نگاهی به «تئاتر بد»؛ «زندگی» از زاویهای عریان کننده
همه ما بازیگر یک تئاتر بدیم
تو در این جهان اگر از شکنجه جسمی در امان بمانی، هر روز با انواع مختلف شکنجههای روحی-روانی مواجه هستی. هر روز از این شکنجهها زخم میخوری و شب که به خانه برمیگردی، فرصتی است برای لیسیدن این زخمهایی که در تاریکی روح تو فرود آمدهاند؛ کوشکی تو را وامیدارد که این زخمها را بیرون بکشی، جلوی چشمهایت بگیری و آنها را بپذیری. چون با فراموش کردنشان، همان موجود عصیانگر هیولایی میشوی که در «تئاتر بد» به تو نشان داده میشود. اگر در رفتار و کلام بازیگرها، چیزی را که انتظار داری ببینی و بشنوی، نمیبینی و نمیشنوی، ویدئوآرت، آنرا برایت افشا میکند. اینجا، دقیقا جایی است که فاصله بین ممنوعیت و محدودیت سیستمی و خواست هنر را درک میکنی اگر با دیدن نمایش احساس میکنید که خیلی خشن است و همزمان هم چندشتان می شود، هم گریهتان میگیرد و هم به خنده میافتید، پس کوشکی در کارش موفق بوده است. او در پی نشان دادن همین خشونت، به صورت عریان و آنچنان که هست، بوده و نمایش «تئاتر بد» به خوبی این پلیدی و سبعیت را به نمایش میگذارد
آذر فخری، روزنامهنگار
نمایش: تئاتر بد
نویسنده و کارگردان: مهدی کوشکی
بازیگران: امیر باباشهابى، شهروز دل افکار، حسین برفى نژاد، محمد عبدالوند، مهدى کوشکى، سعید اویسی
داستان نمایش
چند زورگیر و خلافکار، با لباس مبدل نیروهای انتظامی، در جاده ای برای خود یک مرکز انتظامی جعلی ساخته اند و با خفت کردن افراد مختلف و اتومبیل های عبوری، آن ها را به دام و تله خود می کشانند و اغلب آنان را میکشند. رفتار این افراد در برخود با قربانیان، در اوج خشونت است، آنان پیش از کشتن قربانی، تا سرحد امکان، او را به هر نحوی که میتوانند شکنجه میدهند؛ هم کلامی و هم جسمی. رفتار آنها در ارتباط با هم نیز خالی از این خشونت نیست. یک رئیس هست و چند نفر که در کمال ناباوری، خشونتهای او را تاب میآورند و از او اطاعت میکنند.
ما در جایی به نمایش میرسیم که در حوالی این پاسگاه جعلی، دختر و پسری در ماشینشان، با یکدیگر مشاجره میکنند؛ دختر از ماشین پیاده میشود که تنها برود، اما متوجه میشود که در یک بیابان است و ناگزیر به ماشین برمیگردد. اما این برگشتن، یعنی افتادن در دام این شکنجهگران.
چگونه به نمایش وارد میشویم؟
سالن نمایش، هیچ دکوری ندارد. زمین خیس است. اول فکر میکنی آب است، بله آب هست، اما خون بیشتر است. نور تند قرمزی بر زمین میتابد. بازیگران نشسته و ایستاده، منتظر ورود تماشاگران هستند. سیگار میکشند و مردم را تماشا میکنند. دقیقا به مردم زل زدهاند، با گستاخی. از همان لحظه ورود، شما وارد فضایی خشونتآمیز و رعبآور میشوید. باید بترسید... باید بوی خون و دم هوا را به درون ریهها بکشید و منتظر بمانید. اما پیش از آنکه شما خوب در صندلیتان جا به جا شوید، شکنجه و آزار و قتل آماده است تا بر روحتان سنباده بکشد.
نمایش را چگونه میبینیم؟
بر دیوار روبه رو، پردهای هست که روی آن ویدئوآرت پخش میشود. از همان ابتدا، موسیقی آرامی که فحوایی خشونتآمیز دارد به گوش میرسد. اگر در رفتار و کلام بازیگرها، چیزی را که انتظار داری ببینی و بشنوی، نمیبینی و نمیشنوی، ویدئوآرت، آنرا برایت افشا میکند. اینجا، دقیقا جایی است که فاصله بین ممنوعیت و محدودیت سیستمی و خواست هنر را درک میکنی. هنر، محدودیتپذیر نیست، حتی اگر تمام راههای ورود و خروج آنرا بسته باشند، ذات هنر همین است که راهی دیگر، راهی غیرممکن بیابد و مییابد و «کوشکی»، زبان گویای این رهیافتهای هنری و گریز از مرزها و حصارهاست.
آنها، دو قربانی را در برابر چشمان ما، به فجیعترین شکل ممکن شکنجه میکنند. همچنان که شکنجه میکنند، از دوران کودکی خود و رفتار والدینشان، تعریف میکنند. از خیانتهای خود به یکدیگر تعریف میکنند. آنها میدانند که هر کدام کی و چگونه به دیگری خیانت کرده، به او آسیب زده و دمارش را درآورده، اما با همه اینها، اینجا و اکنون، دور هم جمع شدهاند تا همین بازی را بر سر قربانیان درآورند. پسر (شاید برادر)، بازیگر است. میتواند خوب برقصد و روی سرش بایستد؛ اینها یعنی او آمادگی بدنی خوبی دارد: «خوب اگه آمادگی بدنی داری پس چرا منو نمیزنی؟ هان! بزن دیگه!» پسر دست و پا بسته است و این فریادها را در حالی میشنود که موهایش کشیده میشود و مدام مشت میخورد.
