به مناسبت روز ملی شیراز
شیراز، شهر شعر و عشق و راز
پگاه دهدار ، راهنمای گردشگری
۱۵ اردیبهشت به نام روز شیراز نامگذاری شده است. سه روز پیش ما طبق روال هر ساله شاهد این روز بودیم. اما شاید با همهی سالهای گذشته این روز متفاوت بود. روزی که در سالهای گذشته با انواع و اقسام برنامههای فرهنگی و هنری در شهر شیراز سپری میشد و علاقهمندان بسیاری در این تاریخ به شهر راز و ناز سفر میکردند، حال بسنده شد به تبریکهای اینستاگرامی و به اشتراک گذاشتن زیباییهای این شهر در فضای مجازی.
در طی چند ماه اخیر همهی ما مردم ایران سختیهای بسیاری را سپری کردیم و قطعا عدم امکان سفر برای عدهی کثیری به خصوص اهالی و مشتاقان همیشگی آن بسیار طاقتفرسا بوده است.
قطعا اگر پای ویروس کرونا به کشور باز نشده بود، بسیاری از ما، همچون سالهای گذشته در روز ملی شیراز به این دیار سفر میکردیم. در کوچه و خیابانهای آکنده از عطر بهارنارنج دمی تازه میکردیم، در باغهای دلفریب شهر قدمی میزدیم، نیتی در دل میکردیم و بر سر مزار شاعر پرآوازه، حافظ میرفتیم و به دیوان غزلش تفالی میزدیم، و خودمان را میان شکوه و جلال بناهای تاریخیاش گم میکردیم...
اما حکمت هر چه که هست تقدیر اینگونه رقم خورد که امسال این روز را در خانههایمان و در قرنطینهی خانگی به سر ببریم.
در حال گشت و گذار میان شبکههای اجتماعی بودم و عکسها و ویدیوهای زیبایی که از شیراز به اشتراک گذاشته بودند را نگاهی میانداختم که یاد اولین باری که به شیراز سفر کردم افتادم. آن سفر یکی از بهترین و خاصترین سفرهای زندگی من تا به کنون بوده و گمان نمیکنم هیچگاه شیرینی و خاطرات خوشش را به فراموشی بسپارم. سفری که در دل روزهای گرم و طاقتفرسای تابستان رقم خورد اما نه تنها سخت و آزاردهنده نبود بلکه سبب حال خوب و خاطرات زیبایی هم شد.
هجده ساله بودم و مثل هر جوان هجده سالهای درگیر امتحانی که از دید هر شخصی با این سن و سال، بس سرنوشتساز و تعیین کننده آینده؛ کنکور.
از یک سال قبل میدانستم که عشق و علاقهام به رشتهی باستان شناسی بسیار است و تصمیم داشتم تا حتما باستان شناسی را به عنوان رشتهی تحصیلی خود در دانشگاه انتخاب کنم. این علاقه آن قدر زیاد بود که علاوه بر کنکور رشتهی انسانی، که رشتهی خودم در دبیرستان بود، در کنکور هنر هم شرکت کنم تا با قبولی در هر دو کنکور هنر و انسانی، تعداد انتخابهای بیشتری برای باستان شناسی و مرمت آثار و بناهای تاریخی و رشتههای مشابه داشته باشم تا شانس رسیدن به آرزو و علاقهام از این طریق بیشتر شود و خاطر جمع باشم که به خواستهام خواهم رسید.
کنکور هنر اولین کنکوری بود که در آن شرکت کردم و یکی دو روز بعد از آن نوبت کنکور انسانی فرا رسیده بود. هشتم تیرماه بود. مثل هر جوانی که صبح از خواب بیدار میشود و میبیند روزی که یک سال با ترس و اضطراب انتظارش را میکشیده، بالاخره فرا رسیده؛ استرس داشتم. اما استرس من ترکیبی از اضطراب ناشی از حس خوب و اضطراب ناشی از ترس و حس بد بود. ترس و حس بد به خاطر مهم بودن کنکور در آن زمان و در آن مقطع سنی من، و حس خوب به خاطر سفری که بلافاصله بعد از کنکور آغاز میشد و من بیصبرانه مشتاق بودم تا هرچه سریعتر کنکور به پایان برسد و وقتی از همهی تنشها، خستگیها و استرسها رهایی پیدا کردم با خیال راحت به سفر بروم و با دورهای که در زندگیام به پایان رسیده بود یعنی سالهای مدرسه، خداحافظی کنم و دورهی جدیدی را که در زندگیام آغاز میشد را با این سفر در آغوش بگیرم و شروعش کنم....
