نگاهی به جریان داستان کوتاه و رمان در ادبیات امروز ایران
دوئل میان داستان کوتاه و رمان
محمود دولتآبادی بلندترین رمان ادبیات معاصر یعنی کلیدر را در این سالها مینویسد تا حریفی قدر از طیف داستان کوتاه نویسان یعنی هوشنگ گلشیری را به مبارزه بطلبد و کار تا آنجا پیش میرود که گلشیری در همان سالها طی مصاحبهای میگوید: «محمود دولت آبادی کلیدر به دست من بدهد تا از ۱۱ جلد یک جلد تحویلش بدهم». روزهای غم نان، روزهای دویدنهای بیسرانجام و حساب و کتابهای اقتصادی، شاید ناشران را با سلیقه توده مردم همراه کرده تا در یک حساب سرانگشتی، با چرتکههای خارج از دور بخواهند رمانها و بعضا رمانهای زرد و بازاری و نه رمان نخبهگرا را در رویارویی با داستان کوتاه به جنگی بیپایان که هیچ برندهای ندارد، بکشانند
افسانه فرقدان
صفحه کتاب در پی ترازوی نامتوازن چاپ رمان در برابر داستان کوتاه و کمتعداد شدن داستانهای کوتاه در ویترین کتابفروشیها، بر آن شد تا با نگاهی به این روند پرسشهایی را مطرح کند و باشد که طرح این پرسشها نگاه به داستان کوتاه و رمان را از لونی دیگر کند.
به داستان کوتاه در نگاه نخست، کوتاه شده رمان بلندی را به ذهن متبادر میکند که فشرده شده و شخصیتهایش در چند صفحه، داستانی را تعریف میکنند، فراز و فرود مییابد و جهانش تنها برشی از یک تصویر است و در نهایت قصه به پایان میرسد. اگر بخواهیم قیاس کنیم فیلم سینمایی در مقابل سریالهای دنبالهدار را میتوانیم نمونه خوبی برای این دو گونه ادبی ذکر کنیم. اما بدون تردید باید داستان کوتاه را فاصله بین باز و بسته کردن پنجرهای رو به برشی محدود از منظره روبهرویمان بخوانیم. این در حالی است که باید روزهای زیادی یک رمان را با خود کشاند و میان سالهای زندگی چند آدم زندگی کرد و حوادث زیادی را پشت سر گذاشت تا به انتهای قصه آن آدمها برسیم. در ایران فقط دو نوع داستاننویسی طبقهبندی میشود؛ رمان و داستان کوتاه. و در بسیاری موارد بدون توجه به فرم و ساختار، داستانهای بلند را نیز رمان مینامیم، اما در کشورهای جهان اول، داستاننویسی به رمان، داستان بلند، داستان کوتاه، داستان کوتاه کوتاه، فلش فیکشنها، مینیمالها، ماکسیمالها و انواع دیگری تقسیمبندی میشود.
اگر چه نمیتوان و نباید قاعدهای کلی تعریف کرد، اما داستان کوتاه، احتمالا با یکی دو نفر بیشتر سر و کار ندارد، یک برش از حادثهای است، فضا میسازد، قصهای کوتاه میگوید و بلافاصله ضربه نهایی را میزند و قبل از اینکه خواننده خسته شود و کتاب را ببندد، داستان را تمام میکند. تاریخ تولد داستان کوتاه، با یک مرور تند به اوایل قرن نوزدهم میرسد و بیدرنگ ما را به ادگار آلنپو در آمریکا و نیکلای گوگول در روسیه میرساند.
همه ما از زیر شنل قرمزی
بیرون آمدهایم
ادگار آلنپو نخستین بار درباره داستان کوتاه حرف زد و داستانهای مرگ سرخ را به رشته تحریر درآورد و گوگول با داستان بینظیرش، شنل قرمزی که البته از حجم داستانهای کوتاه امروزی بیشتر و از رمانهای پر و پیمان روسی بسیار کم حجمتر است، داستان کوتاه را وارد ادبیات داستانی کرد. داستایوفسکی میگوید:«همه ما از زیر شنل قرمزی گوگول بیرون آمدهایم». بعدها گی دوموپاسان و آنتوان چخوف پدرخوانده داستان کوتاهنویسان ایرانی پا به این عرصه پرمخاطره گذاشتند و بهحق که چخوف انقلابی در داستاننویسی به راه انداخت و مقلدان و پیروان بسیاری یافت و توانست داستان کوتاه را به کمال برساند و تعریف دقیقی درباره چارچوب و ساختار داستان کوتاه ارائه دهد و نه تنها در میان رماننویسان بزرگی چون لئون تولستوی و داستایوفسکی جایگاه خودش و داستان کوتاه را در ادبیات روسیه و مخاطبان ادبیات به اثبات برساند، بلکه سرآغاز جریان نوینی از داستاننویسی در جهان و بهویژه ایران شد. همینطور که جلوتر بیاییم به جیمزجویس، ارنست همینگوی، سالینجر و ویلیام فاکنر میرسیم که از قلهنشینان داستاننویسی جهان هستند و هر کدام مکتبهای مخصوص به خود را در داستاننویسی پایه نهادند و در داستان کوتاه سرآمد شدند. اما در ایران پس از پشت سر گذاشتن ادبیاتی که هنوز شعر بر آن سیطره دارد و هنوز نتوانسته در داستان حرفی برای گفتن داشته باشد، پیش از آنکه به عصر ماشینیسم برسیم، جمالزاده سنگ اول را در داستان کوتاهنویسی گذاشت تا هدایت بنای داستان کوتاه فارسی را به نام خودش بسازد.
