به بهانه اجرای نمایش «فقراتِ بیستون»
ژستها و بلوغ آقای بازیگر!
محمدحسن خدایی
میلاد شجره در اجرای نمایش «فقراتِ بیستون» بر مرز تنشآلودی ایستاده: چگونه به میانجی ژستهایم خود را در جهان مینمایانم. من به مثابه آن کس که در جهان هستم در نسبت با آن من، که میتواند یا میبایست باشد. تمامی روایت حول این مرز بحرانیشده میچرخد. «دیگری بزرگ» در مقام دستور دهنده و تعیینکننده جایگاه، مدام از طریق خانواده، نظام آموزشی و کلیت جامعه، هویت سوژهای که انحنای کمر دارد را نفی کرده و نرمال بودن را طلب میکند. شخصیتی که خود را میلاد معرفی کرده و یحتمل اشتراکاتی با نویسنده و کارگردان دارد، سرگذشت خویش را در مواجهه با مادربزرگ، دوران تحصیل و بازیگری روایت میکند. او در مرکز صحنه ایستاده و با ژستهایش، اعلام حضور میکند. انحنای مادرزادی ستوان فقرات، فرم بدن او را با دیگران متفاوت کرده است. بنابراین جامعه مدام بر این تمایز آزاردهنده طعنه میزند و متعارف شدن او را میخواهد. سوژهای که مدام نفی شده و مجبور است ژستهایی را که دوست ندارد بگیرد. ژست تازه نفی ژست گذشته است. در این حرکت پاندولی، با میلادی روبرو هستیم که در مرز فروپاشی است، میان آنچه که حقیقتاً هست با آن چه دیگران انتظار دارند باشد. گویی روایت زندگی او در نفی آن تمنایی است که مقاومت و امکان سیاسی شدن را سرکوب میکند.
لویناس در کتاب «از وجود به موجود» معتقد است که «در جهان بودن یعنی وصل بودن به چیزها». باید بدنی باشد که به چیزها وصل شود تا بتوان احساس در جهان بودن را تجربه کرد. این بدن با پوشیدن جامه از خفت عریان بودن رها شده و امکان اجتماعی شدن را مییابد. بدنی که تاریخ دارد و از طریق ژستها و جامههایش، اعلام میکند که کیفیت حضورش در جهان هستی چگونه است. اما نظم نمادین این حضور را با چشمانداز مورد نظر خویش برمیتابد و هر نوع کژی و انحراف را سرکوب میکند. نمایش «فقراتِ بیستون» افشاگر این مکانیسم انقیاد و سرکوب است. اینکه فرآیند بلوغ یک نوجوان از طریق زبانِ منکوب کننده مادربزرگ آغاز میشود، وقتی که در واکنش به انحراف ستون فقرات و قوز کردن، بر سر سفره خانوادگی نهیب میزند که «شق بشین!» اینجاست که گویی دوران کودکی، ناگهان به پایان رسیده و حال بدن را میبایست از سستی و کژکارکردی دور کرد و آماده دوران نوجوانی شد تا مقدمهای برای ورود به جامعه و قبول مسئولیت شود. اجراگر در ادامه توضیح میدهد که چگونه ستون مشکلدار فقرات، درهای موفقیت را برای او میگشاید تا شاگرد برگزیده شود. مدیران مدرسه از او میخواهند تا نگهبان دری باشد که سازمان اداری را از دانشآموزان محافظت میکند. قبول این مسئولیت همراه میشود با تلاش برای نفوذ به ساختار پیدا و پنهان بروکراسی تحصیلی و بدست آوردن پنهانی سئوالات امتحانی و طی کردن پلههای ترقی. شاگرد بیاستعداد کلاس، بتدریج با اتصال به ورقههای امتحانی، چنان