فرزام کریمی در گفتوگو با «توسعه ایرانی»:
ادبیات میتواند انسانهای بهتری بسازد
کتابهای ترجمه همچنان یکی از منابع پرمطالعه ایرانیان و پرفروشترین کتابها نسبت به کتابهای تألیفی در ایران هستند. از این روی، ترجمه دقیق و اصولی و دست اول عاملی مهم در جذب خوانندگان است. این شماره از صفحه کتاب به گفتوگو با یکی از مترجمان پرکار این روزها، فرزام کریمی پرداخته است تا بهویژه ترجمه شعر را مدنظر قرار دهد. کتابهایی که این مترجم جوان تاکنون ترجمه کرده است، عبارتند از: لتکاچی(ترجمه ترانههای تام ویتس) نشر ایجاز، ۱۳۹۷، ناسور(ترجمه اشعار نلی زاکس) علم، ۱۳۹۸، پوچی همراه من است لئونارد کوهن، سیب سرخ ۱۳۹۸، داج(ترجمه ترانههای امی واینهاوس) تمدن علمی، ۱۳۹۸، آزادی آخرین آرزوی من است(ترجمه ترانههای آناتما) علم، ۱۳۹۸، تئاتر و امپراتوری بنجامین پر علم، ۱۳۹۸.
افسانه فرقدان
ابتدا اجازه دهید از بیوگرافی، تحصیلات دانشگاهی و حوزه مطالعاتی شما شروع کنیم. چه شد که به ترجمه و البته ترجمه شعر روی آوردید؟
من متولد 21 شهریور 1368 هستم، تحصیلاتم کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی و کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی گرایش بیمه است. یکی از بکرترین اتفاقات زندگیام قبل از ورود به دانشگاه، آشناییام با ادبیات غرب بود، زیرا قبل از آن آثار مختلف از سبکهای گوناگون را مطالعه میکردم، اما دانشگاه به مطالعه من جهت داد و آن را هدفمند کرد. علاقه من به ادبیات و رویکرد انتقادی که بهصورت آکادمیک در دانشگاه آن را فراگرفتم، سبب حرکتم به سمت ترجمه شعر و ترانه و ترجمه افکار متعدد و جهانبینیهای گوناگون شد، کما اینکه اکنون در بند ترجمه شعر و ترانه نیستم. کارهایی که از من در حال چاپ است ماحصل کارهای گذشتهام است و همچنین نزدیک به هفت مجموعه شعر و ترانه را در طول سالهای گذشته کار کردهام که در حال انتشار هستند.
ترجمه شعر چه تفاوتی با ترجمه رمان یا کتابهای نظریه دارد؟
من به نسبیگرایی باور دارم، پس نمیتوانم بگویم کدام سختتر و کدام راحتتر است، اینگونه به پرسشتان پاسخ میگویم که در ترجمه شعر، شما با همان سختیهایی روبهرو هستید که قطعا در ترجمه رمان و مباحث نظری با آن روبهرو خواهید بود. در ترجمه شعر، جدای از تسلط به زبان مبدا و مقصد، باید با فرهنگ و روحیات و زبان و لحن و جهانبینی شاعر آشنا باشید. در ترجمه رمان هم شما باید به فرم، سبک نویسنده، زندگانی، نوع نثر و شگردها و تکنیکهای نوشتاری او تسلط کامل داشته باشید و قطعا در ترجمه مباحث نظری هم باید با آن مکتب بهخصوص و نوع نگاه تئوریسین و سبکی که وامدار آن است، آشنا باشید. در مجموع غرضم از بیان تمام این نکات این بود که پروسه ترجمه برای مترجمان اصیل و نه صرفا بازگردانی لغات از زبان مبدا به مقصد و انتقال فرهنگ، بلکه یک پروسه تحقیقاتی است که یک کلیت جامع را دربرمیگیرد و هر ترجمه به مثابه یک دوره مطالعات فشرده در مورد یک کانسپت و جزئیات آن است. از همین روی مترجم را بهعنوان منتقلکننده فرهنگ و بانی یک جریان فکری میدانند. هر مترجم با ترجمه هر اثر، فرهنگی جدید را به جامعه خود معرفی میکند که حال چه در بازه کوتاهمدت یا بلندمدت تأثیر خود را بر جامعه خواهد گذاشت.
