رمان پنلوپیاد
بازخوانی یک اسطوره یونانی
آبان مصدق
رمان «پنلوپیاد» نوشته مارگارت اتوود بهتازگی با ترجمه طهورا آیتی در انتشارات کتاب پاگرد منتشر شده است. اینکتاب، دومین عنوان، از عناوین مجموعه «بازخوانی اساطیر جهان» است که اینناشر چاپ میکند. اینمجموعه مربوط به آثار نویسندگان معاصری است که اسطورهها را در سالها و دهههای اخیر بازنویسی کردهاند.
مارگارت اتوود نویسنده کانادایی که سال ۲۰۱۹ بهخاطر جدیدترین کتابش «وصیتها» یا «شهود» که با دو ترجمه در ایران ارائه شده، برنده جایزه بوکر شده است. «سرگذشت ندیمه»، «چشم گربه» و ... از جمله آثار شناختهشده ایننویسنده ۸۰ ساله هستند.
او در کتاب «پنلوپیاد» سراغ اودیسه اثر حماسی هومر شاعر یونانی رفته و شخصیت پنلوپه همسر ادوسئوس را دستاویز داستانش قرار داده است. پنلوپه، از نزدیکان و خویشان هلن، زن زیبای ماجرای تروا بوده که بهعنوان نمونه وفاداری شناخته میشود. او پس از ربودهشدن هلن و سفری که ادوسئوس برای مبارزه به تروا داشت، ۲۰ سال تنها ماند و توانست در مواجهه با شایعاتی که به رسواییاش دامن میزدند هم قلمرو ایتاکا را حفظ کند، هم پسر سربههوایش را بزرگ کند و هم بیش از ۱۰۰ خواستگارش را دست به سر کند.
در ادامه داستان حماسی تروا، وقتی ادوسئوس سرانجام به خانه برمیگردد، خواستگارهای پنلوپه و ۱۲ ندیمه او را میکشد. اتوود در کتاب پیشرو، همینداستان را بازنویسی و از نو روایت کرده است. پنلوپه در اینداستان، راوی اول شخص است و ندیمگانش هم سهمی از روایت قصه را به عهده دارند.
کتاب اتوود درباره اسطوره پنلوپاد، ۲۹ فصل دارد که عناوینشان به اینترتیب است:
هنر پست، همسرایی: سرود طناببازی، کودکی من، همسرایی: ماتم کودکی مرثیه ندیمگان، سوسن سفید، ازدواج من، زخم، همسرایی: اگر شاهدختی بودمْ ترانهای عامیانه، مرغ معتمد، همسرایی: تولد تلماخوسْ یک ایدیل، هلن زندگیام را تباه میکند، انتظار، همسرایی: ناخدای مکارْ یک سرود ملوانی، خواستگارها دلی از عزا درمیآورند، کفن، خوابهای بد، همسرایی: زورقهای رویا یک بالاد، خبر از هلن، فریاد شادی، شایعات دروغین، همسرایی: مصائب پنلوپهْ یک نمایشنامه، هلن حمام میکند، ادوسئوس و تلماخوس ندیمهها را میکشند، همسرایی: خطابهای انسانششناختی، قلب سنگی، همسرایی: محاکمه ادوسئوسْ با فیلمبرداری ندیمهها، زندگی خانوادگی در هادس، همسرایی: ما پشت سرت هستیمْ ترانهای عاشقانه، سخن واپسین.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
«سر و کله خواستگارها بلافاصله پیدا نشد. ده سالِ اولِ غیبت ادوسئوس میدانستیم او کجاست « در تروا بود» و میدانستیم هنوز زنده است. نه، آنان قصر را محاصره نکردند تا زمانی که امید تحلیل رفت و سوسوهای واپسین را زد. اولین پنج نفر آمدند، بعد ده نفر، بعد پنجاه هرچه تعدادشان بالا میرفت، افراد بیشتری هم از ترس اینکه ضیافت همیشگی و بختآزمایی ازدواج با من را از دست بدهند به اینسو کشیده میشدند. مثل لاشخورهایی که گاوی مرده را کشف کرده باشند، یکی مینشیند، بعد آن یکی، تا آنکه بالاخره میبینی همه لاشخورهای دور و بر در حال دریدن لاشهاند.
خیلی راحت هر روز جلو در قصر میآمدند و ادعا میکردند مهمان مناند و من را به زور میزبان خودشان میکردند. بعد از ضعف من و نبود قدرت مردانه سوءاستفاده میکردند و با احشام ما حسابی به خودشان میرسیدند؛ خودشان حیواناتمان را قصابی میکردند، به کمک خدمتکارانشان گوشتها را کباب میکردند...»
دیدگاه تان را بنویسید