پایان باز برای یک فیلم تاریخ مصرف گذشته
آستیگمات، هیاهوی بسیار برای هیچ
«آستیگمات» میخواهد با روایت داستان چند بحران، به هم پیوستگی مشکلات افراد را نشان بدهد؛ این که وقتی والدین، نمیتوانند با هم بسازند و از هم جدا میشوند، خواه ناخواه، این تصور را برای فرزندان خود بهوجود میآورند که میشود در صورت بروز هر بحرانی در خانواده، آن را ترک کرد و جدا و شد و به سوداهای دیگر رسید. کسری بهعنوان نمادی از نسل آینده و وارث نهایی این آدمها، از شعاع دید و احساس آنها خارج میشود؛ پدری که هم مینوشد، هم دود میکند هم بددهان و عصبی است مادری لاابالی که فقط دنبال این است که شوهرش خانهای دست و پا کند برایش طلا بخرد و او بتواند یک سالن آرایشگری راه بیندازد آنچه در این فیلم مطرح میشود، شاید در زمان ساخته شدن فیلم نوعی تابو و هنجارشکنی بود و برای همین در اکران آن محدودیت قائل شدند. اما حالا تماشای آستیگمات با پایان نامعلوم و بازش، برای تماشاگر حرف تازهای ندارد. تماشاگر امروز آستیگمات خود درگیر همین مسائل، سیاه یا خاکستری است
آذر فخری، روزنامهنگار
نام فیلم : آستیگمات
کارگردان : مجیدرضا مصطفوی
فیلمنامه : مجیدرضا مصطفوی
بازیگران: مهتاب نصیرپور، مصطفی کیایی، باران کوثری، نیکی کریمی، هادی حجازیفر و...
«آستیگمات»، داستان دو خانواده فروپاشیده است؛ دو خانوادهای که از همحرفی و دیالوگ در میان آنها خبری نیست و هرچه هست، فوران خشم است، و رفتارها و حالهای هیستریک. پدر و پسر هر دو از سوی همسرانشان ترک شدهاند؛ پسر با مادرش در خانه پدری مانده است، با فرزندی که تا پیش از شروع بحران والدینش، بچه درسخوانی بود و حالا با رفتن مادر از خانه، دچار زوال اخلاقی و رفتاری شده است؛ در غیاب مادرش و در حالیکه پدرش مشغول پرورش زالوست تا پولی بهدست آورد و همسرش را به خانه برگرداند، تنها با توجه گاهبهگاه مادر بزرگش، خودش به خودش دیکته میگوید، به تنهایی به امور درسیاش میرسد و بهشدت ساکت و افسرده است.
پدر جوان (با بازی محسن کیایی) مدتی است در حال ترک اعتیادش به الکل است و امیدوار است پس از عبور از این مرحله و منفی شدن جواب آزمایشش، به شغل سابق خود که رانندگی تاکسی است برگردد. اما او پنهانی مینوشد و برای همین هر بار جواب آزمایش مثبت میشود و هر بار آرزوی بازگشتن همسرش، ناممکنتر. پدر جوان و پسرش کسری، سربار مادر(با بازی مهتاب نصیرپور) شدهاند مادر و مادربزرگی که تمام تلاشش را میکند تا این خانواده دوباره سروسامان بگیرد و مادر نوهاش به خانه بازگردد. اما البته، این مادربزرگ جوان هم سوداهای خود را دارد و وارد رابطه پنهانی با مسئول آموزشگاه زبانی (با بازی حسین پاکدل) شده که نوهاش به آنجا میرود. این خانواده بیسامان، که هنوز در خانه پدری زندگی میکنند، به خوشخیالی فکر میکنند که میتوانند با فروش این خانه و تبدیل آن به دو واحد، به سرو سامان برسند و برای همین مادربزرگ، میخواهد به هر نحوی که هست، شوهر سابق را وادارد که خانه را به نام آنها کند. اما در نهایت مشخص میشود که این همسر سابق و لاابالی، خانه را بر سر قرض و قسط و قمار، باخته و آن را از دست داده است!
