نکاتی در باب تئاتر و کتاب
به وقت خوانش؛ به وقت اجرا
محمدحسن خدایی
در قسمتی از رمان «آمریکایی» هنری جیمز وقتی که کریستوفر نیومن بعد از مسافرتی تفریحی به پاریس با دوست سابق خود یعنی آقای تریستام بهطور اتفاقی در موزهی لوور روبرو میشود و صحبتهایشان از پس تعارفات معمول این قبیل دیدارها به نکاتی در باب آداب و رسوم میکشد، جملهای حقیقتاً بصیرتافزا از زبان راوی در وصف حال این روزهای جناب آقای تریستانم بیان میشود که میتوان آن را همچون گزینگویهای خلاقانه در رابطه با حال و هوای یک شهروند جهانوطن قرن نوزدهمی فرض گرفت که زندگی در یک کلانشهر زیبا همچون پاریس را برگزیده اما نسبت به فضای غالب فرهنگی آن موضع منفی اتخاذ کرده: «آقای تریستام فرمول خندهاش را چنان راحت و با اطمینان ساخت که طبقات بیشمار مردمی که از مصرف بیش از حد «فرهنگ» بیمار شدهاند بایستی به او غبطه میخوردند.» فیالواقع او این فرمول خنده را در انکار اهمیت تابلوهای با ارزش موزهی لوور بیان میکند و با گفتن این عبارت که «من اهمیتی به تابلوها نمیدهم، واقعیت را ترجیح میدهم!» بر این واقعیت اشاره دارد که چگونه «فرهنگ» همچون باری سنگین بر دوش انسان مدرن، او را بیمار کرده و آزادیاش را به انقیاد کشانده. اما کریستوفر نیومن که به تازگی آمریکا را به مقصد اروپا ترک کرده مخالف نظر اوست و تلاش دارد از طریق آموختن آداب و معاشرت طبقات فرهیختهی اروپایی، از قضا به تمامی خود را زیر بار این عرصهی «فرهنگ» قرار دهد تا شاید گشایشی در زندگی ملالزدهاش اتفاق افتد. تماشای اجراهای تئاتری، رفتن به موزهها و گالریها، شرکت در مهمانیهای پر زرق و برق، معاشرت با هنرمندان و روشنفکران و سیاستمداران، امکانی است که شاید او را از جایگاه یک آمریکایی خودساخته و متموّل که تبحّر چندانی از زندگی فرهنگی مردمان پاریس ندارد، به روشنفکری جذاب و صاحبنام بدل کند. با آنکه مدرنیزاسیون قرن نوزذهمی مدتهاست روزگارش دگرگون شده و این اواخر، در کنار توریستهای ثروتمند آمریکایی، پناهجویانی از خاورمیانهی جنگزده به پاریس هجوم میآورند، اما همچنان میتوان عرصهی فرهنگ را برای اتّصال با زندگی هنرمندانه و روشنفکرانه، در کلانشهری چون پاریس با اهمیت دانست. شهر پاریس اتصال دهندهی شرق و غرب عالم اگر که مقصد یک پراگماتیست آمریکایی همچون کریستوفر نیومن باشد توامان میتواند میزبانِ روشنفکر وطنپرستی چون شاهرخ مسکوب هم باشد. نویسندهای نام آشنا برای ایرانیان که مرور زندگیاش، دریچهای است به تاریخ سیاسی معاصر ایران. او که به روایت آثارش، همانطور که یوسف اسحاقپور میگوید «دقیقاً به جا و اندازۀ خودش آگاه بود. زیاد دربارۀ خداوندِ نام و خداوندِ جای فکر کرده و نوشته بود. چون جای و نام برای او اهمیت اساسی داشت.» روشنفکری که به اجبار تن به مهاجرت داد و نگاهی منصفانه و انتقادی به بلوکبندی نیروهای سیاسی جهان ابراز میکرد. در اوج گفتارهای هویتگرایانه و سوداهای بازگشت به خویشتن، در پی شناخت اسطورهها و فلسفهی غربی بود تا موقعیت خویش را در این وانفسای گمگشتگی از نو بیابد. اسحاقپور به درستی در رابطه با او میگوید که «شاهرخ مسکوب نه غربی بود، نه غربزده؛ و نه درگیری منفی با غرب داشت. خوب میدانست که برای زندهماندن ایران و فرهنگ ایران، شناخت عمیق غرب لازم است. شاهرخ مسکوب عاشق فرهنگ قدیم ایران برای امروز بود و نه سنّتپرست. میدانست که بدون نگاه به آینده، سنّت خفه میشود و خفقان میآورد.» شاید این دلیلی باشد برای ترجمهی تریلوژی سوفکلس. همچون پروژهای برای شناخت خویش و رهایی از فروپاشی ذهنی و عینی در مقابل فشارهای سیاسی، به زندان رفتنها و پسرویهای عمومی جامعه. نمایشنامهی ادیپ برای کسی چون او که گرفتار سرگشتگی و ابهام است میتواند محملی باشد برای فهم وضعیت تاریخی که در آن بسر میبریم. در رابطه با اُدیپ میگوید که «من نوشتههایم در حقیقت برایم درمان دردهای روحیست. یعنی چیزی که برایم مسئله بشود بعدأ بهصورت نوشته درمیآید...بعد از زندان، مقدمۀ اُدیپ در حقیقت یکنوع تجربۀ شخصی کسیست که یک دورۀ سخت و شدیدی که یکنوع پاکسازی درش بوده از سرگذرانده است.» بیجهت نیست که متذکر میشود «نوشتن برای من نوعی عبادت است»، فراتر رفتن از ابتذال زمانه و امکان مقاومت کردن در قبال نیروهای منکوبکنندهی سیاسی و اقتصادی.
