گپ و گفتی با پرستو کمام، اهل سفر و راهنمای طبیعتگردی
از بیکاری و خانهنشینی تا ازدواج خلاقانه در دوران کرونا
ویروس کرونا آمد و تمام معادلات زندگی را در سراسر دنیا تغییر داد. در این میان عدهای هستند که نخواستند همرنگ جماعت باشند و در زمانی که بسیاری باوجود محدودیتها به سفر میروند، جشن ازدواج و تولد میگیرند و از شرایط موجود مدام به جان اطرافیانش غر میزنند؛ طور دیگری به زندگی و شرایط پیش آمده نگاه میکنند و با خودشان و زندگی در صلح هستند. پرستو کمام یکی از آنهاست که از پسِ پذیرش این بحران جهانی به زیبایی برآمده و به خلق تجربیات زیبایی در زندگی خود و اطرافیانش دست زده است. با هم به گفتگو نشستیم تا از این تجربیات برایمان بگوید.
پگاه دهدار ، راهنمای گردشگری
از خودت برای ما بگو.
پرستو کمام هستم. 29 سال دارم و در مقطع کارشناسی معماری خواندهام. در یک خانواده چهار نفره که یک برادر کوچکتر دارم رشد کردم. خانوادهای که به واسطه پدرم به شدت اهل سفر بودند. زندگی پدرم کاملا با سفر عجین بود و این دیدگاه را داشت که بچهها تنها در مدرسه تمام آن چیزی که لازم هست را یاد نمیگیرند؛ بنابراین من از آن دست دانشآموزانی بودم که همیشه پدرم به مدرسه میآمد و برایم مرخصی میگرفت تا به سفر برویم. چهار نفره و با ماشین شخصیمان به اکثر نقاط ایران سفر کردیم. معمولا شبها من و پدر در جاده بیدار بودیم و او برایم صحبت میکرد و صبح به مقصد میرسیدیم و به دیدن جاذبههای آن جا میرفتیم.
بعدها من هم به سفر کردن ادامه دادم و بهعنوان راهنمای طبیعتگردی مشغول به کار شدم. البته الان نزدیک به یک سال است که به خاطر کرونا سفر نرفتهام و توری اجرا نکردهام.
گرچه نمیتوان منکر نقش پررنگ خانواده و سفرهایی که با آنان میرفتید شد؛ اما فکر میکنید چه اتفاقی جرقه شد تا سفر را بعدها هم ادامه بدهید؟
سفرهای خانوادگی من اغلب به شکل سفرهای خانوادگی مرسوم نبود و بسیار پرهیجان و ماجراجویانه بود؛ اما اولین جرقه برای سفرهایم زمانی بود که در هنرستان معماری تحصیل میکردم. درسی داشتیم به نام معماری اسلامی که در آن درس در مورد بناهای تاریخی ایران صحبت میشد و یکی از مطالب در مورد زیگورات چغازنبیل بود و من هنوز هم یادم هست زمانی را که معلم داشت برای ما از چغازنبیل صحبت میکرد و عکسهایش را میدیدیم و من در آن لحظه با خودم گفتم یعنی میشود یک روز این بنا را از نزدیک و به صورت واقعی ببینم؟
همینطور هم شد و قدرت و شهامتی پیدا کردم که برای دیدن مقاصد مختلف گردشگری از نزدیک و نه از طریق عکس، قدمهای محکم و مطمئنی بردارم.
وقتی برای اولین بار به چغازنبیل رفتم دقیقا آرزویم محقق شد و این حس خیلی خوبی به من میداد.
چه شد که تصمیم گرفتید بهرغم تفاوت رشته دانشگاهی، سفر را به عنوان شغل به زندگیتان گره بزنید؟
بله من رشتهام معماری است، اما انتخاب کردم که راهنمای طبیعتگردی باشم. بعد از چند سفری که رفتم شوق عجیبی در وجودم حس کردم که جاهایی که سفر کردم و حس خوب گرفتم را با دیگران تقسیم کنم. به همین دلیل تصمیم گرفتم این شغل را داشته باشم تا وقتی که مردم درگیر روزمرگیهایشان هستند آخر هفتهها را با من به سفر بیایند و از هوا و مناظر خوب لذت ببرند.
و همیشه وقتی به مقصد میرسیم گوشهای مینشینم و به مسافرهایم نگاه میکنم و دیدن شوق و خوشحالی آنها به من حس بسیار خوبی میدهد و رضایت درونی کسب میکنم. بنابراین این شغل را باوجود سختیهای بسیار زیاد، انتخاب کردم.
