«درجستوجوی فریده»، روایت دختری که در پی هویت اصیل خود است
یافتن معنای خویش در عشق!
همه این ماجراها برمیگردد به تیرماه سال ۱۳۵۵ که نوزاد دختری توسط یکی از نگهبانان حرم امام رضا، در یکی از صحنهای حرم، پیدا میشود. چند ساعتی میگذرد، و بعد از اینکه کسی به سراغ بچه نمیآید، نگهبانان او را به شیرخوارگاه مشهد منتقل میکنند. در شیرخوارگاه، نام این دختر را «فریده» میگذارند و بعد از چند ماه، او را به شیرخوارگاه بینالمللی تهران منتقل میکنند. درنهایت توسط یک زوج هلندی به نام آقا و خانم کونینگ (Koning) به فرزندخواندگی پذیرفته میشود و در حالی که ۱۶ ماهه است، همراه آنان به استکهلم میرود.
آذر فخری، روزنامهنگار
فیلم: در جستوجوی فریده
پژوهشگران و کارگردانان: آزاده موسوی و کوروش عطایی
«در جستوجوی فریده» فیلم مستندی است درباره دختری در آستانه چهل سالگی که به دنبال ریشههای خود میگردد؛ این که مادر واقعیاش کیست و چرا رها شده. این که چرا با اینهمه سالی که در خانوادهای اروپایی زندگی کرده و با فرهنگ و آداب و رسوم آنها بزرگ شده؛ هنوز نمیتواند خود را از آنان بداند، نه به این دلیل که در نهایت والدین هلندیاش که روزگاری او را به فرزندی قبول کردهاند، به او گفتهاند که رگ و ریشهای ایرانی دارد، بلکه به این دلیل مهم که او در قلب و ذهن خود، حسهایی دارد که موجب شدهاند او هرگز نتواند با خانواده، جامعه و مردمی که چهل سال با آنان زندگی کرده است، احساس همبستگی و یگانگی بکند. این همبودگی طولانی با خانواده و جامعه هلندی نتوانسته است از او انسانی دیگر بسازد و او در درون خود، مدام در پی یافتن پاسخهایی برای پرسشهای کیستی و چیستی خود بوده است. فریده، در ششماهگی، توسط والد یا والدینش، در مشهد و در حرم امام رضا رها میشود. و ما در جریان این فیلم مستند میفهمیم این رهاشدگی، به عمد و دانسته اتفاق افتاده است؛ والدین او، فریده را نمیخواستهاند و برای همین او را در دامان امام رضا، رها کرده و رفتهاند. همه این ماجراها برمیگردد به تیرماه سال 1355 که نوزاد دختری توسط یکی از نگهبانان حرم امام رضا، در یکی از صحنهای حرم، پیدا میشود. چند ساعتی میگذرد، و بعد از اینکه کسی به سراغ بچه نمیآید، نگهبانان او را به شیرخوارگاه مشهد منتقل میکنند. در شیرخوارگاه، نام این دختر را «فریده» میگذارند و بعد از چند ماه، او را به شیرخوارگاه بینالمللی تهران منتقل میکنند. فریده در پی این رهاشدگی، مدتی توسط پرورشگاه نگهداری و درنهایت توسط یک زوج هلندی به نام آقا و خانم کونینگ (Koning)، به فرزندخواندگی پذیرفته میشود و در حالی که 16 ماهه است، همراه آنان به استکهلم میرود. فریده تا پنج سالگی، نمیداند فرزند واقعی این خانواده نیست. اما بالاخره خانواده که حالا خود صاحب پسری شدهاند، به او میگویند که او را از ایران آوردهاند. از اینجا به بعد است که فریده دلیل تفاوتهای خود با دیگر همکلاسیها و دوستانش را میفهمد؛ این که چرا رنگ پوست و مو و چشمهایش با آنها تفاوت دارد و مهمتر و آزاردهندهتر اینکه چرا او نسبت به اطرافیان و حتی خانوادهاش، خونگرمتر و حساستراست.