شاهرخ مسکوب با زندگی پرتلاطمی که از سر گذراند در رابطهی مستقیم بود با وضعیت سیاسی اجتماع خویش، با ترجمهی سوفکلس، اتصال پرقدرتی با فضای تئاتر برقرار کرد و به قولی مداخله. اینگونه میتوان ادراک کرد که چگونه سیاستْ ردّ و نشاناش را بر عرصهی فرهنگ، در این مورد خاصّ، تئاتر باقی میگذارد. برای کسانی که آموختن آکادمیک تئاتر را در نظام دانشگاهی آغاز میکنند، یکی از اولین و مهمترین ضرورتها، خوانش تریلوژی سوفکلس است. و بیشک آشنایی با نام و جایگاه شاهرخ مسکوب در مقام یک مترجم، متفکر و روشنفکر درجه یک، از الزامات همان آشنایی و شناخت. حال میتوان نسبت یک مترجم، انتخاب استراتژیک او، مهارت و تواناییاش در انتقال مفاهیم و مسائل یک دورهی تاریخی به دوران معاصر خویش را با تامل در کنش حقیقتأ سیاسی شاهرخ مسکوب سنجید. فیالواقع این روزها با به محاق رفتن امر سیاسی و تفوق سلطه و سرمایه بر ارکان مختلف حیات بشری، حتی ترجمهی یک نمایشنامه، اثرگذاری و ماندگاری چندانی ندارد. شاهرخ مسکوب و دوران سیاسی که تجربه کرد گواه روشنی است بر این دریغ و افسوس که چرا این روزها، دیگر یک کتاب نمیتواند به مانند گذشته نیروی مادی باشد برای تغییر مناسبات جامعه. الان در وضعیتی هستیم که قیمت کتاب چنان آمارهای تازهای از گران شدن را به نمایش میگذارد که حتی اگر سویهای از گشایش و رهایی در آن مستتر باشد، پیشاپیش از طریق مکانیسم بازار، کنترل و از دسترس خارج شده است. طبقاتی شدن خوانش و بالطبع بدل به کالایی گران و لوکس شدن.
با تمامی این حقایق تلخ نمیتوان از اهمیت کتاب برای انتقال تجربهی بشری به نسلهای تازه غفلت کرد. تئاتر هم وابسته به این فرهنگ مکتوب است و بدون آن، تبدیل به ابتذالی فراگیر خواهد شد. این روزها تلاش گروههای اجرایی در فهم و بکار بستن متون نظری در رابطه با زیباشناسی تئاتر، قابل توجه و ستودنی است اما نباید از یاد برد که حوزههای دیگر دانش بشری برای گروههای اجرایی، میتواند گشودن مرزهای تازه و نامکشوف باشد. تئاتر آینده بیشک در دوران پساکرونا به اهمیت این مسئله بیش از پیش پی خواهد برد. مطالعه در باب بدن، سوبژکتیویته، نقش نیروهای سیاسی در تاریخ جهان، اقلیتهای زبانی و قومیتهای نژادی، مرزهای سیاسی و فرهنگی و...حوزههایی است که میبایست به آنها پرداخت. بدون یک گفتگوی جمعی، بینارشتهای و انتقادی، که مبتنی باشد بر دانش نظری و تاریخی، نمیتوان از تئاتر آینده صحبت به میان آورد. بنابراین بار دیگر کتاب به مثابه مهمترین میراث بشری که دانش را گسترش داده و فهم ما را از جهان کامل میکند، اهمیت تازه خواهد یافت. دیگر نمیشود با نظرگاههای محدود و شخصی، منطق جهان جدید را فهمید که گرفتار ویروس کرونا، بنیادگرایی مذهبی و فرمهای خطرناک ناسیونالیسم ترامپیستی است. برای شکستن این موج مهیب ضد انسانی، راه دیگری نمانده الا احیای امر سیاسی، چنگ زدن به ساحت فرهنگ انسانی و مبارزه برای جهانی عادلانه. تئاتر آینده میتواند همچون کنشی باشد که شاهرخ مسکوب با نوشتن در پی آن بود: نوعی عبادت و شکلی از معنویت در دورانی که همه چیز تا نهایت خویش به سمت مادیگرایی عزیمت کرده است. تئاتر آینده احتیاج دارد بار دیگر اُدیپوار به سمت حقیقت سر چرخاند و حتی برای رسیدن به آن هزینههای گزاف بپردازد. این ممکن نیست الا فهم وضعیتی که در آن قرار داریم و تلاش برای عبور از پلشتیها آن. تنها اینگونه است که میتوان به تولید، اجرا و تماشای تئاتر آینده دلخوش کرد.
دیدگاه تان را بنویسید