در زندگی تو زنی است که لبانش خوشههای انگور است و لبخندش موسیقی
بازگشت فرشتگان صلح به سینما
اکنون وقت آن رسیده و امکان آن مهیا شده است بگوییم که جنگ، هر چند در ذات خود، و در جهت دفاع از میهن و ملت، مقدس بود، اما بد هم بود؛ چه کسی جنگ را دوست دارد؟ و چه کسی خواهان مردن و تکهتکه شدن است؟ همه ما تحت هر شرایط دلمان میخواهد در صلح و سلامت زندگی کنیم و برای صلح و امنیت و سلامت، نه سلاح که گفتوگو و دیپلماسی لازم است. جهان دیگر جایی و نفسی برای جنگ ندارد. ماجرای مردمی که در بستر جنگ و هول و ولایش، زندگی میکنند، عشق میورزند، دنبال سنتهایشان هستند، قربانی میدهند و به هر حال هستند، نباید تا این حد درگیر کلیشههای کلاسیک جنگی و انفجار و صحنههای اکشن میشد هر چند دیر، اما بالاخره به اینجا رسیدیم؛ به اینجا که لازم بود: به نگاهی تازه از زاویهای دیگر، به مردمان و قبایلی که در گیرودار جنگ، گرفتار تمام مصایب آن بودند و تا حدودی نادیده گفته شده و فراموش شدند
آذر فخری، روزنامهنگار
فیلم: ماهورا
نویسنده و کارگردان: حمید زرگرنژاد
بازیگران: ساعد سهیلی، میترا حجار، کامران تفتی، بهاره کیان افشار، احمد کاوری، مهدی صبایی، یوسف مرادیان و...
یک ورود بیمقدمه
فیلمهایی که اخیرا با مضمون جنگ ساخته میشوند، دیگر کمتر درگیر همان کلیشههای تکراری جهاد و ایثارگری و شهادتطلبی هستند؛ هر چند که این مضامین، بستر و پیرنگ اصلی چنین فیلمهایی است و نشان ندادن چنین مضامینی، جنگ را جنگ نمیکند.
اما در همین بستر جنگ و در کنار همان شهادتها و خونریزیها، ویرانیها و اضمحلالها، زندگی هم جریان داشت؛ آن نوع زندگی که میخواهد به هر نحو که شده، خود را در کنار جنگ و با وجود آن حفظ کند. تا مدتها این وجه از جنگ، در فیلمها و روایتهای ما غایب بود. اما گویا، اکنون وقت آن رسیده و امکان آن مهیا شده است بگوییم که جنگ، هر چند در ذات خود، و در جهت دفاع از میهن و ملت، مقدس بود، اما بد هم بود؛ چه کسی جنگ را دوست دارد؟ و چه کسی خواهان مردن و تکهتکه شدن است؟ همه ما تحت هر شرایط دلمان میخواهد در صلح و سلامت زندگی کنیم و برای صلح و امنیت و سلامت، نه سلاح که گفتوگو و دیپلماسی لازم است. جهان دیگر جایی و نفسی برای جنگ ندارد.
پس «ماهورا» روایتی است سرشار از زندگی و پویندگیاش، در بستر جنگی که چون آتشی بر جان مردمان افتاده است.
«ماهورا» میخواهد بگوید من هم هستم؛ دوشیزهای که میتواند عروس هور شود، آنرا بارور کند و زندگی را به قبیله بازگرداند. ماهورا، فدیه و قربانی ایل و قبیلهای است که میخواهد هر طور شده دوام بیاورد و زنده بماند و تاریخش را ادامه بدهد. با چنین رویکردی به فیلم «ماهورا» نگاه میکنیم.
یک نگاه متفاوت به جنگ
«ماهورا»، نگاه تازه و متفاوتی است به جنگ، جنگی که در آن، تمام اقوام ایرانی، برای دفاع از سرزمینشان، سهیم بودند. اقوامی که با وجود داشتن یک زبان تاریخی و قومی، همه در نهایت به یک زبان، فارسی، تکلم میکنند. برای آنان که هم به زبان قوم خود سخن میگویند و هم فارسی میدانند، رفتوآمد بین این دو زبان، و درهم آمیختن این دو زبان هنگام سخنگفتن، بسیار طبیعی است. در «ماهورا» نیز چنین اتفاقی میافتد، زبان قوم و زبان فارسی، زبان قلب و عقل مردمان است که در هم آمیخته شده و آنان را به خاکی که در آن ریشه دواندهاند، وابسته و عاشق کرده است. همه مردمانی که در این سرزمین زندگی میکنند، با هر لهجه و هر زبانی، خود را فرزندان این سرزمین میدانند و در پی آنند که حلقهای باشند در زنجیره این اتحاد و یگانگی.
یکی از برجستهترین اتفاقهای «ماهورا» همین رفت و آمدهای زبانی است. این که تسلط به هر دو زبان قومی و ملی، چگونه موجب درهم تنیدگی و انسجام یک ملت میشود.