وقتی خواستید سفرهایتان را به تنهایی آغاز کنید، واکنش خانواده چطور بود؟
من در دوران لیسانس بابل درس میخواندم و گاهی همدانشگاهیانم را به جنگل و روستاهای اطراف میبردم. اما جدا از این تجربه، اولین سفر من بدون خانواده در 20 سالگی رقم خورد و وسایل سفر تهیه کردم که به جنوب بروم. پدرم کلا اعتقاد داشت که باید سفر بروم تا راه و رسم زندگی کردن و رو به رو شدن با بحرانها و مشکلات را یاد بگیرم. به همین دلیل بسیار از من حمایت میکرد.
سعی کردم آگاهیام را بالاتر ببرم که منعطف باشم و بپذیرم که شرایط این گونه است و فعلا باید در خانه بمانم تا افراد بیشتری بیمار نشوند، و در نهایت این دوران و بیکاری من طولانیتر نشود
مادرم کمی احساساتیتر بود و مدام اتفاقاتی که ممکن بود رقم بخورد را پیشبینی میکرد. اما پدرم او را قانع کرد که من از پس خودم برمیآیم و همین باعث شد من قدرتی درون خودحس کنم و به این باور برسم که دختری مستقل و توانمند هستم. و این گونه شد که به همراه تعدادی از دوستانم راهی سفر به جنوب شدیم.
سفرهایم را با هیچهایک ادامه دادم، اما پس از مدتی دیگر فقط با ماشین شخصی خودم یا وسایل نقلیه عمومی به سفر رفتم.
شما در سفر همسفر زندگی خود را انتخاب کردید. برایمان از این آشنایی بگویید. سفر چقدر به شناخت بهتر از همسرتان کمک کرد؟
من به خاطر این اتفاق خوب خیلی خوشحال هستم، اما واقعیت این هست که دختر مستقل و مدام در سفری بودم که به ازدواج فکر نمیکردم. اما روزی تصمیم گرفتم در کل آدم عاشقی باشم و این در ابتدا با عشق ورزیدن به وسایلی که داشتم و سپس به طبیعت اتفاق افتاد و باعث شد به یک تعادل بهتری برسم و بعدها با علی ارتباط خوبی ایجاد کنم.
علی هم طبیعتگرد بود و بیشتر کوهنوردی میکرد. به واسطهی تورهای طبیعتگردی که برگزار میکردم چند سفر با ما همراه شد و در این سفرها به یک شناخت نسبی از یکدیگر رسیدیم و متوجه شدیم خط فکری و دیدگاهمان نسبت به موضوعات مختلف ازجمله موسیقی، طبیعت، و حتی نگاه کردن به یک منظره تا حد زیادی مشابه است؛و این گونه بود که به یکدیگر علاقهمند شدیم و پس از مدتی فهمیدیم هدفهایمان در زندگی واقعا یکی است و میتوانیم با در کنار هم بودن زندگی یکدیگر را کاملتر کنیم بنابراین تصمیم به ازدواج گرفتیم.
در تصمیم من برای ازدواج مهم این بود که فرد مقابل کاملا به من اعتماد داشته باشد، اجازه بدهد مستقل باشم، اعتماد به نفس و استقلالم را نگیرد و در سفرها مرا همراهی کند.
احتمالا شما هم مانند هر دختری برنامهریزی و آرزوهایی برای مراسم ازدواج داشتید. ازدواج در دوران کرونا چطور رقم خورد؟
ما از سال گذشته برنامهریزی کرده بودیم تا در تابستان امسال ازدواج کنیم. اما دنیا وارد ماجرای کرونا شد و هیچ کاری هم نمیشد انجام داد و تصمیم گرفتیم شرایط پیش آمده را قبول کنیم و بپذیریم، و همین باعث شد تا ما خیلی خلاقتر شویم و برای عروسیمان تجربههای خوب و خاطرهانگیزی رقم بزنیم که شاید در شرایط عادی انقدر درگیر تجملات و رسم و رسوم میشدیم که هیچ وقت آنها را تجربه نمیکردیم و گرچه شرایط بد و دشواری را در جهان تجربه میکنیم، اما من از این تجربیاتم لذت بردم. و یکی از نکات مثبت این بود که باعث شد هزینههای نجومی نکنیم و صرفا شبی خاطرهانگیز داشته باشیم و به یک سری از آرزوهایمان برسیم.
این روزهای کرونایی مشغول یادگیری دو زبان هستم تا بعدها به من کمک کند. همچنین مشغول یادگیری کارهای دستی جدید و خواندن کتابهای مختلف هستم
خلاقیت ما به این صورت بود که بستههای هدایایی تهیه کردیم و درون آنها یک نامه گذاشتیم و برای افراد خانواده و دوستانمان فرستادیم. درون نامه خواسته بودیم این هدیه را که نماد عشقمان است از ما بپذیرند و به آنها اطلاع دادیم که در فلان روز و ساعت مراسم عقد ما برگزار میشود و به صورت مجازی و از طریق تماس تصویری در مراسممان حضور داشته باشند.
