نکاتی در باب دو نمایش «اسموکینگ روم» و «سون سی»
برج بابل و مسافران اتومبیل پیکان
محمدحسن خدایی
درواقع به تماشا نشستن این روزهای تئاتر، واجد نوعی تجربه تازه است به همراه هراس و دلشوره. چهرههای ماسکزده و نگاههای نگران تماشاگران، هر نوع مواجهه با اجراهای تئاتری را کیفیت تازهای بخشیده. چنانچه میتوان گفت آیین به تماشا نشستن، بدل به امری خطیر و خطرناک شده حتی با رعایت تمامی پروتکلهای بهداشتی. در این میان اجرای نمایشها اغلب تحت انقیاد وضعیت تازه است و عوامل اجرایی، با اگر و اما بر صحنه حاضر شده و به تمامی امکان آن را نمییابند که با جان و دل، مشغول هنرنمایی شده و بازنمایی و بازآفرینی نقشهای محولشده را به مانند دوران خوش گذشته به سرانجام رسانند. نکته مهم دیگر مربوط است به غیاب اغلب گروههای حرفهای و گشوده شدن فضا برای گروههای جوان و تازه نفس. این البته امر مبارکی است که نسل جوان بتواند فارغ از مناسبات حرفهای بازار، در سالنهای استاندارد کلانشهر تهران، داشتههای خویش را با تماشاگران به اشتراک گذارد، اما مسئله مهم فرآیند مادی تولید تئاتر هم هست. نگاهی اجمالی به اجراهایی که از تیرماه بر صحنه آمدهاند، مؤید این واقعیت است که با نوعی وضعیت اضطراری و شتابناک روبرو هستیم. هر دو اجرای «اسموکینگ روم» و «سون سی» را هم با کمی تساهل میتوان گرفتار همین تعجیل و وضعیت اضطراری فرآیند تولید دانست. هر دو گروه اجرایی خطر کرده و با ریسک بالا، در این شرایط بحرانی، تلاش دارند چراغ تماشاخانههای شهر را روشن نگه دارند.
«اسموکینگ روم»، نقبی به مسئله زبان و موقعیت معاصر آن
نمایش «اسموکینگ روم» که مهدی زندیه آن را نوشته و سعید زارعی کارگردانی کرده، نقبی است به مسئله زبان و موقعیتی که این روزها در جهان معاصر دارد. خوانشی تازه از برج بابل زبان انسانی و تضادها و مشترکاتی که میآفریند. اگر «اسموکینگ روم» را مکانی فرض بگیریم که جهان مدرن برای رعایت حال آنانی که دوست دارند سیگار بکشند یا از مضرات آن در امان بمانند ایجاد کرده، آنگاه به خصلت موقتی بودن موقعیت آدمها در این فضا باید دقت لازم را داشت. مکانی که افراد ناآشنا را گردهم آورده و امکان آشنایی و گپوگفت مختصر را مهیا میکند. بنابراین ژست اجرا مبتنی بر همین وقفه، گسستهای هر چند کوتاه و صد البته تجربهی فراغت و دید زدن دیگران است. سعید زارعی این بار به مانند نمایش «در نیومده» در تمنای از کار انداختن روایت سر راست از یک ماجرا است. اینجا البته آن مولفههایی دانشجویی که نمایش «در نیومده» از آن برخوردار بود، مشاهده نمیشود و بیشتر با گروهی از هنرجویان مشتاق و تازهکار مواجه هستیم که قرار است در کنار تجربهگرایی سعید زارعی، نمایشی را به اجرا درآورند. از لحن و فضاسازی اجرا میشود این نمایش تجربی را همچون یک واکنش به رخدادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این روزها دانست. واکنشی که به دلایل مختلف، به شکل مستقیم به حوادث روز اشاره ندارد و امکان تاویل و تفسیرهای متضاد را ممکن میسازد. سعید زارعی هم کارگردان است و هم بازیگر. تنشی که مدام میان کارگردانی و بازیگری او مشاهده میشود تا حدی به کلیت اجرا تعمیم یافته و تاملی است در نسبت این دو جایگاه. قرار است از کارگردان، اقتدارزداییشده و بازیگران بر علیه او شورش کنند. رویکردی که به هر حال با واکنش کارگردان/بازیگر همراه شده و در انتها با خروج بازیگران و تنها شدن سعید زارعی، به اوج رسیده و بدون آنکه حلوفصل شود، قرار به ادامه یافتن دارد.