با توجه به اینکه ایرانیان کارنامه هزار سال ادبیات شاعرانه را در کارنامه خود دارند، برای ترجمه شعر در وزن و قالب و آهنگ آشنا با گوش خوانندگان ایرانی با چه دشواریهایی روبهرو بودهاید؟
من در هنگام ترجمه عمدتا به کارنامه ادبی یک سرزمین فکر نمیکنم. آنچه که به آن میاندیشم ادای حق مطلب در قبال آن شاعر یا نویسنده است، ولی از جهاتی کاملا درست میگویید؛ ما با ملتی احساساتی بهصورت تاریخی روبهرو هستیم که احساس را بر عقلانیت ترجیح میدهد و در تخیلات خود زیست میکند و ماحصل این جامعهای که در رویا و تخیل زیست میکند، میشود جامعه شعری. اما مگر شعر چیست؟ یک مشت پازل که تخیل در بطن آن جاریست و احساس بخشی دیگر از آن را تشکیل میدهد. حتی اشعار حماسی ما بهصورت تاریخی بیراه با اغراق و تخیل تلفیق نشده است. شعر یک نمونه از غلبه تخیل و احساس بر عقلانیت و میل انسان معاصر به در تخیل زیستن است. لذا با این تجربه شناخت از شعر، هیچگاه سعی نکردهام خود را در چارچوب سنتی شعر پارسی قرار دهم. منظورم از سنت، رویه فکری سنتی حاکم است. حافظ و مولوی و ... برایم جذابند، اما کاملا شعر ایرانی را متمایز از شعر غرب میدانم. در شعر غرب، به لحاظ اوزان با اوزان تکیهای یا ضربی روبهرو هستیم، در حالیکه در شعر پارسی با وزن کمی و عددی روبهرو هستیم و عمدتا در شعر آلمانی و انگلیسی ما از اوزان ضربی یا تکیهای بهره میجوییم که در آن تساوی در تعداد تکیهها در هر مصرع اهمیت دارد و تعداد هجاها می-تواند تغییر کند، اما در اوزان کمی تکرار منظم چیدمان هجاهای کوتاه و بلند در هر مصرع اهمیت دارد که در شعر پارسی، ترکی، هندی، عربی و.... با آن روبهرو هستیم. ما مترجمان شناختهشدهای نظیر مراد فرهادپور و شهریار وقفیپور و...داریم که در علوم انسانی از جایگاه ویژه-ای برخوردارند و حضور مستمر آنها و ترجمه متون فلسفی و جریان سازیهایشان سبب شده تا در گذر زمان تبدیل به مترجمهای کارکشتهای شوند. متر و معیار ما ترجمه آکادمیک است که در آن انتقال فرهنگ زبان مبدا به مقصد با رعایت المانهایی در زبان مقصد اهمیت دارد، ولی حق این را نداریم که فرهنگ مبدا را حذف کنیم. بنابراین این کلیت را همیشه در نظر داشتهام، به غرب از نگاه غرب می-نگرم و به آن فرهنگ ادای دین میکنم و آنچه را که از ذهن مخاطب ایرانی دریافتهام، حفظ آهنگ و ریتم و فاخر بودن واژگان بوده است که همیشه سعی کردهام این امر را حتی در ترجمه اشعار غربی رعایت کنم. اما در سانگ رایت که به اشتباه در ایران به آن ترانه میگویند بحث متفاوت است، در مجموعههایی نظیر لتکاچی(ترجمه ترانههای تام ویتس)، داج(ترجمه ترانههای امی واینهاوس)، آزادی، آخرین آرزوی من است(ترجمه ترانههای آناتما)، بهطور کلی یک نکته مشترک وجود دارد و آن هم سبک بودن زبان سانگ رایت و آن بُعد موسیقایی تک تک این اشخاص بوده است که قطعا جذابیتهایی برایم داشته است. دلیل سبک بودن سانگ رایتها هم مشخصا تعهد موزیسینها نسبت به فرم است.
