مروری بر کتاب «چرخ بیآیین» نوشته «فرهود صفرزاده»
عارف قزوینی، سوخته آرمانخواهی تحولات اجتماعی، سیاسی
بیتا یاری
فروپاشی مناسبترین واژهای است که میتوان در توصیف آنچه بر سر مشروطهخواهان همگی «ناعاقبت به خیر» آمد به کار برد. تصویر همه آمال و آرزوهایی که بعد از مشروطه سرانجام در استبداد صغیر مضمحل شد و دستآخر بدون قیام و قعود به سلطنت رضاخانی تسلیم گشت. این تمام آن چیزی است که سرانجام یک انقلاب برای مردمانش به دست داده: عقیم ساختن اندیشههای آرمانگرایانه و متلاشی کردن آرمانخواهان، که در پی همین فروپاشی و ویرانی است.
پر بیراه نیست که آن آرمانگرایان پرشور دیروزی در کوره افسردگی تیره روزانه عمر بسوزانند و از تمام کردار گذشته خویش تبری جویند. راستی چه کسی فکر میکرد آن سر شوریده عارف پرهوادار، به تبعید خودخواسته در گمنامی و فقر مطلق آخر عمر در بیخبری بینجامد؟ اویی که به گفته سپانلو «روزش به انقلاب میگذشت و شبش به عشرتجویی».
کتاب «چرخ بی آیین» فرهود صفرزاده، پژوهشی است که تصویر درستی از عارف به دست میدهد، او عارف را پیش چشم ما از لابهلای نوشتهها، اشعار و مراوداتش در برهههای تاریخی و زندگی عادی بیرون میکشد و قامت بلند او را آنچنان ترسیم میکند که گویی سالها با او زیستهایم و آشنای سالیان درازمان بوده است، ازاینروست که خلقتنگ عارف و اخلاق تند او را در سراسر کتاب لمس میکنیم و گاهی به تنگ میآییم از اینهمه عناد او با خویشتن و از اینهمه بیزاری و رویگردانی او از جامعه بعد مشروطه و البته خوشباوری که او را بدین جا، به بیراهه کشانده است.
کتاب صفحه به صفحه تاریخ دست ما را میگیرد و پا بهپای عارف همراهمان میکند و بهجایی میکشاند که گویی ما عارفی هستیم که فیلم آن روزگار تاریخی را میبینیم و البته همانند ناظر کل که آگاه به امروز و شرایط بعد از انقلاب هست ایرادات و اشکالاتش را بهخوبی درمییابیم و گاهی قضاوتمان را براساس رویدادهای 80 سال پیش میگذاریم و گاهی از امروز برای گذشته تعیین تکلیف میکنیم. هرچند که ما تجربه دو انقلاب را پشت سر گذاشتهایم و عارفی را به قضاوت شاید بنشینیم که در بطن اولین انقلاب مدنی قاره آسیا میزیست و آن روزگار پرتلاطم و تحول را از سر گذرانیده است. و اینجاست که هنر پژوهشگر آشکارا در چشم خواننده رخ مینماید چراکه خواننده با یکسری برگهها و برشهای تاریخی مواجه نیست بلکه پیوستگی تاریخ آن روزگار و زندگی عارف درهمتنیده شده که برکشیدن این رویکرد از میان نوشتهها و گفتههای متناقض درباره عارف هنر بزرگی است که نویسنده کتاب با احاطه به موضوع، خود را چند پله از اثر قبلی بالاتر قرار داده است.
کنارهگیری اثر از داوری درباره سوژه و پیدا نبودن ردی از هواداری در آن برای هر خواننده حسی ورای رویدادهای تاریخی برمیانگیزد و نویسنده درحالیکه عارف را همانند یک باستانشناس از زیر خروارها خاک زمان بیرون میکشد چهرهای منحصربهفرد از او را به خواننده میدهد که شاید تاکنون کمتر برای عموم آشکارشده باشد. آنگونه که شفیعی کدکنی به استناد همین چهره ویژه که خویش پیشتر بهخوبی دریافته درباره عارف میگوید: «زین صراحت که تو داری به ره کینه و مهر/ عجبی نیست پس از مرگ هم از در بدری».