سیر صعودی کامیابی را طی میکند که در نهایت بدل میشود به چشم و چراغ معلمان و مدیران. جایگاهی که بتدریج با دانشآموزانی دیگر به اشتراک گذاشته شده و موجب برکشیدهشدن آنان نیز میشود. حال میلاد از یک «وجود» در جهان به «موجود» بدل شده و عاملیت مییابد. بدن معیوب به همراه بیاستعداد بودن در فراگیری دانشهای دوران تحصیل، چندان نافی بکارگیری هوش و سوءاستفاده از موقعیت و جایگاه تازه نیست. حال با سوژهای طرف هستیم که ضعف طبیعی خویشتن را بدل به امکان موفقیت نموده و به جایگاهی بس رفیع میرسد. او دیگر نوجوانی منکوبشده نیست که اطاعت کند و فرمان اجرا کند، بلکه سوژهای است با ژستهای تازه و اطوار نامنتظر. در این ترقی، این دیگران هستند که او را الگو قرار داده و ژستهایش را در خفا تمرین میکنند. حال او بدل به سوژهای شده که از شکافهای ساختار تحصیلی استفاده میکند تا نظم نویی را در خدمت خود و دوستانش بکار بندد. به شکل استعاری گویا انحنای ستون فقرات این سوژه چموش به نظم مستقر منتقل شده و مکانیسم آموزش را گرفتار اعوجاج و انحراف میکند. طنز ماجرا آنجاست که نظم نمادینی که دستور به تصحیح انحنای شاگرد تنبل خویش میدهد در نهایت کار و بارش به انحراف کشیده میشود.
به لحاظ اجرایی، ژستها تکمیل کننده بیان اجراگر هستند. میلاد شجره در مقام بازیگر، با تجربهای که از کار کردن با محمد رضاییراد در این سالها کسب کرده، به اهمیت ژست کاملاً واقف است. مقالاتی که فیلسوفانی چون بنیامین و آگامبن در رابطه با ژست در جهان بورژوایی نوشتهاند، میتواند روشنگر چشماندازی تازه و استراتژیک برای گروههای اجرائی باشد. تئاتر این روزهای ما، اصولاً فاقد ژستهای خلاقانه برای به صحنه آوردن اغلب نقشهاست. اجراهایی که کمابیش شتابزده و بدون اتخاذ زیباشناسی مناسب، تکرار خطاهای گذشته هستند. فقراتِ بیستون، تاملی در رابطه با ژست در جهان بورژوایی این روزها و نسبتی است که بدن بازیگر با نظم نمادین برقرار میکند. میلاد شجره با تمرین بسیار توانسته بدن را همچون یک غایت برای اجرا بدل کند. بدنی که میانجی حضور ما در جهان هستی و محل تلاقی نیروهای مادی نظم سیاسی است. بدن در اینجا به واقع حضوری خلاقانه دارد و بحرانیشدن خویش را به تمامی برای تماشاگران به نمایش میگذارد. کاوه ستاری و انوشیروان آریا، دیگر اجراگران این کار، از طریق ویدئو و صدا، میلاد شجره را یاری میرسانند. تصویر گرافیکی که در انتها به نمایش درمیآید، تعینبخشی به ژستهاییست که بر صحنه مشاهده و به آرامی محو میشود. همان مرز تنشآلودی که میان ژست حقیقی سوژه با ژست مورد انتظار نظم نمادین وجود دارد. از طرف دیگر صدا اما کارکردی تذکاردهنده دارد. هر بار به گوش رسیدن صدای دستگاه الکترونیکی، یعنی انتظار جامعه از تصحیح نوع ایستادن و ژست مورد نظر نظم نمادین. صدایی هشداردهنده که در تناوب و تکرار، حضور نظم نمادین را گوشزد میکند.