«ماهورا» علاوه بر همه اینها، نگاهی است ارزشگذار بر اعتقادات و سنتهای قومی؛ قومی که ریشه در تاریخ دارد و با سنتهایش تا به حال دوام آورده است؛ قومی که طبق سنت خود، میخواهد زیباترین دختر قبیله را به آب بسپارد تا از «هور»، برکت و امنیت دریافت کند. و در این ماجرا، تمام افراد قبیله همرای و همپیمان هستند، حتی دوشیزهای که قرار است قربانی شود، با طیب خاطر میپذیرد که تن به تن هور بسپارد تا قبیلهاش به آب و برکت دست یابند. و ماجرا درست از جایی آغاز میشود که عشق یک مرد به ماهورا، در برابر تمام باورها و سنتهای قبیله قرار میگیرد؛ مرد عاشق، رقیب هور میشود و برای به چنگ آوردن دوشیزه قربانی، جنگ خود را آغاز میکند!
زمانی برای تغییر زاویه دوربین
هر چند دیر، اما بالاخره به اینجا رسیدیم؛ به اینجا که لازم بود: به نگاهی تازه از زاویهای دیگر، به مردمان و قبایلی که در گیرودار جنگ، گرفتار تمام مصایب آن بودند و تا حدودی نادیده گرفته شده و فراموش شدند. اما این خاصیت تاریخ است که هر چه ما بخواهیم پنهان یا فراموش کنیم، از هرکنج و زاویه ممکن خود را علنی میکند و به رخ میکشد؛ چیزهایی را که ندیدهایم یا به سادگی از آنها عبور کردهایم، تاریخ روی دامنمان میریزد و وادارمان میکند دوربینمان را به آن سمتی که امروز لازمتر است بچرخانیم. این قبیلهها، این اقوام هم در جنگ بودند. این مردمان از قضا در دل جنگ بودند. جنگ بر آنها بارید و بر آنها فرود آمد؛ آنها نه سرباز و بسیجی بودند و نه رزمنده، مردمان معمولی بودند.
سمورهم قربانی است
در این گیرودار است که امین، مرد افسردهای که هر بار عاشق زنی شده، او را از دست داده و مردم او را نفرین شده میدانند، وارد معرکهای میشود که افسردگی و انزوا را به زندگی بدل میکند؛ او یک ناجی است. او میخواهد این بار علیرغم تمام مرگهایی که با آنها مواجه شده و در مقابل شان کوتاه آمده، خلبان افتاده در هور را نجات دهد و او را به زندگی و به امنیت بازگرداند. او خود را در این راه به هر آب و آتشی میزند.او سموری است که شنا کردن در هور را بهخوبی بلد است، زیر و بم هور را میشناسد و از همین جاست که خلبان رو به مرگ را پیدا میکند و برای نجاتش، دست وپا میزند. سمور و روزگارش هیچ ربطی به خط مقدم جنگ ندارد، اما او نیز سهمش را به جنگ میپردازد؛ همچنان که همه مردم سهمشان را میپرازند و همین است نگاه تازه «ماهورا»، با تمام ضعفها و قوتهایش.
این همه کنش و اکشن لازم نبود!
ماجرای مردمی که در بستر جنگ و هول و ولایش، زندگی میکنند، عشق میورزند، دنبال سنتهایشان هستند، قربانی میدهند و به هر حال هستند، نباید تا این حد درگیر کلیشههای کلاسیک جنگی و انفجار و صحنههای اکشن میشد. به نظر میرسد، فیلم برای اینکه نشان دهد واقعا یک فیلم جنگی است به این ترفندها متوسل شده، اما واقعیت این است که صحنههای پر تبوتاب و ملتهب جنگی، بر قامت فیلم ننشسته است و تا حدود زیادی برای تماشاگر، حوصله سر بر است و از بار عاطفی که فیلم بر مبنای آن شکل گرفته، میکاهد. اینجا، قبیله سمور است و ماهورا، عروس هور، و درست است که فضای حاکم، فضای جنگ است، اما اینجا، زندگی میخواهد خودش را روایت کند، به همین سادگی!
قوتهایی که باید ستوده شوند
زاویه و نگاه دوربین در زیر آب، ستودنی است؛ تماشاگر هم عمق را حس میکند، هم طراوت را و هم تطهیر را.
لوکیشنهای گرفته شده از صحنه طبیعی هور و در آمیختن آن با صحنههای جنگی و زندگی مردم، قابل تامل است.
از زبان، از دو زبان و آمیختگیشان، به خوبی استفاده شده، هر چند برخی بازیگران، در ادای زبان عربی و رساندن لهجه، چندان تمرین کرده و جدی نبودند و میشد این نقص را مثل هر هنرپیشه کاربلدی با تمرین بسیار جبران کرد.
زرگرنژاد، به نمادها و سنتها خوب نگاه کرده و از آنها خوب و گاهی خیلی خوب، استفاده کرده است؛ جای این نمادها و نشانهها، این سنتها و خرده فرهنگها، در شناخته شدن و نیز در پیوستگی و همبستگی ملی ما، بسیار خالی است. اغلب هنرمندان ما، معمولا درگیر همان صحنهها و لهجهها و طرحهای کلیشهای و حتی باسمهای ایران مرکزی و گاه شمال کشور هستند. ما از اقوام جنوب و با زندگیشان، زبانشان، سنتها و عرفهایشان، ارتباط و آشنایی اندکی داریم و شاید به همین دلیل است که گاه حس واگراییمان نسبت به این اقوام بیشتر است تا احساس پیوستگیمان.
فیلمهایی مثل «ماهورا» و نیز «تنگه ابوقریب» آغازهای خوشیمنی هستند برای چنین پیوندها و ارتباطهایی.
دیدگاه تان را بنویسید