در تمام طول مدت کنکور با خودم زمزمه میکردم که عجله نداشته باش و با دقت به سوالها جواب بده و سعی کن سفری که بعد از این امتحان قرار است بروی تاثیری در میزان سرعت و دقت تو برای جوابدهی به سوالات نداشته باشد....
کنکور بالاخره به پایان رسید و من تاکسی تلفنی گرفتم تا به خانه برگردم. نمیخواستم هیچ اتفاقی حتی ترافیک شهری باعث شود دیر به خانه برسم چرا که خانواده ام بلیطهای پرواز را برای درست یک ساعت بعد از زمان کنکور خریداری کرده بودند.
به خانه رسیدم و پس از تعویض لباسها، چمدانی که از چند شب قبل با ذوق و شوق فراوان آماده کرده بودم و بارها به آن نگاه انداخته بودم تا چیزی کم و کسر نباشد را برداشتم و راهی فرودگاه شدیم.
وقتی هواپیما از زمین بلند شد و ابرها مقابل چشمانم قرار گرفتند زمانی بود که به خودم آمدم و برایم عجیب اما شیرین بود که تا یک ساعت قبل در چه تنش و هیاهو و اضطرابی بودم و حالا همهی آنها به پایان رسیده و سفر من شروع شده است.
سفری که بعد از آن اگرچه باستان شناس نشدم، اما به دنیای سفر و راهنمای سفر شدن واردم کرد.....
کمی نگذشته بود که مهمانداران هواپیما، ظرفهای غذا را به مسافران دادند. غذایی که تا آن لحظه نخورده بودم و نمیدانستم چیست. ترکیبی از برنج، گوشت، سبزی و لوبیای چشم بلبلی. بعدا متوجه شدم که این غذای بسیار خوشمزه غذای محلی شیراز است و چقدر خوب در در هواپیما از مسافران با یک غذای محلی از شهر مقصد، پذیرایی شد.
بعد از یک ساعت و خردهای به شیراز رسیدیم و از آنجا با ماشین به مرودشت، شهری در ۶۰ کیلومتری شمال شرق شیراز رفتیم. هتلی که رزرو کرده بودیم در مرودشت و در نزدیکی تخت جمشید بود. وقتی اتاقم را تحویل گرفتم و پردهی پنجره را کنار زدم، منظرهای که مقابل چشمانم ظاهر شده بود را باور نمیکردم. نمای پنجرهی اتاق من رو به تخت جمشید بود و چه چیزی میتواند لذتبخشتر و باشکوهتر از این برای دخترکی جوان که عاشق باستانشناسی و بناهای تاریخیست باشد؟!
نمیخواستم وقت را تلف کنم. سریع چمدانم را در اتاق گذاشتم و از هتل بیرون آمدم. میخواستم تا قبل از آنکه ساعت بازدید از تخت جمشید به پایان رسیده به دیدنش بروم و این دیدار را به فردا موکول نکنم!
تخت جمشید، پارسه و یا پرسپولیس یکی از شهرهای باستانی ایران است که سالیان سال پایتخت سلسلهی هخامنشیان بوده است. تخت جمشید مجموعهای از کاخهای بسیار با شکوهیست که از سنگهای کوهی در نزدیکی آن به نام کوه رحمت ساخته شده است. این کاخهای عظیم در کنار شهر پارسه که یونانیان آن را پرسپولیس مینامیدند قرار داشته است.
ساخت این مجموعه کاخها و اتمام آن صد و پنجاه سال طول کشید و امروزه ویرانهها و بقایایی که از آن به جا مانده به عنوان یکی از میراثهای جهانی در یونسکو به ثبت رسیده است.