نمایش در تلاش است که مسئله زبان در جهان رسانهای شدهی معاصر را بحرانی کند. انسانهایی از گوشه و کنار جهان، در ترمینال هوایی استانبول ترکیه، چند لحظه فرصت مییابند نفسی تازه کرده و سیگاری بکشند. این خصلت جهانوطنی کلانشهر استانبول، گشوده به مردمانی از نژاد و ملیت متفاوت، استعارهای است از نظام سرمایهداری متاخر که در یک مکان محدود، میتواند انبوهی از زبانها، گویشها و فرهنگ بشری را گردهم آورد. اجرا اگر میتوانست با بازیگرانی واقعی از ملیتهای مختلف بر صحنه آورده شود، تجربهای موفقتر بود. فیالواقع کنار هم قرار دادن جوانانی علاقهمند که در یک وضعیت کمابیش یکسان زندگی میکنند، در اینجا منظور همان وضعیت کشوری چون ایران است، چندان نمیتواند آن پتانسیلهایی را آشکار کند که بازیگرانی از ملیتهای مختلف، هر کدام با زیستجهانی متفاوت، میتوانند در خدمت استراتژی اجرا بگذارند. به طور مثال یک کارگردان فرانسوی، در قلب پاریس، این امکان را دارد که با بازیگرانی از کشورهای مختلف، در باب مصائب برج بابلِ جهان معاصر، نمایشی انتقادی اجرا کند. اما دستان سعید اجرایی و گروه اجراییاش، در این وادی چندان پربار نیست و اجرا از این بابت، دچار نقصان است.
نکته دیگر اجرا در رابطه با مسئله بمبگذاری در فرودگاه استانبول است. تا انتهای اجرا، روابط و مناسبات افراد چندان تبدیل به امر مشترکی با تماشاگران نمیشود. به سخن دیگر، مسئلهی فردی شخصیتها بدل به مسئلهای عمومی برای ما تماشاگران نمیشود. هیاهویی از زبانهای مختلف به گوش میرسد تا یادآور همان مصیبتی باشد که تکثر زبانها و عدم ارتباط در یک مقیاس برج بابلی ایجاد میکند. اما لحظهای که بمب منفجر شده و سرنوشت مسافران، مشترک میشود با روایت از گنگی خارج شده و مسئلهاش از فردیتهای ایزولهشده، به امری یونیورسال پیوند میخورد. چراکه کثرتِ زبانهایی که امکان گفتگو را ممکن نمیکنند به خشونتی دامن خواهد زد که مرز نمیشناسد و کل بشریت را گرفتار میکند. در انتها وقتی بازیگران با فندکهایی در دست، شمایل یک هواپیما را میسازند که در آستانه اوج گرفتن و سقوط توامان است، اتصال اجرا به وقایع اینجا و اکنونی ما روشن شده و با این جملهی حسرتبار سعید زارعی به اتمام میرسد که گویا نمیتوان واکنشی اخلاقی نسبت به وقایع این روزها داشت و بهتر آن است که نمایش همینجا و بدون توهم هر نوع کنشورزی به پایان محتوم خویش برسد. این صادقانهترین اعتراف اجرا و به نوعی نشان از استیصال هم هست. در نهایت اجرا میتواند راهی دیگر برگزیند و راههای گریز را برای بازنمایی و از کار انداختن این بازنمایی در نسبت با حوادث این روزها جستجو کند.