دختر (شاید خواهر) هم هست، خوش قیافه، ظریف،نه چندان جسور، اما کمتر از برادر ترسیده است. شاید فکر میکند با اتکا به جاذبههای زنانهاش، بتواند خود و برادرش را نجات دهد. ابایی از اینکه باج زنانه به این خلافکاران که ابتدا فکر میکردند پلیس هستند، بدهد، ندارد. اما گروهی که گیر آنها افتادهاند، خشنتر از اینها هستند.
طبیعی است که در این نمایش، نقش چنین دختری را، یک مرد بازی میکند. بیآن که هیچ لباس زنانه خاصی پوشیده باشد یا حتی افهها و میمیکهای زنانه به نمایش بگذارد. او به تمامی یک مرد است که میگذارد تماشاگر فکر کند، او یک دختر مکشمرگ ماست! برای جبران این کاستیها، ویدئوآرت به دادتان میرسد و چه خوب حواسش به همه این موارد هست!
خیلی خشن است
اگر با دیدن نمایش احساس میکنید که خیلی خشن است و همزمان هم چندشتان می شود، هم گریهتان میگیرد و هم به خنده میافتید، پس کوشکی در کارش موفق بوده است؛ او در پی نشان دادن همین خشونت، به صورت عریان و آنچنان که هست، بوده و نمایش «تئاتر بد» به خوبی این پلیدی و سبعیت را به نمایش میگذارد.
چه؟ شما فکر نمیکنید دنیای خلافکاران و اصلا آن دنیای بیرون تا این حد خشن باشد؟ اوه نه! آن دنیا، آن بیرون به همان شدت خشن است که کوشکی نشان داده و اگر جاهایی پروا کرده، گذاشته ویدئوآرت، به شما تقلب برساند.
قصد نمایش این است که تماشاگر، همراه با شکنجه شوند و نیز شکنجه کننده، دردش بیاید؛ آن درد و رنج و حقارت و زخم و حتی مردن به آن شیوه را احساس کند. تعارف ندارد. اگر آمدهای این تئاتر بد را ببینی پس باید پایش بایستی. از همان اول به تو گفته بود که این یک «تئاتر بد» است. پس نباید انتظار یم فضای آرام و ملودرام را داشته باشی. همان جایی که هستی بنشین و بازیگزان این نقش های بد را احساس کن. همین. این را که می توانی؟!
شوپنهاور می گوید: «عیان کردن خشم یا نفرت در کلام یا چهره کاری بیهوده است،خطرناک است،بی فراستی است،خنده آور است، فرومایگی است. خشم و نفرت را جز در کردار نباید نشان داد. هرچه ابراز این هیجانات در کلام و چهره کمتر باشد، تأثیر آن در عمل بیشتر است.فقط زهر حیوانات خونسرد سمی است».
دقیقا همین است؛ شکنجهگران در کمال خونسردی، میزنند، میبرند، تعرض میکنند، میکشند و کشته میشوند. چیزی نیست که قرار باشد از دست برود. اینجا زندگی و مرگ، در یک نقطه مماس بر هم ایستادهاند: جایی که پلیدی، در خون انسان دویده و او را به جانوری خونسرد تبدیل کرده است.
از جایی که وارد سالن میشوی و میبینی که بازیگران، نشسته و ایستاده، ورود تو را تماشا میکنند و دقت میکنند که چهطور دنبال صندلیات میگردی، باید بفهمی که وارد دامگاه هیولا شدهای؛ این جا هیچ چیز انسانی وجود ندارد. انسانهایی که شاید زمانی به دنبال رحم و شفقت بودند و آنرا از محیط و افراد پیرامون خود میطلبیدند، اکنون با احساس دمادم و همواره «فقدان»، جز حقارت و خشونت ذاتی شده، چیزی در خویشتن ندارند که به داو بگذارند. آنها قماربازانی هستند که از پیش میدانند بازندهاند و ابایی از باختن ندارند. آنها بازنده به دنیا آمدهاند؛ آمدهاند تا نقش بازنده را بازی کنند و بروند.
در نهایت، تو به عنوان تماشاگر، با تمام احساس نفرتی که نسبت به این «تئاتر بد» داری، به این همدلی میرسی که برای نعشهای افتاده بر زمین مویه کنی. هر چند سبعیت حاکم بر صحنه، خون را در رگهایت منجمد کرده و تو با احساس باری سنگین از سالن خارج میشوی: جهان جای چندان امنی برای زیستن نیست! تو در این جهان اگر از شکنجه جسمی در امان بمانی، هر روز با انواع مختلف شکنجههای روحی-روانی مواجه هستی. هر روز از این شکنجهها زخم میخوری و شب که به خانه برمیگردی، فرصتی است برای لیسیدن این زخمهایی که در تاریکی روح تو فرود آمدهاند؛ کوشکی تو را وامیدارد که این زخمها را بیرون بکشی، جلوی چشمهایت بگیری و آنها را بپذیری. چون با فراموش کردنشان، همان موجود عصیانگر هیولایی میشوی که در «تئاتر بد» به تو نشان داده میشود.
زخمها عقده میشوند و در نهایت، در جایی از زمان و مکان، خفت خودت را میگیرند؛ درست زمانی که بیدفاعی و توان مقابله نداری: همچنان که آن خواهر و برادر با تمام هنرمندیشان، با عشوهگریها و رقصها و روی سر ایستادنشان نتوانستند و حقیرانه مردند.
دیدگاه تان را بنویسید