال مردا.
اما واگویههای دختران، خبر از توفانی سهمگین میدهد:
ماگدالنا: همه توی خونه میپوسیم. فقط از ترس اینکه مبادا مردم برامون حرف در بیاورن.
مارتیریو: اقبال سراغ کسی میآد که از همه کمتر انتظارش رو داره.
پونچیا: مرد دو هفته بعد عروسی رخت خواب رو ول میکنه و میچسبه به سفره و بعد سفره را ول میکنه و میچسبه به مشروب...
ادلا: از ستارهها خوشت نمیآد؟
مارتیریو: هرچیز که بالای این سقف باشه برای من هیچ معنایی نداره. همین چیزایی که زیر این سقف اتفاق میافته، برام کافیه.
دیدگاه تان را بنویسید