برای استاد فرامرز پایور در روز ۱۸ آذر
آنروز که پایور نبود
بابک بوبان
سخن گفتن از انسانها در روزی و سالی که دیگر نیستند حکایت جالبی است. اینکه در همین روز بوده که زمانی، در سالی و ماهی اینچنین، ایشان را ازدستدادهایم شاید نزدیکترین توجیه یا دلیل برای به یادآوردن آنها باشد. نزدیکترین توجیه و دلیل هست اما عقلانی چطور؟ بهعبارتدیگر، چرا ما در سالروز مرگ افراد از آنها یاد میکنیم؟ چرا نه در هر روز و فرصت دیگر، مثل سالروز تولد و غیره. اما بعید یا محال است در سالروز مرگ فرد، به یادش نباشیم. چرا؟ چون آن روزِ خاص بوده که از فردایش دیگر بی او شدهایم؟ اما مگر تا آخرین روزش با او بودهایم؟ مگر فردای رفتن فرد با هرسال روز رفتن فرد، احوال و شرایطمان یکی است؟ روزی، فردی و عزیزی و بزرگی میرود؛ فردایش شاید برآمدن آفتاب را تاب نیاوریم. اما سال بعد و سالهای بعد و ده سال بعدش چطور؟ هزاران بار آفتاب دمیده و نبودن او را تاب آوردهایم که هیچ؛ غمش هم حتی غالباً در یادمان نبوده؛ چه رسد به دلمان! گفتم که این داستان برای خود حکایتی است.
اگر هیچوقت نبود
آنی که برایش غم میباریم و سالروز مرگش را به یاد داریم و به یاد دیگران هم میاندازیم، اگر اصلاً هیچوقت نبود چه میشد؟ برای ما که میشناسیمش، از هزاران اتفاق و تجربه و دنیایی آگاهی محروم میبودیم اگر او هیچوقت نبود. برای شما که او را نمیشناسید چطور؟ بازهم همینطور. هزاران تجربه و ماجرا و داستان از شما هم گرفته میشد اگر او نبود. پس، مابین آنان که او را میشناسند و آنانی که او را نمیشناسند، چه فرقی است؟ از این منظر، هیچ. بزرگیِ بزرگان محدود به نزدیکانشان نیست، که اگر نزدیک نبوده باشی یا حتی نامش را نشنیده باشی، از او به تو میراثی نمیرسد. به همین دلیل است که اگر هم آنی که برایش سوگواریم یا رفتنش را یاد میآوریم، اصلاً هیچوقت نبود همچنان همه، حتی آنان که در کنج دل، با خود نجوا میکنند که کاش فلانی هیچوقت نبود، از نبودنش از اصل، محروم میبودند از وجود و دستاوردش. چون او آنقدر کوچک نیست که فقط در آینه اطرافیان و نزدیکان و شاگردان و مریدان دیده شود.
حتی آنان که در کنج دل، با خود نجوا میکنند که کاش فلانی هیچوقت نبود، از نبودنش از اصل، محروم میبودند از وجود و دستاوردش. چون او آنقدر کوچک نیست که فقط در آینه اطرافیان و نزدیکان و شاگردان و مریدان دیده شود
اینجا، تکلیف عاشقان و پیروان و تاثیرپذیرفتگان چه میشود؟ در بسیاری موارد، دیگران، یعنی همان عاشقان و پیروان و تاثیرپذیرفتگانند که آتش مراد و استاد را روشن نگاه میدارند، ولو به تلألؤ یک شمع.
سهم او یا سهم ما
از با یادآوری نامش چه نصیب خود او میشود؟ هیچ. برخی گمان میبرند و خیال میکنند و شاید هم ناخواسته یا خواسته القا میکنند که با یاد ِبزرگی را گرامی داشتن و ذکر نامش، خود آن فردِ بزرگ نصیبی میبرد: یک مغالطه محض! آنی که نصیبی عایدش میشود ماییم. وقتی از بزرگی سخن میگوییم این ماییم که میتوانیم نصیبی ببریم یا در نصیب بردن دیگران سهمی داشته باشیم. اما مهم است که این یاد کردن «چه» و «چگونه» باشد. مرز بین سهم خودمان و سهم دیگران هم درست همینجاست. یعنی اینکه «چه میگوییم» یا «چگونه میگوییم» تعیین میکند که این منم که قرار است سهمی ببرم یا دیگرانند که از گذر شنیدن و دیدن و خواندن گفتار و رفتار من که از استاد و بزرگی یاد میکنم چیزی نصیبشان میشود. ببینیم که این منم که سهمی میبرم یا دیگرانند؟ چون قاعدتاً من که صاحب آن گفتار یا منشأ آن رفتارم که باید نصیبم را از آن بزرگ گرفته باشم؛ که اگر نگرفتهام صلاحیت یاد کردن از او را ندارم. پس، در یاد کردن از او اگر من نصیب بردم، به حتم بدانم که کج رفتهام. شرط آن است که دیگران نصیبی ببرند. همانطور که خود او با دستاوردش به همه سهم داده، چه خواسته باشند و چه نخواسته باشند. چه او و دستاوردهایش را منکر شوند، چه بر مسیر غلو از او بتی ساخته باشند. چه برایش جایگاه جدید و دروغینی دستوپا کنند که بگویند او این بود و آن نبود، چه از او جانپناهی بسازند و دیواری تا یا از آن بالا روند و بربایند یا در پسش پنهان شوند.
او نیست که ببیند
روزی پایور درباره استاد صبا گفت: «ایشان واقعاً یک آدم فوقالعاده باشخصیت بود. شما در جامعه با هرکسی صحبت کنید، همیشه از شخصیت، احترام و بزرگواری ایشان صحبت میشود. و این لازمه جامعه امروز ماست. زیرا موسیقی تحقیرشده. موسیقی که خودش تحقیر نمیشود. پس موسیقیدانها یک کاری کردهاند که موسیقی تحقیرشده. و الا خودِ موسیقی بالفطره جای تحقیر ندارد. پس این اشخاص بودهاند که موجب تحقیر این موسیقی شدهاند.» این را بیستویک سال پیش گفت و نیست که ببیند بیستویک سال بعد را. و چه خوب که نیست!
دیدگاه تان را بنویسید