در باره «خروجِ» عاری از ظرافت حاتمیکیا
دههات گذشته مربی!
ایمان عبدلی
دقایق ابتدایی «خروج» خبر از بهترین کار چند وقت اخیر حاتمیکیا میداد، اما ای کاش فیلم در همان دقایق ابتدایی میماند. فیلم هر چه جلوتر میرود در شیبی نزولی از یک اثر بصری قدرتمند رفته رفته تبدیل به یک مقاله سیاسی و اجتماعی میشود. انگار فیلمساز از جایی به بعد حوصله نمیکند یک هنرمند ظریف باشد و ترجیح میدهد یک بولتننویس عصبی و در عین حال و با عرض معذرت پوپولیست بماند.
من در اینجا شاقول را کارهای خودِ حاتمیکیا میگذارم. از کارگردانی که آثاری چون «آژانس شیشهای» و «به رنگ ارغوان» را در کارنامهاش دارد، توقع میرود برای پیشبرد روایتش به مفصلهای روایی قدرتمندتری دست بیندازد. داستان «خروج» اما سرشار از بازیگوشیهای نمادین و عناصر تیپیکال است. جدا از این که چنین سینمایی اصولا کهنه و دِمُده است با چنین فضایی در واقع فیلمساز با استفاده از پیش زمینههای ذهنی مخاطب است که فیلم را جلو میبرد. رحمت بخشی که هنوز هم جلوه دیگری از حاج کاظم است را هیچ تماشاگر غیرایرانی درک نخواهد کرد. پیرِفرزانهی قبا بر دوش که حالات عاطفیاش در کمینه است، همان کعبه آمال فکری تیپ حاتمیکیاچیهاست. مردی به قاعده که قرار است اکسیر شفابخش تمام دردها را داشته باشد و با عصای موسی سِحر کند و پرچم اعتراضش هم زمین نیافتد.
او عنصر اساسی درام است و قرار است هر کنشش پیشبرنده روایت باشد، تمام آدمهای پیرامون او که در تریلر جادهای «خروج» همراه میشوند، تیپهایی هستند که یک جایگاه را نمایندگی میکنند، پس تمام رفتارهایشان قابل پیشبینیست. «ملا آقا» تیپی از یک روحانی خوشدل و در قرائتی رادیکالتر حتی سادهدل است که مقبولیت اجتماعی دارد و مورد احترام است اما لزوما نمیتواند پیشقراول باشد، او چند موضع متضاد میگیرد و در نهایت برای مذاکره با رئیس جمهور به دلیل آن که او هم روحانیست به عنوان گزینه مطرح میشود! چون روحانی زبان روحانی را بهتر میفهمد. میکائیل که رئیس شورای روستاست اما آدم اهل مذاکره است و در سکانس خطابهی فماندار در میانهی مسیر او به اهمیت مذاکره تاکید میکند! او را تیپی ترسو و اهل معامله میبینیم که اگر چه تا انتهای مسیر همراهی میکند اما همراهیاش هم از سرِ ترس و مصلحت است و اعتقادش از همان اول بازگشت به روستاست. او اعتماد به نفس کافی ندارد و چند جایی هم از طرف همرزمانش مورد کنایه و طعنه قرار میگیرد. اشارهها شما را احتمالا به یاد مابهازاهایی در دنیای سیاست میاندازد!
دقایق ابتدایی «خروج» خبر از بهترین کار چند وقت اخیر حاتمیکیا میداد، اما ای کاش فیلم در همان دقایق ابتدایی میماند. فیلم هر چه جلوتر میرود در شیبی نزولی از یک اثر بصری قدرتمند رفته رفته تبدیل به یک مقاله سیاسی و اجتماعی میشود
مهربانو که یک مادر شهید هم هست و وجودش به نوعی رگهی عاطفی و احساسی فیلم «خروج» را زنده نگه داشته، از تیپ زنهای قدرتمند و لجباز و پایدار است. تفکر نزدیک به حاتمیکیا زن را این گونه میخواهد. مشابه کاراکتری که مریلا زارعی در «بادیگارد» داشت. در حاشیه مردان و تیماردار آنها. سکانس آبتنی کشاورزان در میانههای مسیر و یا درگیری در یک استراحتگاه که در هر دو بار مهربانو ابعاد حمایتی از یک زن را نشان میدهد و بیشتر بر وجه مادرانگیاش تاکید میشود، مطابق با الگوهای سینمای دهه اول بعد از انقلاب است که زنان نه به عنوان اُبژه جنسی، بلکه بیشتر به عنوان مادر-حمایتگر بازتولید میشدند.