هر دو اجرای «اسموکینگ روم» و «سون سی» را با کمی تساهل میتوان گرفتار تعجیل و وضعیت اضطراری فرآیند تولید دانست. هر دو گروه اجرایی خطر کرده و با ریسک بالا، در این شرایط بحرانی کرونا، تلاش دارند چراغ تماشاخانههای شهر را روشن نگه دارند
«سون سی» با فضایی کمابیش ذهنی و سوبژکتیو
نمایش «سون سی» که با نویسندگی علی دلپیشه و کارگردانی مجتبی راوش این شبها در تئاتر مستقل تهران بر صحنه است، با فضایی کمابیش ذهنی و سوبژکتیو روایت خویش را به پیش میبرد. ماجرا در رابطه با خانوادهای است که گویی در آستانهی عزیمت به منطقهای دیگر هستند. به مانند اجراهایی چون «غلامرضا لبخندی» به کارگردانی کهبد تاراج و «شیطونی» به نویسندگی و کارگردانی مهدی کوشکی، اینجا هم یک اتومبیل بر صحنه مشاهده میشود. دو کیوسک زرد رنگ در چپ و راست صحنه، همچون فضایی آستانهای، امکان ورود و خروج را مهیا میکنند. اتومبیل پیکان بر محوری ثابت، دور خود میچرخد و نشانی است از زمان آیینی و تکرار شونده. یادآور سرنوشت انسانهایی فراموششده که تلاش دارند از این سیکل بسته خارج شوند اما راهی به رهایی نمییابند. زنی که باردار است و در آستانه به دنیا آوردن فرزند، همانقدر شوربخت است که شوهرِ لافزناش. «سون سی» نامی است محلی در جنوب ایران و گویا نزدیک ماهشهر. روایت علی دلپیشه اما چندان کمکی نمیکند به شناخت این مکان، آدمهایی که در آن زندگی میکنند و گویا نسبتی با جنگ دارند، تا به انتها چندان آشنای ما نمیشوند. به نظر میآید متن نمایشنامه، برای اجرا رفتن در تئاتر مستقل تهران، گرفتار حذفیات شده تا در زمان یک ساعت به پایان رسد. بنابراین سرنوشت شخصیتهایی که بر صحنه ظاهر میشوند، گنگ و نامتعارف باقی میمانند. انسانهایی که گاه رفتار عجیب و غریبی دارند و بیش از آنکه به ساحت آشنایی و شناخت درآیند، مرزها را مخدوش و مبهم میکنند. اصولاً اجراهایی که بیش از اندازه ذهنی بودن را بر عینیت ترجیح داده و با رویکردی مبتنی بر اگزوتیسم حاد، روایت میشوند، اگر نتوانند دلیلی بر این اعجابآوری و فراروی از واقعیت بیاورند، به فضاهایی دامن میزنند که نه گروه اجرایی میداند چه میکند و نه تماشاگران میفهمند که چرا در حال تماشای این فضا و قصه هستند. ای کاش «سون سی» نسبت خویش را با امر کلی بیش از این روشن میکرد تا تاریخ شخصی افراد با تاریخ عمومی که اینجا همان جنگ ایران و عراق باشد، تنظیم گردد. دریغا که روایت چنان فشرده و ذهنی شده که مخاطبان را یارای ورود و سکنی گزیدن در آن نیست. مگر میشود سرنوشت آدمها این چنین در نسبت با واقعهای چون جنگ تغییر کند و خود جنگ، این چنین در فاصله و بیاثری روایت شود. علی دلپیشه و مجتبی راوش با فرمی که بکار بستهاند، نشان میدهند که در پی نوعی فضای اکسپرسیونیستی هستند، اما بدون ساختن یک جهان واقعی، نمیتوان آن را اکسپرسیونیستی کرد. فراروی از زندگی روزمره و بازنمایی رنج انسانهایی که در جنگ، هست و نیست خود را باختند، فرمی دیگر میطلبد. روایتی که حوصله میخواهد تا خلق شخصیتها، باورپذیر شود. تنها از پس این ساختن است که میتوان به ویران کردن دست زد. «سون سی» پتانسیل یک درام انتقادی و اجتماعی را در نسبت با جنگ ایران و عراق دارد، اگر که شخصیتها، اشیا و مکانهایش، نسبت معناداری با واقعیت تاریخی برقرار کند. از یاد نبریم که تاریخ شخصی افراد در نسبت با امر کلی و تاریخ عمومی معنادار میشود. هشت سال دفاع مقدس همچون امکانی است برای تعینبخشی به زندگی انسانهایی که در کشاکش روزگار، یک جهان اکسپرسیونیستی تمام عیار را تجربه میکنند.
دیدگاه تان را بنویسید