درباره عارف و خلق تندش، ذوق شیرین و اشعارش زیاد شنیدهایم اما در این کتاب به جزئیات میتوانیم علت ارتکاب هر شعر و یا تصنیف را در سیر کرونولوژیکال زندگی او بیابیم و با زمانهاش بسنجیم و بدانیم چرا کابینه سید ضیا را آرزو میکند و یا چرا در دورهای امیدش به رضاخان است. و چرا تصنیف «هنگام می» یا همان «از خون جوانان وطن» را به حیدرخان عمواوغلی هدیه کرده است. و یا چرا با عبدالله دوامی و شاگردان مدرسه وزیری اختلاف در بیان تحریر در تصنیف و تلفیق شعر و موسیقی داشت. و البته در ورای اینها نیک و بد گرایشهای سیاسی او را بسنجیم هم او که در جشن نصرت ملی که هر ساله در 29 مردادماه توسط علیخان ظهیرالدوله در جمع اخوان صفا برگزار میشد در اولین کنسرتش درست 20 روز بعد از مرگ شیخ فضلالله نوری این شعر را خواند: «به صوفیان خرابات مژدهده، امروز/ که شیخ شهر حریفان ز اعتبار افتاد».
هر چه باشد او یک شاعر یا به قول ایرج میرزا که بهمنظور تخفیف دادن شخصیت این شاعر واژه تصنیفساز را در خطاب او به کار برد و البته تا آخر عمر این برچسب روحیه عارف را آزرد، عارف یک موزیسین و ترانهساز است و شایسته نیست همچون سیاستمداران دوران مشروطه از او انتظار تفکری دیگر میداشت. فرهود صفرزاده در این کتاب با حسن روایت برش تاریخی زندگی عارف قزوینی را به مخاطبان نشان میدهد و خاطرنشان میسازد که بهتر است یک شاعر، یک موزیسین، یک خواننده همچنان در حوزه خویش قدم بردارد و دل به سیاست روز نبندد که عاقبت ناخوشی برایش سراسر از افسردگی رقم میزند.
حجم عظیم ارجاعات و مطالعات و واکشی دقیق رویدادها به فراخور حجم کتاب، بدون عقیم ماندن روایت و از دست رفتن رشته بحث، ناشی از مهندسی عظیمی در دیتاها است که مولف از عهده آن بهخوبی برآمده است
چراکه به تایید جایجای کتاب، هر بار تاریخ مشروطه را در لابهلای تصانیف عارف مییابیم بیشتر حسرتبرانگیز است و خواستهای محال بر زبان جاری میسازد که ایکاش عارف تنها برای زیبارویان دل به یغما برده از خویش تصنیف میسرود و میخواند و از حوزه عشق آدمیزادی به موضوع اجتماعی-سیاسی روزگار پای نمینهاد؛ هرچند موضوعات اجتماعی آن دوران آوازه او را برای همیشه در کتاب تاریخ ثبت کرده است اما قوت شوریدگی و روحیه عاشقانه او بیش از هر چیزی بر قوت موسیقی ایرانی میافزوده و بس.
چرخ بیآیین که کنایه زیرکانهای است از روزگاری که بر عارف رفته و عارف از دست آن به روزگار سیاهی نشسته، در مجموعه کارهای فرهود صفرزاده در نشر فنجان، در حوزه شناخت افراد مشهور موسیقی ایرانی گامی روبهجلو از جانب نویسنده نسبت به دو کتاب دیگرش صبا و درویش خان و در این نوع پژوهشهاست. کتابی که قامت عارف را بهدرستی ترسیم میکند روحیاتش را در تاریخ زمانه خودش به ما میشناساند و حسرتهای به دل مانده او و روزگار را میفهماند؛ تصویری است که پیشتر در کمتر جایی بدین شیوه از عارف نوشته شده است.
حجم عظیم ارجاعات و مطالعات و واکشی دقیق رویدادها به فراخور حجم کتاب، بدون عقیم ماندن روایت و از دست رفتن رشته بحث ناشی از مهندسی عظیمی در دیتاها است که مولف از عهده آن بهخوبی برآمده است و این مساله تایید چندبارهایست بر وجود یک مولف مسلط برای جبران خلأ چند دههای در تالیفی همزمان قابل استفاده برای عموم و نیز اهل موسیقی در تاریخ موسیقی ایرانی.
دیدگاه تان را بنویسید