یادداشتی بر رمان «مواجهه با مرگ»
همآوازی فلسفه و ادبیات
نیلوفر نیک سیر
رمان مواجهه با مرگ نوشته براین مگی با ترجمه مجتبی عبدالله نژاد که در نشر نو منتشر شده است، یکی از آثاری است که خواننده را در برابر بزرگترین پرسش هستی قرار میدهد. پرسشی که هیچ کس جوابی برای آن نیافته و سر انجام سر بر دامان فلسفه نهاده است. این پرسش بزرگ چیستی مرگ است که جز با فلسفهاندوزی نمیتوان تسکینی و جوابی هر چند کوچک برایش یافت.
نویسنده در متن کتابش میآورد که فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالاباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. به علاوه اگر پایانی وجود نداشته باشد، کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابود نشدنی بودیم، نمی توانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد. نویسنده سایهی مرگ را بالای سر خوانندهاش نگه داشته و او را به پیش هدایت میکند. همچنین به لذت بردن از متنی که هر واژهاش تداعیگر این است که مرگ جزئی جداییناپذیر از حیات آدمیست و باید به خود بقبولانیم که سر انجام کار ما است. در خلال رمان خواننده متوجه میشود که وحشت از مرگ سودی ندارد، چیزی را که همچون نفس در انسان جاریست، نباید وحشتزا دانست.
شخصیت اصلی رمان «جان» وقتی متوجه غدههای روییده بر گردنش میشود، ترسی ناشناخته را در خود حس میکند، ولی با پنهانکاری اطرافیانش از اینکه او بیماری هاجکین دارد، متوجه سرنوشت محتومش که همانا سر رسیدن مرگی زود هنگام است، نمیشود. ولی رمان چنان خط سیر طبیعی را طی میکند که شخص جان بالاخره به این درک میرسد که گویا دچار بیماری لاعلاج است و گریز از آن نیز غیرممکن. در نهایت به این درک میرسد که زندگی چیزی نیست جز خوابی کوتاه و تنها وقتی این خواب دچار کابوس میشود که از سر رسیدن مرگ زودهنگام خود آگاه شویم، آنگاه است که همه چیز بیرنگ و یکنواخت میشود و این همه تلاش بیقفه آدمی و دلخوشیهایش به مسائل آنی میانتهی و بیهوده به نظر خواهد رسید و راهی جز به زوال اندیشیدن نمیماند. ساعتهای طولانی تنها در همپستدهیت قدم میزد و سعی میکرد با این وضع گریزناپذیر کنار بیاید. وقتی غرق فکر نبود و فقط زل میزد و دورو برش را نگاه میکرد، همه جا را پر از چوب و درخت و چیزهای چوبی میدید. فقط درختها و شاخههای لخت درختها نبود. ساقههای شکسته. ترکههای خشکیده. اگر چشمش به خانهای میافتاد، آن خانه را مثل محفظه مرگ میدید. جان مرگ را با تمام جانش میپذیرد و هیچ اظهار تأسفی ندارد، زیرا اظهار تاسف سودی ندارد. نویسنده رمان به دلیل گرایشش به فلسفه، لاینحلترین پدیده (مرگ) را انتخاب میکند.
دیدگاه تان را بنویسید