فریده با حضور در ایران، با لمس چهرهبهچهره و با در آغوش کشیدن و همسفرگی با این مردم، درمییابد که فرزند همین سامان است. جایی را که به آن وصل است، پیدا میکند و حالا خود خودش است
فریده و معضل غریبگی
فریده، از زمانی که میفهمد اصل و نسبی ایرانی دارد، مدام اخبار ایران را پی میگیرد و اطلاعاتی در مورد ایران به دست میآورد. پس از سالها، فریده که هرگز نتوانسته است خود را با جامعه استکهلم هماهنگ کند و نتوانسته است ازدواج کند، چون هنوز با هویت خود مشکل دارد، تصمیم جدی میگیرد که به ایران برود و خانواده خود را بیابد. و البته خانواده هلندیاش، با این تصمیم او مخالفند: چه دلیلی دارد که پس از چهل سال، کسی به دنبال خانوادهای باشد که او را رها کرده است؟ اما فریده اصرار دارد برای پرسشهایش جوابی بیاید. بنابراین در وبلاگش، داستان زندگیاش را مینویسد و از ایرانیانی که این داستان را میخوانند کمک میخواهد. بالاخره یک نفر پیدا میشود که داستان فریده، توجهش را جلب میکند. و روایت او با عکس و تفصیلات در روزنامه خراسان منتشر میکند.
یادداشت کارگردانها: نقطه آغاز
تیتر روزنامه خلاصه و گویا بود و البته کنجکاویبرانگیز: «دختری هلندی به دنبال خانواده واقعیاش در ایران میگردد.» متن خبر را تا انتها خواندیم. اولین بار نبود که میشنیدیم فرزندخواندهای به دنبال پدر و مادر خونیاش میگردد، اما چیزی در قصه زندگی این دختر وجود داشت که باعث شد این خبر کوتاه، تا چند روز رهایمان نکند و هر چه بیشتر دربارهاش حرف میزدیم و به آن فکر میکردیم، بیشتر مطمئن میشدیم که قصه فیلم جدیدمان را یافتهایم. وبلاگش را پیدا کردیم و غرق خواندن یادداشتهای روزانهاش شدیم. نوشتههایی دلنشین و پراحساس و در عین حال پر از درد و دغدغه. نوشتههایی که در دل خود سؤالهای بسیاری داشتند: پدر و مادر واقعی من کیستند؟ آنهایی که مرا به دنیا آوردهاند و یا آنهایی که مرا بزرگ کردهاند؟ وطن من کجاست؟ جایی که در آن زندگی میکنم و یا جایی که در آن به دنیا آمدهام؟ ظاهر من شبیه چه کسی در این جهان است؟ من به کجا تعلق دارم؟ و... سؤالهایی که در پس آنها، یک مسئله اساسی پررنگ بود: بحران هویت. با او تماس گرفتیم و دیدارهای مجازی ما با هم آغاز شد. ساعتها گفتوگو کردیم و او از انگیزه و اشتیاقش برای جستوجویش گفت. از اینکه در مسیر این جستوجو به دنبال خودش میگردد و احساس میکند شخصیتش بدون انجام آن کامل نیست. از رابطه سردش با پدر و مادر خواندهاش گفت و از اشتیاق دیدن زادگاهش، ایران. هر چه او را بیشتر شناختیم، بیشتر به ویژگیهای منحصر بهفردی پی بردیم که قصه او را از قصه فرزندخواندههای دیگری که تا به آن روز شنیده بودیم جدا میکرد و به نظر ما بستری جذاب برای ساخت یک فیلم مستند بود.
مدعیان یکی یکی پیدا میشوند!
چاپ داستان فریده در روزنامه، موجب میشود مردی به نام علی اکبر مدعی شود فریده دختر اوست. و این آغاز یک ماجرای طولانی است؛ چرا که دو خانواده دیگر هم پیدا میشوند که ادعا میکنند درهمان سال و به همان نحو، فرزند دختری از آنها در حرم رها شده است. چنین است که فریده تصمیم جدی میگیرد که به ایران سفر کند و برای شناسایی خانواده اصلی خود از بین این سه مورد محتمل، تست DNA انجام دهد. فریده ابتدا وارد تهران میشود و همراه گروه کارگردانی که این پروژه را به عهده گرفتهاند، چند روزی در تهران گردش میکند و سپس عازم مشهد میشود. در راهآهن مشهد، هر سه خانواده مدعی به پیشواز فریده آمدهاند و چنان اشتیاقی از خود نشان میدهند که قلب هر انسانی را به لرزه درمیآورد. و در عین حال این دلهره را به جان آدمی میاندازد که کدامیک از این خانوادهها ممکن است خانواده اصلی او باشند و دیگران چگونه میتوانند با واقعیت مواجه شوند. فریده به خانه تکتک این خانوادهها دعوت میشود و از او پذیرایی جانانه ای میشود. هر سه این خانوادههای پرتعداد، او را خواهر و فرزند خود میدانند. به خصوص زنی که میگوید شوهر سابقش پس از طلاق، دخترش را از او دزدیده و درنهایت در حرم رها کرده است. بهعنوان تماشاگر، ما در شیش و بش این هستیم که دو خانوادهای که مشخص شود فریده دختر آنها نیست، چه حالی خواهند یافت.
