واکنشی به تعزیههای عجیب در فضای مجازی
تعزیه: سنت محبوب یا فرم مغلوب
احسان زیورعالم
با فرارسیدن ایام عزاداری سالار شهیدان تبوتابی برای برگزاری تعزیه در سراسر کشور شکل میگیرد. هر چند امسال در کوران کرونا، برپایی موکبهای عزا با مشکلات عدیدهای روبهرو شد و خبری از آن هیاهوهای سابق نبود؛ اما در فضای مجازی بازار برخی از قطعات عجیب تعزیهجات دست به دست میشد، قطعاتی که در آن تنپوشهای شیرنما رفتارهایی عجیب از خود نشان میدادند و شمرخوانها با حرارتی خاص، رویکردی ناموزون به اجرا میدادند یا آنکه در میانه صحنه ناگهان اشقیا با موتورهای CGI به لشکر کوچک اولیا حمله میبردند. همه چیز برای یک خنده ریز مهیاست؛ اما پشت ماجرا برای برخی چهرهها موضوعی دردآور است.
همه چیز به کتاب «نمایش در ایران» بهرام بیضایی بازمیگردد. کتابی که در 1343 منتشر شده بود با مؤخرهای تلخ صحبت با مخاطبانش را به پایان میرساند. جایی که بیضایی معتقد است هنرهای نمایشی بومی و ملی در وضعیت بغرنجی به سر میبرند و ماجرای تعزیه بدتر از همه است. او در نقد وضعیت آن روزها که در تئاتر غربی غرق میشد و اسلوبهای غربی نیز بهدرستی ادراک نمیشد، مواجهه ما با غرب را چنین مینگارد «اما آنچه در اینجا شد چه بود؟ تعزیه ممنوع شد، سختگیری در مورد دستههای تقلیدچی و نمایشهایشان شدت یافت و قهوهخانهها که مرکز ثقل نقالان و خیمهشببازان بود، یک به یک از میان رفت. در عوض، فرنگرفتگان مستفرنگ بهجای جستجو و راهیابی برای سامان دادن به نمایشی که بود، با منتشر کردن لغات و اصطلاحات بیگانه، حتی پیش از سر رسیدن نمایش فرنگی به استقبال از ظواهر آن رفتند. ما امروزه از خود میپرسیم که آیا نمایش قبلی قابلیت تحول را نداشت یا تحول بخشیدن به آن از قدرت این واسطهها خارج بود؟»
بیضایی در پایان این بخش از انقراض گونههای نمایشی میگوید که امکان تحول از آن زدوده شد و برخی منجمله تعزیه نفسهای آخرش را میکشد. اما پرسش اساسی آن است که با گذشت پنج دهه از نوشتار بیضایی آیا وضعیت همین است که بود؟ به نظر وضعیت تغییر چندانی نمیکند. به واسطه جشن هنر شیراز در همان سالهای نوشته شدن «نمایش در ایران» میلی به بازگرداندن دنیای نمایش ایرانی پدید میآید؛ اما این پدیدآوری نه از سر نیاز جامعه و خواست عموم که برآمده از همان مواجهه شرق ایرانی با غرب اروپایی است. جایی که دستگاه فرهنگی وقت تمایل دارد بارقههایی از هنر نمایشی ایرانی را در برابر خیل نامها و سبکها علم کند. نتیجه کار حتی به افسانهسرایی نیز ختم میشود. همانند روایت مشهور اما دروغ تأثیرگیری برشت از تعزیه برای خلق مفهوم فاصلهگذاری. حال آنکه نه برشت با تعزیه چنان شناختی داشت و نه تعزیه در زمان برشت به صورت علمی در اختیار پژوهشگران غربی قرار گرفته بود. آن هم در ایران میان دو جنگ جهانگیر که یکی از آشفتهترین و تاریکترین دورههای تاریخی است.
در واقع برشت با تأسی از نمایش چینی به مفهوم فاصلهگذاری رسید و آن را ارتقا داد و ما در ایران مفاهیم به جا مانده را مغلوب زمانه خود کردیم. تعزیه به مثابه یک سنت بدون تغییر باقی ماند؛ در حالی که در همان زمان در ژاپن، شرایط به شکل دیگری رقم میخورد. در کتاب «نظریه اجرا» فیشر لیشته مبحث کاملی از مواجهه ژاپن با غرب و جابهجایی فرهنگی در حوزه تئاتر بیان شده است که از حوصله این متن خارج است. مسأله آن است که چرا تعزیه رشد نکرد. برخی بر این باورند که رویکرد مذهبی ایران پساانقلاب به حفظ تعزیه کمک شایانی کرده است. هرچند دستگاه فرهنگی جمهوری اسلامی در حفظ و برگزاری تعزیه کمک شایانی کرده و با برگزاری چندین جشنواره با تمرکز بر نمایشها و آیینها، شکلی از تعزیه موزهای را فراهم کرده است؛ اما تعزیه اثر موزهای نبود. تعزیه هنر سنتی برآمده از مردم بود و ربطی به شرایط فرهنگی نظامهای آریستوکرات و بورژوازی نداشت تا در موزه نهادینه شود.
