آبان نامجو

فیلم تازه رومن پولانسکی روایتی از ماجرای دریفوس است. اداره آمار و اطلاعات ارتش فرانسه در سال ۱۸۹۳ پی برد که شوارتسکپن، وابسته نظامی سفارت آلمان در پاریس، با افسری فرانسوی ارتباط دارد و اطلاعاتی از مراکز حساس نظامی و تسلیحاتی ارتش، بین آن‌ها تبادل شده‌ است.

از این فرد که با نام مستعار «دی» فعالیت داشت، نمونه‌هایی به عنوان دست خطی که اطلاعات را در اختیار قرار داده به دست سرهنگ هانری از بخش آمار و اطلاعات ارتش افتاد.

پولانسکی در تریلری موشکافانه و باحوصله یک برگ از تاریخ فرانسه را مرور می‌کند، با سویه‌های مستند کار و آن بخش احضار روح تاریخ کاری نداریم، اینجا از چند منظر به بررسی کاری می‌پردازیم که می‌تواند حکم یک کاتالوگ آموزشی را برای فیلمسازان وطنی داشته باشد.

 شخصیت‌پردازی

داستان فیلم داستان بدیعی نیست، بسیار فیلم‌هایی دیده‌ایم که به مساله تقابل فرد و سیستم می‌پردازند، اینجا هم بن‌مایه داستان همین است. افسری وظیفه‌شناس که نیرنگ‌ها و مصلحت‌های سیستم را نمی‌پذیرد و رفته‌رفته با لایه‌برداری از ظلم توزیع شده در سیستم، سعی می‌کند ورق را برگرداند. خب چنین داستان ازلی و ابدی را چگونه می‌توان تعریف کرد که کهنه به نظر نرسد؟

در درجه اول خلق شخصیت‌هایی که حس همدلی را برمی‌انگیزانند، در «افسر و جاسوس»، پولانسکی، پروتاگونیست داستانش را طوری طراحی کرده که نه آن قدر بی‌کم و کاست و مبرا به نظر برسد که آسمانی جلوه کند و نه آن قدر معمولی باشد که شمایل قهرمانی‌اش باورپذیر به نظر نرسد. گام اول درست برداشته شده و مخاطب با فیلم حلقه‌ی وصل محکمی پیدا می‌کند.

میزانسن

گام دوم اما خلق جهانی‌ست که بو و رنگ داشته باشد، این ضرورت در آثار تاریخی بیشتر به چشم می‌آید. در همین سینمای خودمان، علی حاتمی با قرائتی شخصی میل به بازسازی تاریخی فضاها داشت. قرائتی که البته مطابق میل رئالیست‌ها نبود و در همان زمان حیاتش بارها مورد نقد قرار گرفت.

پولانسکی اما قرائتی واقع‌گرایانه و در عین حال هنرمندانه و ظریف از امر تاریخی در همه‌ی ابعادش دارد. لوکیشن، لباس و...پولانسکی بازسازی می‌کند اما با اعجاز قاب‌بندی، ترکیب‌بندی و رنگ و نور و میزانسن، کارِ خودش را جلو می‌برد. مثلا در همین «افسر و جاسوس» تاکید روی بلندیِ در‌های تو در توهای یک مقر نظامی، تاکیدی رندانه و مدبرانه است، تاکید بر شکوه و نفوذناپذیری آغشته به اغراق، گویی که طعنه بر ساختار پوسیده‌ی درونی دارد.

داستان

در تمام طول تماشای فیلم، نکته بارز، تمرکز کارگردان بر خط سیر اصلی داستان است. مساله «دریفوس» است و تمام خرده‌داستان‌ها اگر نتواند موجب پیشبرد و بلوغ خط سیر اصلی شود، به وجود نمی‌آید و ادامه پیدا نمی‌کند. تصور کنید مثلا آن خرده‌داستان «زولا» در یک فیلم ایرانی بود، پیش‌بینی این که انرژی سازندگان سمت خرده‌داستان سُر می‌خورد، پیش‌بینی دشواری نیست! توجه کنید که داریم درباره یک اثر خارج از سیکل «باکس‌آفیس» حرف می‌زنیم در آن قالب که تاکید بر داستان‌گویی اصل اول و آخر است.

همین سه عنصر اساسی نشان می‌دهد که چگونه و همچنان «پولانسکی» می‌تواند و بسیاری از داخلی‌ها نمی‌توانند.