آبان نامجو

دو اثر قابل توجه سینمایی در روزهای اخیر به شبکه نمایش خانگی آمده، دو کاری که علی‌رغم ضعف‌هایی که دارند، در حدی هستند که بشود توصیه به تماشایشان کرد.

آشفته‌گی-جیرانی

فریدون جیرانی یک دوره‌ی طولانی به ساخت آثاری دست می‌زد که علاوه بر سویه‌های روانی پررنگ، نگاه به مخاطب عام داشت و به نوعی داستانش را پرهیجان و با ضرباهنگ بالا تعریف می‌کرد. آثاری نظیر «قرمز» و یا «آب و آتش». در این برهه هم با اقبال منتقدان مواجه شد و هم با اقبال مردم، حالا اما چند سالی هست که جیرانی تلاش می‌کند با ساخت آثاری که مملو از تجربه‌گرایی‌ست، بیشتر به خواست خودش بها بدهد. در واقع تجربیاتی مثل «خفه‌گی» و یا «آشفته‌گی» بیشتر مساله فرم دارد و خیلی توجهی به راضی کردن مخاطب ندارد. با این حال «آشفته‌گی» آن‌قدرها هم که برخی نوشته‌اند فیلم بدی نیست و اتفاقا چیزهایی از یک «نوآر» ایرانی را دارد. داستان فیلم درباره جابه‌جایی هویتی دو برادر بر اساس یک قتل است. بردیا و باربد دو برادری هستند که چهار سال قبل با هم مرافعه داشتند و رابطه‌شان قطع شده و حالا دوباره به هم رسیده‌اند؛ یکی تاجر است و زندگی ماجراجویانه‌ای دارد حتی از حیث عاطفی، دیگری نویسنده است و سر در توی خودش دارد! قتل اتفاقی بردیا به دست باربد، شروع بدشدنِ «باربد» است.  همان جمله‌ای که در داستانِ «باربد» هم می‌شنویم؛ «آن مرد خوب، بد شد». درون‌مایه‌ی فیلم همین است و روند روایت در جهت بدشدنِ یک خوب پیش می‌رود. از ایرادات پررنگ فیلمنامه یکی دستِ روی داستان است، مخاطب باهوش‌تر سینما دائما می‌تواند پیش‌بینی‌های درست از روند داستان داشته باشد، به علاوه این که داستان در دقایقی از نفس می‌افتد و به اندازه کافی شاخ و برگ ندارد، علاوه بر این‌که منطق روایت در پیچ‌های داستانی خیلی چفت و بست ندارد. اما با همه‌ی این‌ها «آشفته‌گی» اتمسفر دارد، رنگ و قاب و میزانسن به طور همگنی در جهت خلق یک تریلر روانشناسانه به کار گرفته شده‌اند. عده‌ای از کج بودن قاب‌ها ایراد گرفتند، اما همان هم به عنوان یک تمهید جای کوچکی برای کشف و شهود مخاطب باز گذاشته و مثلا همین را مقایسه کنید با آثار بی‌شماری که در سینمای ایران ساخته می‌شوند و می‌روند و حتی به اندازه یک تصویر در یاد نمی‌مانند، بس که معمولی و خنثی هستند. «آشفته‌گی» حداقل پشت خودش سینما دارد و اگر باحوصله باشید، فیلم بدی نیست.

آئو-یوسفی‌نژاد

پیرمردی از دنیا رفته و همه دور جسد او جمع شده‌اند. تنها دختر باقی مانده اش «سایه» از همسایگان می‌خواهد تا جسد پدر را در اتاقش تا آمدن داماد خانواده نگه دارند. متوفی وصیت کرده که بعد از مرگ، جسد او را در اختیار دانشکده پزشکی برای استفاده علمی قرار دهند اما دختر شدیدا مخالف است. در طول زمان فیلم افراد حقیقی و حقوقی مختلفی تلاش می کنند تا «سایه» را مجاب کنند به وصیت پدرش عمل کند.

دختر اما بی‌قرار است و بعد از دقایقی متوجه می‌شویم که زیرپوست رفتارهای او نوعی عذاب وجدان وجود دارد که در واقع همان کُنه‌ی اصلی تحرکات کاراکترهای اصلی داستان است. «خانه» یک فیلم پردیالوگ است که چون زبانش هم آذری‌ست، از جهاتی برای تماشای غیرآذری‌ها خیلی ساده نیست و گاه از سرعت زیرنویس‌ها جا می‌مانی! فیلم پر از پلان- سکانس‌های طولانی‌ست که در نهایتِ ریتم و حرکت و دوربین روی دست مطابق با الگوی سینمای فرهادی، خوب و قدرتمند اجرا شده، اما چیز تازه‌ای در سینمای ایرانی نیست.

فیلم، به‌رغم توصیف‌ها و تحسین‌های اغراق‌آمیزی که از زمان اکران تا همین حالا پشت سرش داشته، آن‌قدرها هم جهان ویژه‌ای ندارد، اما خب تِم افشاگرایانه و پرداخت خوش‌ریتم آن، اثر را در دسته‌ی خوب‌های این چند سال اخیر سینمای ایران جای می‌دهد. از نکات قابل توجه البته بازی به شدت باورپذیر بازیگران ناآشنای کار است، از آن فیلم‌ها که کم‌حوصله‌ها را هم جذب می‌کند و تا آخر پای کار نگهشان می‎دارد.