مسأله مهمی که فراموش شد. تعزیه از منشا خودش جدا شد و به جایی مثل اداره کل هنرهای نمایشی سپرده شد. یک سیستم بورکراتیک که نمیتواند تولید فرهنگ کند؛ در حالی که اجرای تعزیه به تنهایی فرایندی فرهنگساز بود و براساس شرایط روز در خود دگردیسی داشت. گزارشهای مستشرقان عصر صفویه با مستندات مکتوب ایرانیان عصر قاجار نشان میدهد جز محتوای تعزیهجات، از لحاظ فرمی تفاوتها قابلتوجه بوده است. کما اینکه هماکنون در ایران هم نمیتوان دو سبک کاملاً منطبق بر هم در حوزه تعزیه نام برد. تعزیه خوانسار با تعزیه لامرد تفاوت قابل تأملی دارد.
اما موزهای کردن شرایط را برای از خط خارج کردن تعزیه فراهم کرد. سنتی بودن در مقابله موزهای بودن قرار میگیرد و محصول این تقابل وضعیت علمی نیست. سنت حکایت از سینه به سینه رد و بدل کردن شناخت جامعه درگیر از تعزیه دارد و در مقابل موزهای کردن برایش مهم وجود تعزیه در قالب مخاطبپسند است. چیزی که در ایام عزا بتوان علمش کرد و گفت این رهیافت هنر از یک واقعه تاریخی است. هر چند تعزیه دربست در خدمت محرم نبود و نیست و جهانی به مراتب وسیعتر دارد. محصول این تشتت را میشود در تماشاخانه سنگلج جستجو کرد، جایی که از فرمهای کمیک تعزیه همانند پیشپردهخوانی بهره گرفته میشود تا نمایش شادیآور ایرانی تولید کنند و مخاطبی که میخندد نمیداند آنچه میبیند بخشی از تعزیه است.
در سالهای گذشته اما دسته سومی نیز در دل تعزیه شکل گرفتهاند. گروههای نوگرایی که شاید همانند مکتبداران سقاخانه در نقاشی تمایل داشتند فرمهای هنری سنتی را در دل مدرنیسم بسنجند. علی شمس و علیاصغر دشتی، هر دو از گروه دنکیشوت چنین نگرشی داشتند. آنان مفاهیم و اصطلاحات تعزیه را برگرفته و در دل محتوای خود نشاندند. به عبارتی آنان تعزیه را از یک قالب نمایشی با محتوای معین به یک فرم هنری بدل کردند. اگرچه تعزیه اساساً واجد یک محتوای ثابت نبود. مضحکههای شبیهخوانی یا مجلس شصت بستن غول به هیچ عنوان با محتوای تعزیه در اذهان عمومی تشابهی ندارد؛ اما فرم اجرایی یکسان است. با این حال، نوگرایان چندان محبوب نبودند. جایشان در جشنوارهها نبود و از سوی محافظهکاران حوزه تئاتر مورد انتقاد قرار میگرفتند. با این حال هر دو گروه به بهرام بیضایی اقتدا میکردند، همانی که در مؤخره کتابش نوشته بود نمایشها و سنتها نیازمند تحولند و این تحول نه از دل موزه و فضای مردمی که از دل دانشگاه بیرون میآید. شاید اصغر دشتی نمونه جذابی از این ماجرا باشد، یک آکادمین که هنوز وجه دانشگاهیش را حفظ کرده است و در «نامبرده» قطعه تعزیهای با عنوان «فاوست» اجرا میکند. محتوای فاوست متغایر با محتوای مجالس حضرت عباس (ع) و امام حسین (ع) است؛ اما این فرم هنری است که شما را به وجد میآورد و از دلش کارکرد بیرون میکشید: از کارکرد جذاب فرمی تا رویکرد پستمدرنیستی.
با همه این اوصاف هنوز در دانشگاهها رشتهای به نام تئاتر ملی یا نمایش ایرانی نداریم. همه چیز به همان تئاتر خشک و خالی ختم میشود. همه چیز در چند واحد درسی محدود خلاصه شده است که به جایی نمیرسد. تعداد اساتید دانشگاهی تعزیه اندکشمار است و همه آنان در این سالهای مسئولیت فرادانشگاهی در این حوزه نیز داشتهاند. بخش مهمی از آنان در رویکرد موزهای دخیل بودهاند. در ادامه میسر، یکی از دلایل انقطاع میان جامعه مردمی و سیستم دولتی را باید در فقدان فضای دانشگاهی جستجو کرد. نتیجه چنین امری میشود شیرهای بییال و اشکمهای که کلیپهایشان دست به دست میشود و شما را به خنده وامیدارد. آنان محصول مخدوش سنت سینهبهسینه، اجبار در برگزاری تعزیه به سبب مناسبتهای تقویمی و دور نگاه داشتن شکل باقی مانده از تحول است. شیرها و شمرها تحول میسازند؛ اما نتیجه کار فاجعهبار است، فاجعهای که هم به هنر ضربه خواهد زد و هم به دین و این همنشینی دلچسب را خدشهدار خواهد کرد.
دیدگاه تان را بنویسید