شیراز مملو است از جاذبههای با ارزش تاریخی و طبیعی که آدم دوست دارد همه آنها را با چشم خود ببیند. از دروازه قرآن گرفته تا قدم زدن در میان بازار وکیل، و آرامگاه سعدی، ارگ کریمخان، باغ جهاننما، باغ ارم ، باغ دلگشا، باغ عفیفآباد و ...
تخت جمشید سراسر مملو از شکوه و زیباییست و دقت در آن نکات بسیار شگفت انگیزی در گذشتگانمان را به ما نشان میدهد و قدم زدن در میانش حسی بسیار عجیب اما خوب به انسان میدهد.
بعد از گشت و گذاری در تخت جمشید راهی هتل شدم و پس از صرف شام به اتاقم بازگشتم.
همهی هیاهوها به پایان رسیده بود و آرام گرفته بودم. بسیار خسته بودم. ماه بر بالای تخت جمشید طلوع کرده بود و صحنهی بسیار زیبایی از کاخها و ماه شکل گرفته بود. به نور ماه بر روی آن جلال و شکوه چشم دوختم و تا صبح نخوابیدم.
روز دوم سفر آغاز شده بود و بعد از صرف صبحانه مجدد به تخت جمشید بازگشتم. هوا بسیار گرم بود و آفتاب بر روی سرها میتابید.
به توضیحات راهنمایان کاربلد آنجا گوش جان سپرده بودیم و لذت میبردیم از آنچه که برایمان از نقش و نگارههای حک شده بر روی دیوارهای سنگی سخن میگفتند.
شاید یکی از نکات جالبی که وجود دارد که سخت غیر قابل باور مینماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه۱۳۱۰خورشیدی کشف شد و توسط هیاتی باستانشناسی سر از دل خاک بیرون آورده شد.
شاید بتوان در آن زمانی مات و مبهوت ماند که بفهمیم علاوه بر تمام آن ساختههای عظیم سنگی، که جدا از بزرگ و باشکوه بودن از زیبایی هم برخورداند، در زیر کاخها کانال و تونلهایی نیز هم ساخته شده بوده که به گمان اکثر باستانشناسان کاربرد آن به عنوان راههای خروجی و انتقال آب از سطح بوده اند...
توضیحات مفصل اما جالب راهنما تمام شده بود و در آن گرمای سوزان ظهر تیرماه در میان ویرانهها قدم میزدم که ناگهان به یاد مصرعی شعر افتادم:
«شبیه بوی بارون تو غروب تخت جمشیدی...»
هوا آنقدر گرم بود که به شوخی و با کنایه به مادرم گفتم: «اصلا اینجا مگر باران هم میآید که چنین شعری سرودند؟»
این را گفتیم و خندیدیم و راهی هتل شدیم. در اتاقم و بر روی طاقچهی کنار پنجره نشسته بودم و با تلفن همراهم صحبت میکردم. ناگهان احساس کردم که پایم خیس شده. اول گمان کردم آب از کولر هست و مشکلی در کولر به وجود آمده است. چند ثانیه بیشتر از زمان لازم نبود تا متوجه بشوم که باران گرفته است! آری. تنها بعد از دو سه دقیقه از حرفی که زده بودم و بعد از آن آفتاب سوزان که حتی تک ابری در آسمان نبود، باران شروع به باریدن کرده بود. سریع آماده شدم و به بیرون آمدم. در همین مدت کوتاهی که حاضر شوم باران شدیدتر شده بود. آن قدر شدید که همهی توریستها و مسافرانی که مشغول بازدید از تخت جمشید بودند از آن مکان به بیرون آمده بودند و هر یک در جایی و به دور از خیس شدن در باران پناه گرفته بودند.
مرد بلیط فروش از اینکه من را تنها چند دقیقه بعد از خروجام میدید که مجدد بلیطی میخواهم بسیار تعجب کرده بود. اما چه کسی میدانست که آن باران را من طلب کرده بودم و آن هدیهی سفرم بود که کائنات به من بخشیده بود؟
پس رفتم و از خیس شدن در باران رگباری و قدم زدن در میان کاخها لذت بردم....