فریده در این سفر و در ملاقات با این خانوادهها متوجه میشود که او به عمد در حرم رها شده است و این دردناکترین بخش ماجراست. اینکه اساسا ناخواسته بوده و به دلیل فقر و طلاق، بیرون انداخته شده است
فریده در این سفر و در ملاقات با این خانوادهها متوجه میشود که او به عمد در حرم رها شده است و این دردناکترین بخش ماجراست. اینکه او از ابتدا، فرزندی ناخواسته بوده که اساسا به دلیل فقر و طلاق، بیرون انداخته شده است.
واقعیت چندان هم تلخ نیست!
فریده و هر سه خانواده مدعی، در آزمایش تست DNA شرکت میکنند و در فاصله زمانی اعلام نتیجه آزمایش، فریده همراه گروه کارگردانی به دیدن شهر مشهد و زیارت حرم امام رضا میرود؛ جایی که 40 سال پیش، آنجا رها شده بود. نگاه فریده از این پس نگران است و این نگرانی کمکم رنگ و بوی یاس میگیرد. انگار حسی به او میگوید که هیچکدام از این آدمها، خانواده او نیستند. اما از طرفی به نظر میرسد فریده در حال رسیدن به نوعی آرامش و سکون هم هست؛ او اکنون در میان مردمی است که با آنها احساس قرابت و همحسی عجیبی دارد؛ او میبیند که این مردم به اندازه او خونگرم و حساساند و ابایی از بروز احساساتشان ندارند؛ در حالیکه او سالها با ملتی زندگی کرده است که با همه مسائل انسانی و عاطفی، با خونسردی و حتی بیتفاوتی تمام مواجه شدهاند. فریده، همواره احساس میکند از سوی خانواده هلندیاش پذیرفته نشده است چون عشق و محبت را آنچنان که در دلش آرزو میکرده، دریافت نکرده است. حالا در ایران، در مشهد، در نیشابور، فریده در میان چنین مردمی است: خونگرم، حساس، عاطفی، و همینطور عصبی! در میان افرادی است که برای داشتن او با هم وارد بحث و جدل میشوند. در میان زنان و حتی مردانی که به راحتی او را در آغوش میگیرند و گریه میکنند. همه اینها، فریده را به اصل و ریشه خود، به منشا آن احساساتی که هرگز خاستگاه آنها را نمیدانست وصل میکند. و با اینکه جواب آزمایش، در مورد هر سه خانواده منفی است، فریده چندان اندوهگین نمیشود. او با حضور در ایران، با لمس چهرهبهچهره و با در آغوش کشیدن و همسفرگی با این مردم، درمییابد که فرزند همین سامان است. جایی را که به آن وصل است، پیدا میکند و حالا خود خودش است؛ او فریده را در این سفر پیدا کرده است. تمام این کش و واکشها، برای آن بود که در نهایت فریده، با خود اصیلش مواجه شود و ریشههایش را لمس کند. او وقتی که بار برگشت میبندد، دلش قرص است؛ از اینطوری بودنش، از فریده بودنش احساس خشنودی و رضایت دارد و میداند در دنیا ملتی وجود دارند که درست مانند او درگیر احساسات و احوالات درونی خود هستند و از نمایش و ابراز حسها و حالات درونی خود، نه پرهیز میکنند و نه خجالت میکشند. و همه ماجرای فریده همین بود. اینکه بداند فریده، با موها و چشمان سیاهش، با قلب مهربان و حسهای عمیقش، با خندهها و اشکهایش، نمونه بیمثال و عجیب و غریبی در دنیا نیست. هر چند که درسرزمین هلند با مردمان سردش، که در پنهان کردن احساساتشان استادند، احساس غریبی کند. او حالا خانواده هلندیاش را هم درک می کند؛ آنها هر چه که هستند، محصول خون و نژاد و محیط خود هستند. همین!
دیدگاه تان را بنویسید