«مارموز» و پرسشی که بیپاسخ میماند:
قرار است چه کسی دردش بیاید؟
ذات فیلم «مارموز»، با شوخیهای سیاسی تنیده شده است. شوخیها و مزهپرانیهایی که برای اغلب ما آشناست؛ ما همه از بازیهای سیاسی که فیلم در لفافه خط قرمزها و خط آبیها نشان میدهد، آگاهیم، هرچند هم بهعنوان تماشاگر و هم بهعنوان شهروند، در اغلب موارد ساکتیم. ما تماشاگر امروز، اگر روزگاری به مارمولک میخندیدیم، امروز برای مارموز نمیتوانیم بخندیم.
آذر فخری، روزنامهنگار
فیلم: مارموز
کارگردان:کمال تبریزی
بازیگران: حامد بهداد، ویشکا آسایش، آزاده صمدی، مانی حقیقی، محمد بحرانی و ...
از مارمولک تا مارموز
داستان فیلم، شباهتهای خاصی با مارمولک دارد؛ اما البته «قدرت» تیزی و تندی و حتی هوش مارمولک آن سالها را ندارد. شاید چون زهرش را در طول این سالها کشیدهاند. در مارموز، ما فقط با موجود لمپنی مواجه هستیم که در روزگار جوانیاش، همهچیز را تجربه کرده و درنهایت، وارد اتمسفر «فشار» و «ارعاب» شده شاید به این دلیل که حال و روزش را بهعنوان یک فرد شرور، بهتر میکرده است.
«قدرت صمدی» (با بازی حامد بهداد) گرچه دانشگاهدیده است، اما سواد اجتماعی و سیاسی چندانی ندارد. یک مغازه فتوکپی و پرینت دارد و یک دارودسته خشن که خشونت و قدرتطلبی خود را تحت لوای مذهب، بر جامعه پیرامونش که طبقه پایین اجتماع است، اعمال میکند. قدرت اما بهشدت قدرتطلب است و سودای نمایندگی مجلس درسرمیپروراند. در پستوی خانهاش، دم و دستگاهی شبیه تریبون مجلس ساخته است و هر از گاهی کت و شلوار پوشیده، پشت این تریبون قرار میگیرد و سخنرانی میکند. درباره کمبود آب حرف میزند و اهمالکاری وزیر نیرو در این زمینه را آب به آسیاب دشمن ریختن میداند و درنهایت نتیجه میگیرد که کمبود آب هم کار دشمن است!
قدرت و دارودستهاش، خود را دلواپسان یا آنچنان که در فیلم میشنویم؛ خط قرمزیها میدانند. در مقابل این خط قرمزیها، خط آبیها قرار دارند که قرار است با حمایت حزب وحدت ملی روی کار بیایند و نمایندهای به مجلس بفرستند.
در این میان، قدرت و دوستانش لباس شخصیهای چماق بهدست برای به هم ریختن کنسرتی میروند و با تهدید و کتک و هیاهو سالن را که وزیر ارشاد (با بازی رضا ناجی) هم در آن حضور دارد خالی میکنند. اما ناگهان بعد از خالی شدن سالن، یک بمب در سالن کنسرت، منفجر میشود و سپس این شائبه پیش میآید که قدرت مردم را از مرگ نجات داده و به این ترتیب در صدر اخبار قرار میگیرد.
حالا زمانی است که هر دو حزب خط قرمزها و خط آبیها او را تحویل میگیرند تا از او بهعنوان مهرهای سیاسی استفاده کنند و او را بهعنوان نماینده خود به مجلس بفرستند.
به این ترتیب، قدرت وارد بازی سیاست میشود، بیآنکه از بازیهای سیاسی این دو حزب، خبر داشته باشد یا چیزی سردربیاورد. درنهایت، قدرت، با هالوگریهایش با کژفهمی و کژپنداریهایش، نه میگذارد آن دو حزب از این بازی سیاسی طرفی ببندند و نه خودش به جایی میرسد.