روز دوم هم به پایان رسیده بود و من آن شب هم نتوانستم از ذوق و هیجان زیادی که داشتم لحظهای چشم بر هم بگذارم.
تصمیم گرفتیم روز سوم را در خارج از شهر مرودشت، و در شیراز طی کنیم. به خاطر چندین شب بی خوابی تب کرده بودم اما باعث نمیشد که دست از گشت و گذار و دیدن و لذت بردن از این شهر زیبا بردارم.
شاید یکی از معروفترین خوراکیهای خوشمزه شیرازی فالوده آن باشد و محبوبترین و معروفترین فالوده فروشیها، در کنار ارگ کریمخانی هستند
به حافظیه رفتیم. مزار شاعر بزرگ ایرانی که دل هر ایرانی و غیرایرانیای را با شعرهای زیبایش بدست آورده است.
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی، که به اختصار حافظ خوانده میشود و القاب دیگری همچون لسان الغیب، ترجمان الاسرار، لسانالعرفا و ناظمالاولیا نیز دارد و بنای مزار آن در طی اعصار و سلسلههای مختلف ساخته و دستخوش تغییر شد تا در آخر در عصر پهلوی بنای فعلی توسط علی اصغر حکمت و بر اساس طرحی از آندره گدار، معمار و باستان شناس فرانسوی ساخته و بازسازی شد.
بعد از سپری کردن دقایقی در حافظیه و تفالی به دیوان این شاعر تصمیم به ادامهی بازدیدها گرفتیم.
شیراز مملو است از جاذبههای با ارزش تاریخی و طبیعی که آدم دوست دارد همهی آنها را با چشم خود ببیند.
از دروازه قرآن گرفته تا قدم زدن در میان بازار وکیل، و آرامگاه سعدی، ارگ کریمخان، باغ جهاننما، باغ ارم ، باغ دلگشا، باغ عفیفآباد، باغ نارنجستان قوام، مسجد نصیرالملک ، موزه پارس، مسجد جامع عتیق، شاه چراغ، خانه شاپوری، کاروانسرای گمرک، خانه صالحی، مدرسه قوام، نقش رجب، نقش رستم، پاسارگاد، خانه توکلی، بازار مسگرها، حمام وکیل، مسجد وکیل، آب انبار وکیل، تکیه هفت تنان و خانه زینتالملوک و و و ......
پس از حافظیه تصمیم گرفتیم به ارگ کریمخان برویم. ارگی که در مرکز شهر شیراز قرار دارد و در دوره سلطنت سلسله زندیه ساخته شدهاست و پس از اینکه کریم خان زند، شیراز را به عنوان پایتخت خود و این مکان را بهعنوان مکان زندگی خود انتخاب کرد، به ارگ کریم خانی معروف شد. از این بنا در دوره قاجاریه بهعنوان محل زندگی فرمانداران محلی و در زمان سلطنت سلسله پهلوی از آن بهعنوان زندان استفاده شد که آسیبهایی به آن وارد شد و در سال ۱۳۵۰ این ارگ به اداره فرهنگ و هنر وقت واگذار شد و از چند سال پیش کار مرمت این بنا آغاز شدهاست تا به عنوان موزه بزرگ فارس مورد استفاده قرار گیرد.
شاید یکی از معروفترین خوراکیهای خوشمزهی شیرازی فالودهی آن باشد و شاید یکی از محبوبترین و معروفترین فالوده فروشیها، در کنار ارگ کریمخانی هستند. پس بعد از بازدید از ارگ به آنجا رفتیم و در آن روز گرم تابستانی خودمان را مهمان فالودهی شیرازی که طعم لیموی شیرازی تازهاش فراموش نشدنی بود، کردیم و سپس به بازدید از سایر جاذبههای شیراز ادامه دادیم....
پس از چند روز گشت و گذار در این شهر خاطرهانگیز، راهی اصفهان شدیم و توقف کوتاهی در آنجا و کنار زاینده رود داشتیم و سپس راهی تهران شدیم....
دیدگاه تان را بنویسید