طبق علاقه خودمان و پدر و مادرهایمان لباس عروسی و دامادی به تن کردیم، عکاسی کردیم و به محضر رفتیم. بجز پدر و مادرهایمان مهمان حضوری دیگری نداشتیم و اعضای خانواده و دوستانمان در حالی که لباسهای مهمانی بر تن داشتند از طریق تماس ویدیویی شاهد مراسم عقد ما بودند و بسیار حس خوبی داشت از اینکه آنها را در کنار خودمان و با امنیت و سلامتی حس میکردیم.
در آن زمان هنوز کافهها تعطیل نبودند و بعد از مراسم عقد با لباسهای عروسی به کافهی یکی از دوستانمان رفتیم و به علت محدودیت در تجمع تنها در کنار پنج نفر از دوستان صمیمیمان که دوست داشتیم حتما در روز ازدواجمان حضور داشته باشند جشن کوچکی گرفتیم.
من همیشه این آرزو را داشتم که جشن ازدواجم در یک کافه باشد و همیشه فکر میکردم در ایران امکانپذیر نخواهد بود، اما کرونا باعث شد ازدواجمان همانطور که دوست داشتیم رقم بخورد.
شما اغلب روزهای سال را در سفر بودید، اما با این وجود، از زمان شیوع کرونا به سفر نرفته و تور برگزار نکردهاید. این روزها به چه فعالیتهایی مشغول هستید؟ دیدگاهتان نسبت به این دوران چگونه است؟
از همان ابتدا تصمیم گرفتم برای سلامت روان خودم هم که شده در شرایط فعلی تور اجرا نکنم چراکه سلامت مسافران مسئولیت بسیار بسیار سنگینی است. با یکی از دوستانم به ساخت کارهای دستی و هنری و فروش آنها به صورت آنلاین مشغول شدیم، اما متاسفانه به دلیل اینکه برای خرید مواد اولیه باید به بازار برویم این ریسک را نمیکنیم و در حال حاضر این کار هم تقریبا معلق است. این روزهای کرونایی مشغول یادگیری دو زبان هستم تا بعدها به من کمک کند. همچنین مشغول یادگیری کارهای دستی جدید و خواندن کتابهای مختلف هستم.
شیوع ویروس کرونا برای من خیلی سخت بود و هنوز هم گاهی خسته میشوم و غر میزنم، اما سعی کردم و میکنم تا آگاهی و پذیرش را در وجودم تقویت کنم. ما به واسطه سفرهایی که رفتیم آدمهای منعطفتری هستیم به این دلیل که در سفر اتفاقاتی رقم میخورد که نیاز به صبر، تصمیم و واکنشهای آنی و در کل انعطافپذیری بالا هست و گاهی لازم است که راهت را عوض کنی. سعی کردم آگاهیام را بالاتر ببرم که منعطف باشم و بپذیرم که شرایط این گونه است و فعلا باید در خانه بمانم تا افراد بیشتری بیمار نشوند، و در نهایت این دوران و بیکاری من طولانیتر نشود.
در کل فکر میکنم پذیرش و آگاهی خیلی مهم است، چراکه زندگی همیشه مطابق میل انسان پیش نمیرود.
در دوران پساکرونا اولین مقصدی را که برای سفر انتخاب میکنید کجاست و چرا؟
در منطقه سوادکوه منطقهای هست به نام سنگده. اولین سفر داخلیای که بخواهم بروم آنجا خواهد بود. به این دلیل که من عاشق این منطقه هستم و از جمله مراکزی است که من و همسرم هر سال و در تمام فصول به آن جا میرفتیم، تشکر میکردیم و خواهش میکردیم اجازه بدهد باز هم به دیدارش برویم و حالا یک سال است که نهتنها به آن جا بلکه به هیچ سفری نرفتهایم. مناظر و انرژی خوب آن جا را بسیار دوست دارم؛ و دوست دارم مجدد از کنار صخرهها و درختان راش بروم و به کلبهای که در آنجا
قرار دارد برسم. اولین سفر خارجیای که دوست دارم پس از این دوران بروم هند است. ما در سال 97 سفری به هند داشتیم و آن جا برایم خیلی جذاب و دوستداشتنی بود و چون هند بسیار وسیع است و ما تنها بخش کوچکی از آن را دیدیم، دوست دارم باز به این کشور سفر کنم و بقیه مراکز دیدنیاش را هم ببینم.
دیدگاه تان را بنویسید