«صحنههایی از یک جدایی»؛ درخشان و غافلگیرکننده است
نمایش خودِ «زندگی» در لایهای عمیقتر
ایمان عبدلی
«صحنههایی از یک جدایی» که این روزها در گروه «هنر و تجربه» در حال اکران است، نه فقط فیلمی درباره یک فیلم یا پشت صحنهای صرف، بلکه فیلمی درباره کلیت سینما و در لایهای عمیقتر فیلمی درباره خودِ «زندگی»ست. روایت در این مستند با تلاشی تماموقت، لحنش را بیطرف نگه میدارد و در روندی خطی و ساده از وصف انگیزه ساخت فیلم، تا بررسی و مرور آن چه که بر تک تک کاراکترهای سناریو گذشته، کارش را جلو میبرد.
در صحنههای ابتدایی فیلم با اصغر فرهادی در یک کوچه (احتمالا در مناطق شمالی تهران) همراه هستیم، او از موتور محرک ذهنیاش برای ساخت چنین فیلمی میگوید، پدربزرگی حکیم و فرزانه که ناگهان دچار آلزایمر میشود و آن از دست رفتن ناگهانی پدربزرگ تبدیل به شوکی ماندگار در ذهن فرهادی میشود. تلفیق یک فقدان با تحولات سال 88 در ذهن فرهادی، سویهها و انگیزههای فردی را در همنشینی با یک جریان درگیرشونده اجتماعی قرار میدهد، فرهادی البته به سطح ماجرا نمیپردازد و اصلا هیچ مولفهای از آن چه که در خیابان میگذرد را در فیلم نمیآورد، او تقابل میان اقشار مدرنتر و آن دسته که سنتیتر فکر میکنند را در شخصیت آدمهای داستانش میکارد.
در «صحنههایی از یک جدایی» و در روندی دوار شروع و پایان فیلم در یک کوچه باغ است و فرهادی در همان کوچه میگوید که در بسیاری از خانههای ایرانی یک سیمین و یک نادر وجود دارد و در واقع به همان گسست در خیابان به نوعی دیگر اشاره میکند، سیمین، نماد تمام آدمهای پیشرو با نگاه به آینده است که تربیت سارینا را در اروپا مطمئنتر میبیند و در جایی از فیلم هم در کَلکَل با قاضیِ داستان مانیفستش را با جسارت عنوان میکند و از آن طرف نادر که نگاهی ناسیونالیستیتر و شاید نوستالژیکتر به زمان و زمانه دارد و نقطه مقابل سیمین است، او درگیر گذشته، وطن و پدر به عنوان نماد عینی این مفاهیم است، در واقع جدل میان این دو نگاه در همان دیالوگ محبوب فیلم عینیت پیدا میکند:«اون نمیدونه پدرمه، من که میدونم»
فرهادی شرح میدهد که سرگشتگی «ایرانی» چگونه از خانه به خیابان و از خیابان به خانه یک دیالکتیک بدون توقف دارد و چگونه تناقض و همنشینی عناصر متضاد در جای جای ایرانِ معاصر حضور دارد و هرازچندگاه تبدیل به یک انفجار میشود و البته گویی در انتهای فیلم همانطور که در انتهای «صحنههایی از یک جدایی» و تحلیل ژآن کلودکریر میبینیم، انگار پیشبینی میشود که آن انفجار بزرگ به وقوع نپیوسته و نمادش هم ساریناست..
فیلم البته برای عاشقان سینما لذتهای بیشتری هم دارد، حداقل دوبار در فیلم با چیزهایی مواجه میشویم که به معنای واقعی «کلاس درس» هستند، یکی در شرح آن صحنهای که ساره بیات برای شستن پیرمرد تصمیم به زنگ زدن به یک مرجع تقلید میگیرد و در پشت صحنه ماجرا متوجه میشویم که آن تماس کاملا واقعی بوده و فرهادی رندانه یک اَکت رئال را در کار آورده، نوعی مواجهه مستقیم و بیواسطه با دین، یعنی گرتهای از همان چه در زیر پوست جامعه میگذرد، چیزی که اگر نمایشی شود یا به ورطه شعار میافتد و ماهیت ایدئولوگ پیدا میکند و یا آمیخته به غرض میشود و علیه خودش رفتار میکند.