کمی به عقب بازرگردیم؛
درباره دلایل ظهور داستان کوتاه در ادامه حیات رمانهای بلند قرن نوزدهم و بیستم، نهضت کوتاه نویسی بر آن بود تا انسان عصر صنعتی و مدرنیته را از لابهلای چرخدندههای ماشینهای صنعتی، هنوز با داستان خوانی نگه دارد تا کمبود وقت و فشار سرسامآور صنعت از یک طرف و از طرف دیگر سیطره بیچون و چرای سینما، اُپرا، موسیقی و تفریحات روزافزون عصر ماشین، نتواند به فاصله انسان و ادبیات دامن بزند. پس داستان نویسان بزرگی چون کارور نیز وارد عرصه شدند وسبکی نو و پیروانی از جنس دیگری در داستان کوتاه را به دنبال خود آوردند و داستان کوتاه همچنان در ادبیات غرب نفس میکشد و حتی تام هنکس بازیگر بزرگ سینمای هالیوود نیز در آن طبعآزمایی کرد.
داستان کوتاه در ایران با افول زودهنگام رماننویسی که پیشینه کمتر و تاریخ کوتاهتری نسبت به حیات رمان در مغرب زمین دارد، با تاریخی نهچندان دور و دراز، در سال 1300 با «یکی بود، یکی نبود» محمدعلی جمالزاده، پا به عرصه گذاشت. بدون تردید رابطه داستاننویسان با راهی شدن به فرنگ و آشنایی با ادبیات غرب بیتأثیر نبوده است. محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت هر دو در فرنگ زندگی کردند و اندیشه و سبک نوشتن را از جهان مدرنیته غرب وام گرفتند و به ایران آوردند. بنابراین در گرماگرم جنگ دوم جهانی و دهه 20 دوره اوج داستان کوتاه بوده که بیتکراران داستان کوتاه را یک جا در خود جمع کرده است. دهه 20 سالهایی است که محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، صادق چوبک، بزرگ علوی، بهرام صادقی، ابراهیم گلستان و صمد بهرنگی روند داستان کوتاه نویسی را بهطورجدی پی گرفتند و اگر چه در کارنامه خود گاها در رمان نیز طبعآزمایی کردند اما بهطور مشخص در داستان کوتاه قلم زدند و در این دایره شناخته میشوند. دهه 20 سالهای سرنوشت داستان کوتاه در ایران است تا پیشگامان داستان مدرن در ادبیات ایران بنایی محکم از داستان کوتاه به جا بگذارند و کارنامه قابل دفاعی برای بازخوانی آیندگان داشته باشند و بدون تردید سرآغاز سبکی نو در داستان نویسی شدند تا پیروان آنها در نسلهای بعد همچنان در چارچوب داستان کوتاه بنویسند و این نهضت صرفا جنبشی زودگذر در عرصه داستان نباشد. کمااینکه پیروان صادق هدایت نه تنها داستان کوتاه را هنوز به شیوه او مینویسند بلکه سبک و سیاق و فضا و شخصیتهای هدایت همچنان سایه سنگینش را بر داستان کوتاه و البته داستان بلند انداخته است تا داستاننویسان همچنان در فضاهایی خاکستری و وهمآلود و یأسآور با سایه خودشان حرف بزنند. بدون تردید داستاننویسانی چون هدایت با ساخت بنای داستان کوتاه مدرن راهی پرمشقت پیشروی داشتند و با ناملایماتی از سوی ناشران ناآشنا و مخاطبان عادت کرده به رمانهای طویل عاشقانه روبهرو شدند، اما از این نبرد پیروز برآمدند.