محمد قاضی میگوید که مترجم خوب کسی نیست که به زبان مبدا مسلط باشد، بلکه باید به زبان مقصد تسلط بیشتری داشته باشد. شما با این جمله موافقید؟
کلیت حرف ایشان درست است، اما بسته به نوع ترجمه متفاوت است، همانطور که در پرسش قبلی هم اشاره کردم، اینکه به زبان مقصد مسلط باشی در جهت سهولت و روانی ترجمه حائز اهمیت است. اشاره محمد قاضی از این جهت بوده است که مترجم باید دستور زبان فارسی خودش را بداند و شما میتوانید تفاوت یک مترجم خوب از آماتور را این گونه تشخیص دهید که تا چه حد توانسته است روان ترجمه کند و وقتی شما ترجمه را مطالعه میکنید باید از خواندنش لذت ببرید. یعنی تا چه حدی توانسته مطابق ساختاری که در دستور زبان فارسی رایج است عمل کند. کما اینکه ویراستار هم باید به کمک مترجم بیاید، زیرا نقش ویراستار حائز اهمیت است که متاسفانه ما در ایران با معضل نبود ویراستار خوب روبهرو هستیم، مخصوصا در ترجمههای دو زبانه، اکثر ناشران اطلاعاتی فنی و تخصصی برای انتخاب ویراستار خوب ندارند. بنابراین عمدتا با ویراستارانی متوسط روبهرو هستیم. از سویی دیگر، در دانشگاههای ترجمه، به علت عدم یکدستی در نوع تدریس استادان دانشگاهها، آنچه که به دانشجو حقنه میشود، روش سنتی لغت به لغت است! بنابراین دانشجو با این ذهنیت از دانشگاه خارج میشود که اگر من یک واژه در یک سطر را ترجمه نکنم و یا اگر آن را بهصورت مفهومی بیان کنم، اشتباهی بزرگ و نابخشودنی انجام دادهام و یا اینکه اگر عین ساختار جمله انگلیسی واژهها را در کنار هم نچینم، دیگر نامش ترجمه نیست. از آنجایی که رشته مترجمی زبان انگلیسی رشتهای است که لازمه ورود به آن، هم تسلط به زبان فارسی و هم تسلط به زبان انگلیسی است و دانستن ادبیات فارسی و ادبیات غرب از دیگر شروط آن است؛ دانستن زبان مقصد دقیقا به اندازه زبان مبدا حائز اهمیت است.
هنوز هم مترجمان دریچه ورود خوانندگان به جهان هستند. قطعا یک ترجمه ماندگار از یک نویسنده میتواند جهان شخصی یک فرد را عوض کند
شما چهقدر به زبان مقصد تسلط دارید؟
من نمیتوانم بگویم به چه میزان مسلط هستم و اصولا هم هیچکس نمیتواند بگوید، زیرا همه ما پیجویان زبان و در حال یادگیری روز به روز بیشتر هستیم، کما اینکه ممکن است در زبان مادریمان هنوز هم چیزهایی را ندانیم و این قاعده درباره همه صادق است، هیچکس نمی-تواند بگوید من صد درصد به زبان مادریام مسلط هستم، زیرا دوران صفر و صدگرایی به پایان رسیده است، در بحث ترجمه و تسلط من به زبان مادری، کارشناسان مربوطه باید نظر بدهند.
آقای کریمی شما از زبان انگلیسی ترجمه میکنید. در حالی که زبان اصلی مثلا نلی زاکس آلمانی است. در ترجمه آثار او به زبان انگلیسی، آن هم از زبان فلسفی آلمانی که پیچیدگیهای زیادی دارد، یقینا به مفهوم شعرها ضربههایی وارد میشود. حال تصور کنید که ترجمه از زبان دوم، شعرها را دستخوش تغییرات اساسی میکند.
در مورد کتاب شعر ناسور (ترجمه اشعار نلی زاکس) باید بگویم که این کار از ترجمه انگلیسی اشعار زاکس ترجمه شده است. نکته دیگر اینکه بلی! زبان آلمانی زبان فلسفه است؛ همانند زبان فرانسوی که آن هم زبان فلسفه است. در زبان آلمانی با کسانی نظیر نیچه، بنیامین، هورکهایمر و غیره و در زبان فرانسه هم با کسانی نظیر ولتر، دریدا، سارتر و غیره روبهرو هستیم، اما این به هیچ وجه به این معنا نیست که این دو زبان ترجمهناپذیر باشند، کما اینکه در مورد این اثر باید گفت که این اثر بعد از ترجمه از انگلیسی با متن اصلی (یعنی زبان آلمانی) تطبیق داده شده است و علاوه بر این، پیشتر ترجمه چند شعر از نلی زاکس در مجموعه شعر مدرن با ترجمه مراد فرهادپور که به گمانم از زبان انگلیسی ترجمه شده بوده، توسط نشر بیدگل منتشر شده است. البته باید یادآور شوم که آن کتاب ترجمهای از سلسله مقالاتی در باب شعر مدرن به انضمام ترجمه اشعار بود. اشعاری از شاعرانی مانند «شارل بودلر»، «استفان مالارمه»، «آرتور رمبو»، «پل والری»، «پل سلان»، «نلی زاکس» و «فرناندو پسوا»، ولی در در کتاب شعر ناسور، مشخصا من روی زندگی و 33 شعر از زاکس تمرکز کردهام. باید بگویم که من همیشه قبل از شروع به کار، پیرامون ترجمه یک پروژه ماهها در ارتباط با آن مطالعه میکنم و با در نظر گرفتن تمام شرایط و چند و چون و عملی شدنش، دست به ترجمهاش میزنم.