تماشاگر هم در متن و هم در صحنه
ذات فیلم «مارموز»، با شوخیهای سیاسی تنیده شده است. شوخیها و مزهپرانیهایی که برای اغلب ما آشناست؛ ما همه از بازیهای سیاسی که فیلم در لفافه خط قرمزها و خط آبیها نشان میدهد، آگاهیم، هرچند هم بهعنوان تماشاگر و هم بهعنوان شهروند، در اغلب موارد ساکتیم. ما تماشاگر امروز، اگر روزگاری به مارمولک میخندیدیم، امروز برای مارموز نمیتوانیم بخندیم. این شوخیها دیگر برایمان خندهدار نیست که گاه همراه با اندوه و تحسر است. این شوخیهای سیاسی شامل تمام سطوح جامعه میشود و برای همه نهتنها قابلفهم که حتی ملموس است.
کمال تبریزی، در این فیلم چه چیز را خواسته نشان بدهد که مردم خودشان نمیدانند و با پوست و استخوانشان، آن را لمس نکردهاند؟ درست است که شوخیهای مارموز سرراست و مستقیماند و به هدف میخورند، اما قرار است با اصابت این شوخیها چه کسی دردش بیاید؟
مارموز، در نگاه اول فیلم جسارتآمیز و شجاعانهای به نظر میرسد؛ کاراکترهای فیلم واقعی هستند. تقریبا تمامی شخصیتهای فیلم مارموز برگرفته از نمونه واقعی آنها در بدنه دولتاند و خود قدرت صمدی هم ترکیب چند نفری از آنهاست؛ آنهایی که در هر دو جبهه بازی میکنند و از هر دو طرف سود میبرند و درنهایت، سودای خروج از ایران را در سر میپرورانند.
قدرت، بهعنوان یک عنصر با هویتهای درهمآمیخته و مغشوش که تکلیفش با خود، جامعه و مردمش روشن نیست، خود را به در و دیوار میزند تا در بدنه قدرت قرار گیرد، در این میان حتی بازیچه دست دشمن خارجی هم میشود و مجبور میشود برای مدتی از ایران بگریزد و تن به کارهایی بدهد که چندان با خط قرمزهایش جور درنمیآید. اما درنهایت برمیگردد به همان پستو و به پشت همان ماکتی که از تریبون مجلس ساخته است و در آنجا، آخرین نطق شعاریاش را برای دوست و یارغارش، ایراد میکند.
بیانیهای که خود قدرت اذعان دارد بهشدت شعاری است؛ اما باز این خود اوست که میگوید بگذار شعاری و صریح باشد. بگذار همهچیز گفته شود. اما برای این مردم، چه چیزی باید گفته شود که خودشان نمیدانند؟
کمال تبریزی، در این فیلم چه چیز را خواسته نشان بدهد که مردم خودشان نمیدانند و با پوست و استخوانشان، آن را لمس نکردهاند؟ درست است که شوخیهای مارموز سرراست و مستقیماند و به هدف میخورند، اما قرار است با اصابت این شوخیها چه کسی دردش بیاید؟
«قدرت»، بهعنوان یک عنصر با هویتهای درهمآمیخته و مغشوش که تکلیفش با خود، جامعه و مردمش روشن نیست، خود را به در و دیوار میزند تا در بدنه قدرت قرار گیرد، در این میان حتی بازیچه دست دشمن خارجی هم میشود
از قرار، با یک نگاه به حالت مردم وقتی از سالن خارج میشوند، میتوان این نتیجه را گرفت که شوخیهای مارموز به شعور مردم اصابت کرده و موجب درد آنان شده است. آقای تبریزی، همه اینها که گفتی و نشان دادی، اصلا تازه نبود... ما سالهاست اینها را میدانیم و به پای همین دانستن و دست و روی دست گذاشتن است که داریم میسوزیم.
در سکانس مواجهه قدرت با گشت ارشاد، تنها دقایقی از فیلم صرف آن میشود تا قدرت در مکالمه با مامور این دیالوگ را بگوید: «نزدیک انتخابات نباید با کسی برخورد کرد، چراکه به رای مردم نیاز داریم!».
این سکانس، مثل اغلب سکانسهای دیگر فیلم، نشان از واقعیتی تلخ دارد که همه از آن آگاهیم، اما نمیدانیم آقای تبریزی با چه قصدی به این نمایش شهامت و جسارت، دست زده و هدفش واقعا چه یا که بوده است؟
دیدگاه تان را بنویسید