حتی اسماعیل هم که پاساژ روایت بر دوش اوست سرشار از مضمون است. یعنی حاتمیکیا در عنصر مفرح داستانش هم کلی عقیده و اعتقاد تزریق کرده. اسماعیل لهجه آذری دارد و اصلا همین تمهید لهجه او به عنوان کارکردی کمیک کمی کهنه است و از طرفی او دائم گوشی به دست است و نماد انسانهای وابسته به فضای مجازیست که دائما تمام زندگیاش را به اشتراک میگذارد و اصلا همین فیلمبرداری او از وقایع در فضای مجازی به دست رسانههایی چون بیبیسی میرسد و بعدتر همراهانش به او بابت این سادهلوحی کنایه میزنند. یعنی حتی لبخند هم در فیلم حاتمیکیا شعارزده است. توجه کنید که مراد و منظورم تطهیر بیبیسی و یا رد نیرنگهای فضای مجازی نیست، اما شکل بیان در «خروج» شکل آوانگارد و پیشرویی نیست و این را در یک سریال تولید «آیفیلم» هم میبینیم! چه نیازی است که به سینما برویم و فیلم حاتمیکیا را نگاه کنیم.
حالا هر چقدر هم که حاتمیکیا در کار با دوربین و استفاده از هلیشات و گرافیک کامپیوتری حرفهای عمل کرده باشد، باز هم آن چه که مشهود است حرفِ اوست، چون سینمای حاتمیکیا در کاری مثل «دعوت» هم مبتنی بر حرف است. انکار نمیکنم که در همین «خروج» با یک کارگردان حرفهای طرفیم که نبض روایتش را در روندی سینوسی تا قبل از آن یک ربع پایانیِ فاجعهبار سرِحال نگه میدارد و فیلم در تمام طول جاده نفس دارد اما نمیشود و احتمالا نباید فیلمهای نفراتی چون حاتمیکیا را بیرون از اعتقاد و اندیشه آنها قضاوت کرد و خودشان هم راضی نیستند. برای او و همفکرانش اعتقاد بالاتر از فرم قرار میگیرد و چه بد که گاهی حاتمیکیا در حد کسی مثل دهنمکی نزول پیدا میکند.
داستان «خروج» سرشار از بازیگوشیهای نمادین و عناصر تیپیکال است. جدا از این که چنین سینمایی اصولا کهنه و دِمُده است با چنین فضایی در واقع فیلمساز با استفاده از پیش زمینههای ذهنی مخاطب است که فیلم را جلو میبرد
اگر دهنمکی سینما نمیداند و فیلمهایش پر از میزانسنهای نود شبیست، حاتمیکیا که سلطه کامل بر سینما دارد و حتی کسانی چون مهدویان همین حالا در کلاس درس او تلمذ میکنند و دریغ که چنین کارگردان کاربلدی، یک ربع انتهایی فیلمش را به شریفینیا بدهد با آن خطابهها و میمیک کودکانه. دریغ که ظرافت اسلوهای موزیکال «بوی پیراهن یوسف» تبدیل به دیالوگی شود با این مضمون: رئیسجمهور، رئیس همهاس و یا جمهور یعنی مردم! شاید این دیالوگها و خطابهها و حتی وعظها کمی سوت و کف و هورا بگیرد، اما اگر مراد حاتمیکیا تغییر چیزی در ذهن تماشاگرش باشد، این پروسه شکستخورده و آدمها پس از مواجهه با آثاری چون «خروج» همان آدمهای قبل از ورود به سالن هستند. چه دیالوگی قشنگی بود آن دیالوگ «آژانس شیشهای»: دههات گذشته مربی!
دیدگاه تان را بنویسید