شما در ترجمه به کدام مکتب گرایش دارد؟ دقیقتر بگویم که بر اساس کدام مکتب ترجمه میکنید؟ یعنی به commucative translation معتقدید یا خیر؟
ترجمه معنایی و ارتباطی یا به عبارتی دیگر ترجمه لغت به لغت و مفهومی، روشهایی از ترجمه هستند که من طبیعتا به ترجمه مفهومی یا همان ترجمه ارتباطی پایبند هستم و دلیلش هم کاملا مشخص است؛ روان ترجمه کردن برایم حائز اهمیت است و در ترجمه معنایی یا تحتاللفظی آن گونه که باید و شاید متنها روان نخواهند شد. گرچه گاهی اوقات هم از ترکیب این دو روش باید بهره جست، اما ترجمه مفهومی یا ارتباطی که انجام میدهم، همیشه با توجه به ریزترین نکات و با وفاداری نسبت به متن است، چرا که در متون حساسی نظیر فلسفه و متون نظری شما باید در عین ترجمه روان، به انتقال درست معنا به مخاطب بیندیشید، پس ترجمه مفهومی هم به معنای ترجمه آزاد و جدای از متن نیست، بلکه شما مفهوم کلی را با توجه به آنچه که از متن دریافت میکنید، در چارچوب مشخصی و با ساختار درست و روان به مخاطب ارائه میدهید.
شما کتابها را بر چه اساسی انتخاب میکنید؟
انتخابهای من بر اساس حوزه مطالعاتیام که در سه شاخه ادبیات و مبانی نظری و فلسفه و موسیقی است، میگنجند. در این دستهبندی، شعر و ترانه را در شاخه ادبیات گنجاندهام. باید بگویم که من هیچگاه نتوانستهام مترجم سفارشی باشم؛ چه آن زمانی که ناشران حقالترجمه به من میدادند و چه اکنون که کار ترجمه تبدیل به کاری دلی برای من شده است. من باید خودم اثری را که در حوزه مطالعاتیام است، انتخاب کنم و سپس دست به ترجمه آن بزنم. چون بسیار در انتخاب اثر وسواس دارم. کارهایی را هم که در کارنامهام دارم، برای بار اول است که در ایران ترجمه شده است. چون از دوبارهکاری تنفر دارم و اصولا آن را بیفایده میپندارم. پس تا جایی که میتوانم سعی میکنم کارهای مدرن و نو و در عین حال جذاب را انتخاب کنم. البته منظورم از جذاب، جذابیت برای مخاطب نبوده و نیست، بلکه در وهله اول جذاب به این لحاظ است که خودم بدانم که ترجمه این کتاب میتواند در آینده جریان نوینی به لحاظ فکری به راه بیندازد یا خیر؟ کار باید این پتانسیل را داشته باشد.
به شخصه برایم متفاوت بودن مهم است و از همین روی، تک تک آثاری که انتخاب کردهام، قطعا برایش دلایلی داشتهام و فکری پشت انتخاب آن بوده که اگر به فرض مثال کتاب امروز دیده نشود، صد سال دیگر که شاید آب خوشی از گلوی نسلهای بعد از ما پایین رفت، جوانان و کسانی در این سرزمین پیدا شوند که دغدغه فرهنگ و علم را داشته باشند. مثلا در ترجمه اشعار و ترانه باید بگویم که همیشه به معرفی جنبشهای متفاوت شعری علاقهمند بودهام.
کتاب و به کل ادبیات میتواند از یک انسان، انسان بهتری برای جامعهاش بسازد
در ایران مترجمان دریچه ورود خوانندگان به جهان هستند، به همین خاطر برخلاف غرب، نام مترجم روی جلد کتاب و در کنار نام نویسنده درج میشود، نه در داخل کتاب. آیا فکر میکنید مترجمان هنوز هم چنین جایگاهی دارند؟
بلی. هنوز هم مترجمان دریچه ورود خوانندگان به جهان هستند. قطعا یک ترجمه ماندگار از یک نویسنده میتواند جهان شخصی یک فرد را عوض کند. توجه کنید که من نمیگویم که آن آدم میتواند به پا خیزد و جهان را تغییر دهد. بلکه همین که کتاب و به کل ادبیات بتواند از یک انسان، انسان بهتری برای جامعهاش بسازد، خود کفایت میکند. چرا که تجمیع انسانهای خوب سبب میشود تا ما جامعه بهتری داشته باشیم؛ انسانهای آگاه، انسانهایی که دیگر به چنان استقلال فکری دست یافتهاند که برده نیستند و در این صف و آن صف نیز نیستند.
دیدگاه تان را بنویسید