فرم مونولوگ انتخابی است قابل تامل. اصولاً مونولوگ نشان از غیاب آنان است که مورد خطاب قرار گرفتهاند. در اینجا هم با شخصیتی روبرو هستیم که مقابل تماشاگران ایستاده و سرگذشت خویش را روایت میکند. این اجرا هم تا حدی از همان مولفههایی رنج میبرد که در اغلب این فرم اجرایی بروز میکند. یعنی غیاب اکنونیت صحنهای. فیالواقع با متنی روبرو هستیم که تفاوت چندانی با یک متن روایی ندارد. میتوان آن را به تنهایی در گوشهای قرائت کرد و لذت برد. اما چرائی حضور یک بازیگر بر صحنه و بازگو کردن قصه زندگی، چندان مشخص نمیشود. گروه اجرائی البته با تاکیدی که بر مسئله ژست دارند تا حدود زیادی بر این نقصان غلبه کرده و تلاش دارند رابطهای دیالکتیکی مابین زبان و بدن، روایت و ژست برقرار کنند. اما در نهایت بهتر آن است که زبان در اینجا اتصال بیشتری با اکنونیت صحنهای برقرار کند و خودآیین عمل کند. شاید لازمه این کار، دور شدن از میل وافر به امر قصهگویی و اجازه دادن به بروز لکنت و فراموشی در زبان باشد. از قضا بدنی که انحنا دارد و قرار است نظم نمادین را از کار اندازد، با یک زبان هذیانی و بحرانزده، بهتر میتواند به این مقصود نائل آید. میلاد شجره همچون یک مهندس، میخواهد تعادلی میان ژستهای یک بدن تحت انقیاد با زبانِ یک روایتگر قصهگو بیابد. تا حد زیادی در این رویکرد موفق است، اما به هر حال میتوان به امکانهای تازه فکر کرد و نسبت زبان و بدن را از نو مورد مداقه قرار داد.
به لحاظ اجتماعی نمایش فقرات بیستون، ردیهای است بر آن نظم و اقتداری که جامعه میل دارد بر بدن اعضای خویش اعمال کند. سوژهها برای دوام آوردن و اعتبار یافتن، به این نظم نمادین تن داده و مدام مجبور هستند ژستهایی دروغین به اجرا گذارند. به راستی در مقابل این سرکوب چگونه میتوان مقاومت کرد و منقاد نشد؟ پیشنهاد میلاد شجره توسل به نهاد اجتماعی تئاتر است. جاییکه میتوان انبوه ژستها را از طریق بدن بازیگر به نمایش گذاشت و در تمنای احیای امر سیاسی بود. این خصلت هنر است که از طریق مکانیسم بازنمایی میتواند امکان تجربه زندگیهای مختلف را ممکن کند. بنابراین در تئاتر ژستها اهمیت یافته و به میانجی آنان، میتوان جهانهای ممکن را برای آحاد مردم رویتپذیر کرد. تئاتر علیه سرکوب است اگر که ژستهای خود را بیابد. نقش بازیگر به عنوان مهمترین عنصر تئاتر در یافتن ژستها و اجرائی کردن آن، بیبدیل است. فقرات ِ بیستون نمایشی در ستایش تئاتر و ژستهایش است. تئاتری که نمیخواهد به انقیاد نهادگرایی بازار دارد و میل آن دارد که ژستهایش را علیه آن بکار اندازد. حتی اگر با ستون فقرات دو نیم شده، به مرگی زود گذر دچار شود.
در نهایت پروژه میلاد شجره از منظر رابطهای که با خود تئاتر برقرار میکند واجد اهمیت و توجه است. تجربه حرفهای او در کار کردن با اجراهایی که مسئله ژست در آن، اهمیتی فراموشنشدنی دارد، میتواند پژواک تازهای باشد در این باب که چگونه یک بدن، در اینجا بدن بازیگر، میبایست با تمرین فراوان و طاقتفرسا، ژستهای آن فیگورهایی را به اجرا گذارد که جهانی دیگر را طلب میکنند. همان مطرودانی که ناگهان صحنه را به مکانی از برای نفی انقیاد بدل کرده و بر علیه سلطه و سرمایه قیام میکنند.
دیدگاه تان را بنویسید