رمان و داستان کوتاه در رویارویی
دهه 40 اگر چه دیگر صادق هدایت را نداشت، اما تأثیر ژرف و عمیق و شگرفش را باقی گذاشت تا بزرگان دیگری در عرصه داستاننویسی چون غلامحسین ساعدی، محمود دولتآبادی، سیمین دانشور و تعدادی دیگر به جمع بازماندگان دهه 20 بپیوندند تا جمع بزرگی از داستاننویسان را در خود جمع کند. اما این آغاز رویارویی رمان در برابر داستان کوتاه بهطور جدی بود. اسماعیل فصیح و محمود دولتبادی و سیمین دانشور و جلال آلاحمد کمر همت را بستند تا به کالبد نیمه جان رمان جان دهند و رقیبی جدی برای داستان کوتاهنویسان باشند. تا آنجا که محمود دولتآبادی بلندترین رمان ادبیات معاصر یعنی کلیدر را در این سالها مینویسد تا حریفی قدر از طیف داستان کوتاه نویسان یعنی هوشنگ گلشیری را به مبارزه بطلبد و کار تا آن جا پیش میرود که گلشیری در همان سالها طی مصاحبهای میگوید: «محمود دولت آبادی کلیدر به دست من بدهد تا از 11 جلد یک جلد تحویلش بدهم». اکنون نویسندگان معاصر ایرانی به دو دسته موافق و مخالف رمان و داستان کوتاه تقسیم میشوند و زورآزمایی این دو سبک در ادبیات معاصر آغاز میشود. دهه 50، دهه 60 و دهه 70 و دهه 80 طیفی کجدار و مریض از داستاننویسان را در خود داشت که سالهای انقلاب و سرخودگی برخی نویسندگان و بعد از آن جنگ و ویرانیهای پس از آن را تجربه کرده بودند. اما هوشنگ گلشیری و شاگردانش که به جد برای تربیت آنها همت گماشت همچنان داستان کوتاه را سرپا نگه داشتند تا با خاموش شدن کلاسهای درس گلشیری بار دیگر داستان کوتاه راهی سرنوشت نامعلوم خودش شود. زیرا این در حالی بود که رمان نویسانی چون دولتآبادی هنوز در میانه گود بودند و به جمعیت آنها افزوده میشد. اما اکنون در میانه دهه 90 داستان کوتاه که آمده بود تا خواننده بیحوصله و گریزپای دوران مدرن و کمبود وقت را با ادبیات و کتاب در آشتی نگه دارد، در برابر رمان و رماننویسان پا پس کشید و همچنان در حال عقب نشینی است. در این نقطه این پرسش مهم مطرح میشود که چرا سبک نوین داستاننویسی در ادبیات ایران چنین عمر کوتاهی داشت و درختش در سالهای بعد از دهه 40 بار نداد؟
روزهای غم نان و دویدنهای بیسرانجام
این روزها، روزهای انزوا و بهاصطلاح خانهنشینی داستان کوتاهنویسان است. داستاننویسانی که کارشان را با داستان کوتاه آغاز میکنند، پس از چندی راه رماننویسی را در پیش میگیرند و البته هنوز با همان سبک و سیاق میراثی صادق هدایت. تکنیک نوشتن، فضاها، شخصیتهای اندک و گاها رمانهایی کوتاه که مرز بین داستان بلند و رمان را درنوردیدهاند، همان چارچوب داستان کوتاههای دهه 40 را دارند. و نه تنها رمان رخت تازهای به تن نکرد بلکه اغلب داستانهای کوتاهی هستند که بیدلیل بلند شدهاند و در این میان از کالبد نزار داستان کوتاه تکهای کنده میشود و رمان نیز حیاتی نو نمییابد .
روزهای غم نان، روزهای دویدنهای بیسرانجام و حساب و کتابهای اقتصادی، شاید ناشران را با سلیقه توده مردم همراه کرده تا در یک حساب سرانگشتی، با چرتکههای خارج از دور بخواهند رمانها و بعضا رمانهای زرد و بازاری و نه رمان نخبهگرا را در رویارویی با داستان کوتاه به جنگی بیپایان که هیچ برندهای ندارد، بکشانند. این روزها ناشران خریدار رمان شدهاند و دیگر داستانکوتاه نویسان مأمنی برای بالیدن و پیدا کردن سرمایهگذار روی داستانهای کوتاه پیدا نمیکنند. آیا سلیقه انسان پست مدرن ایرانی در این هیاهوی دویدن و بحران اقتصادی گرایش به خواندن رمانی بلند دارد که مدتی طولانی بتواند او را در دنیای خودش نگه دارد و سرگرم سازد؟ آیا ساخت روزافزون سریالها در کنار فیلمهای سینمایی که این روزها با هزینههای بیشتر در قالب سیدیهای دنبالهدار به خانههای مردم میروند، گویای این است که همچنان مردم ایران بهدنبال طی روزهای طولانی با قصهای هستند که آدمهای بیشتر و حوادث بیشتری دارد؟ بهراستی ناشرانی که امروزه تنها خریدار رمان از مؤلفان هستند چه در صندوق اسرار دارند؟ آیا روند تبدیل داستان کوتاهنویسان به رمان نویس شکافی در ادبیات مدرن ایران ایجاد خواهد کرد؟ آیا ذهنی کوتاهنویس در بلندنویسی موفق خواهد بود؟ آیا داستان کوتاه دوباره جان مییابد؟
دیدگاه تان را بنویسید