چند داستان در هم تنیده
«آستیگمات» میخواهد با روایت داستان چند بحران، به هم پیوستگی مشکلات افراد را نشان بدهد؛ این که وقتی والدین، نمیتوانند با هم بسازند و از هم جدا میشوند، خواه ناخواه، این تصور را برای فرزندان خود بهوجود میآورند که میشود در صورت بروز هر بحرانی در خانواده، آن را ترک کرد و جدا و شد و به سوداهای دیگر رسید؛ همچنان که هم مادربزرگ و هم همسرش، با وجود تمام مشکلات مالی و بحرانهایی که پسر و نوهشان، در گیر آن هستند، سوداهای شخصی خود را دارند؛ مادربزرگ به مسئول آموزشگاه دل باخته است، و پدربزرگ سرش به شیوهای دیگر گرم است.
کسری پسر دوازده ساله، در مرکز این بحران نیست، زیر این بحران، اصلا مرکز ندارد، همه چیز از هر طرف در حال سرریز شدن است؛ پدر بزرگ پسرش را تحقیر میکند، مادر بزرگ به هر دری میزند، در بیمارستان کار میکند، ترشی و مربا درست میکند راننده سرویس مدرسه میشود، تا مگر این خانه سست بنیان، مدتی بیشتر دوام بیاورد. کسری در این میان تنها کسی است که هیچ تقصیری در بروز هیچکدام از این بحرانها ندارد؛ اما بیشترین و سنگینترین بهای این فروپاشیها را او میپردازد. نوجوان، هم در خانه دارد محو میشود و دیگر کمکم دیده نمیشود و هم در مدرسه، بهواسطه رنگ صورتی عینکش، بهواسطه در خود فرورفتگی و سکوتش، بهواسطه محبوب بودنش نزد معلم، از سوی همکلاسیهایش تحقیر میشود. کسری بهعنوان نمادی از نسل آینده این خانه و وارث نهایی این آدمها، از شعاع دید و احساس آنها خارج میشود؛ پدری که هم مینوشد، هم دود میکند، هم بددهان و عصبی است مادری لاابالی که فقط دنبال این است که شوهرش خانهای دست و پا کند، برایش طلا بخرد و او بتواند یک سالن آرایشگری راه بیندازد، مادر بزرگی که میخواهد هر طور شده عروس به سر خانه و زندگیاش برگردد، تکلیف خانه روشن شود، تا او هم بتواند بالاخره با مردی که به او علاقه دارد، ازدواج کند.
خوب، اما تاریخ مصرف گذشته!
آستیگمات در نوع خود میخواهد فیلمی باشد اجتماعی تا مسائل و معضلات اجتماعی را بهصورت عریان نمایش بدهد و بگوید که چگونه اغلب مشکلات افراد این جامعه ، آنان را درگیر بحرانهای روانی کرده و روابط بین آنها را بیمار کرده است... این معضلات اجتماعی ممکن است در بسیاری از مواقع ریشه در مسائل اقتصادی داشته باشند، همچنان که زن جوان فیلم، از همسر خود تقاضای خانه مستقل و طلا و درآمد دارد.
اما، آنچه در این فیلم مطرح میشود شاید در زمان ساخته شدن فیلم نوعی تابو و هنجارشکنی بود و برای همین در اکران آن محدودیت قائل شدند. اما حالا تماشای آستیگمات با پایان نامعلوم و بازش، برای تماشاگر حرف تازهای ندارد. تماشاگر امروز آستیگمات خود درگیر همین مسائل، سیاه یا خاکستری است.
در واقع امروز دیگر آستیگمات حرف تازهای برای تماشاگر ندارد تا تابویی هم در آن شکسته شود و یا سیاهنمایی در آن اتفاق بیافتد.