«صحنههایی از یک جدایی» که این روزها در گروه «هنر و تجربه» در حال اکران است، نه فقط فیلمی درباره یک فیلم یا پشت صحنهای صرف، بلکه فیلمی درباره کلیت سینما و در لایهای عمیقتر فیلمی درباره خودِ «زندگی»ست
مورد دوم اما شرح ترفندهاییست که فرهادی درباره ساخت شیمیِ بازیگران در پشت صحنه میدهد، آن جایی که از جدافتادگی تعمدی ساره بیات میگوید، به دلیل نقشی که در تقابل با دیگر کاراکترها دارد و در واقع فیلم و رابطههایش در پشت صحنه قوام میگیرد و فرهادی توضیح میدهد که چگونه تمامی عوامل گفتگو با ساره بیات را محدود کرده بودند تا صمیمیتی شکل نگیرد و رابطه در پشت صحنه در جهان فیلم تاثیر منفی نگذارد، از آن طرف تاکید بر ایجاد رابطه صمیمانه میان پیمان معادی و سارینا فرهادی که نقش پدر و دختر فیلم را دارند که حتی موجب پرهیز فرهادی از رساندن فرزندش به منزل هم شده، نشان میدهد که در سینمای او چگونه فیلمها و سناریوها، اصلِ زندگی را میبلعند!
مستند «صحنههایی از یک جدایی» البته تماما در این موارد محدود نمیماند و با یک تدوین هوشمندانه هم ملودرام را به روایتش تزریق میکند و هم کمدی را، هر دو وجه هم در واقعیترین شکل ممکن، تماشای پشت صحنه آن چه در سکانس حمام گذشته، عموم مخاطبان را درگیر گذشتهای میکند که در حال زوال است و احتمالا بیننده را منقلب هم میکند و در عین حال همان یکی دو جملهای که درباره نگرش مراجع تقلید به مسالهای چون شستن یک پیرمرد نامحرم در فیلم وجود دارد، در عین این که نوعی لحن انتقادی در خودش دارد توامان لبخند را هم به لب تماشاچی میآورد، این چنین تمهیدات اجازه نمیدهد که حتی تماشاچی غریبهتر با سینما هم ارتباطش را با آن چه که روی پرده میگذرد قطع کند، همانطور که در جایی از مستند، افشاگری فرهادی درباره اجازه ندادن به نصرت کریمی برای بازی در فیلم او، مصالح موردنیاز برای یک مستند که همان افشاگری هست را تامین میکند، اتفاقا طوری که هم گزنده باشد و هم به جایی برنخورد و البته بسیار هم حسرتبار.
و اگر این مستند با نمایش لحظات برنده شدن «جدایی نادر از سیمین» در گلدنگلوب و اسکار و امثالهم شروع میشد، تقریبا یک خودکشی بود، اتفاقی که در اواخر روایت میافتد و اتفاقا جایش هم همان جاست، چون حالا 70 دقیقه از تماشای فیلم گذشته و تماشاچی عادیتر هم با عناصر «جدایی نادر از سیمین» رفیق شده، پس لحظهای که فرهادی بر مردم سرزمینش سلام میکند را به عنوان یک لحظه تاریخی باور میکند و این سلام را یک سلام تاکتیکی قلمداد نمیکند.
در نهایت این که سینماها به شدت خلوت است، شاید یکی از امنترین نقاط از حیث ابتلا به کرونا. برای صاحب این قلم که نه سَر و سِری با اکران و افراد ذینفعش دارد و نه به فلان و بهمان تهیهکننده وصل است، تماشای همین «صحنههایی از یک جدایی» در باغ فردوس کلا دونفره بود! بر فرض که 40 درصد سینما هم پر شود، باز هم فاصلهگذاری رعایت میشود، در هر صورت مجهز به ماسک شاید بشود از سینما و زندگی هم لذت برد.
دیدگاه تان را بنویسید