آستیگمات ، شاید در همان سال ساخته شدنش درگیر نوعی هنجارشکنی و سیاهنمایی بوده و این شائبه را پیش آورده که اکران این فیلم سیاهنما، برای جامعه مناسب نیست چون مسائل و مشکلات اخلاقی و اجتماعی جامعه را بهصورت عریان و بیپرده نشان میدهد اما امروز که حال و هوای جامعه، نسبت به مسائل مطرح شده در فیلم نه فقط سیاه که مضمحلتر و فروپاشیدهتر است، صلاح دیده شده که فیلم اکران شود؛ چون دردها و مشکلات اجتماعی و اقتصادی اخیر، نیش و زهر فیلم را گرفته است. لاجرم، چنین است که دیگر صحبت از هنجارشکنانه و شجاعانه بودن این فیلم و هیاهو بر سر آن، راه
بهگزافه گویی میبرد. آستیگمات برای تماشاگر امروز و در این حال و هوا حرف تازهای ندارد. تماشاگر امروز بیشتر از نماها و سکانسهای آستیگمات، درگیر درد و داد و فریاد و بحران در روابط اجتماعی و خانواده است.
ما دچاربحران عاطفی هستیم!
کسری برای معلمش نامه عاشقانه مینویسد و حلقه مادرش را هم ضمیمه میکند. او چه می خواهد؟ آیا او نوجوانی با ذهن منحرف است؟
نه! کسری به دنبال عشق و محبتی مادرانه است که آن را گاهی در کلاس و در حضور معلمش دریافت میکند. اما جامعه پیرامونش به مسئله ابراز محبت و عشق و طلب آن، چنان نگاه میکند که انگار گناهی انجام شده و حریمی شکسته شده است. کسری نوجوان تربیت شده در همین جامعه است با تمام تابوهای بیمار و ویران کنندهاش و راهی جز این روش برای درخواست و طلب محبت نمیشناسد؛ چون این رابطههای مریض و ولنگارانه را بین پدر و مادر خود و بین مادربزرگ و عاشقش میبیند. اینکه محبت و عشق فقط در قالب و درمیان دوجنس مقابل میتواند اتفاق بیافتد ...اما کسری صرفا نوجوانی نیازمند محبت است. عشق و محبتی که آن را از بستر خانواده دریافت نمیکند.
پس ما مشکل خانواده داریم. خانواده طبق آنچه آستیگمات نشان میدهد، کارکرد عاطفی خودش را از دست داده و صرفا به بنگاهی برای تبادل ثروت و امکانات دو طرف، تبدیل شده است، زن وقتی به خانه و زندگیاش بازمیگردد که مرد بتواند خانه و نیازهای دیگر او را بی چندوچون تامین کند. عشق در معنای اصیلش وجود ندارد و تولید هم نمیشود تا فرزند از آن بهرهای ببرد.
چرا اینطوری تمام شد؟
آستیگمات پایان بازی دارد ... نمیخواهد یا نمیتواند تمام شود؛ چون فکر میکند وظیفهاش را که نشان دادن معضلات جامعه بوده، انجام داده است و حالا مردم یا مسئولین هستند که باید دست به کار شوند و چارهای بیندیشند.
این درست، ولی بالاخره تکلیف تماشاگر با بازیگرهایی که در طول فیلم با آنها همذاتپنداری کرده باید روشن شود. تماشاگر در طول فیلم، با یکی از آن بازیگران همراه و همدل میشود و منتظر است ببیند با این دردی که به آن مبتلا شده و یا مشکلی که برایش پیش آمده، چه باید بکند. قهرمان یا قهرمانهای داستان چه سرنوشتی پیدا میکنند. چه بر سرشان میآید.
آستیگمات یک فیلم عمیق فلسفی نیست که با پایان بازش از تماشاگر انتظار داشته باشد خودش آن را پایان بدهد.
آستیگمات صرفا یک فیلم اجتماعی است که با تمام هیاهوهای حاشیهای که یا خودش ایجاد کرد یا برایش ایجاد کردند، یک فیلم تاریخ مصرف گذشته است. همین.
دیدگاه تان را بنویسید