نگاهی به دو نمایش ابزورد
زبانهای مرده
احسان صارمی
تماشاخانه هامون از زمان گشایش تا به امروز میزبان نمایشهایی بوده که میتوانستند به عنوان آثار دانشجویی در تالار مولوی روی صحنه روند، نمایشهایی که داعیه ساختارشکنی و آوانگاردیسم دارند و تمایل دارند چندان در حیطه تئاتر مرسوم کشور نباشند. هر چند این روزها سهم تئاتر آوانگارد بیشتر از بخش مرسوم است؛ اما یافتن تئاتر پیشرو با عناصر قابلتوجه اندک است. دو اثر این روزهای تماشاخانه هامون را میتوان از استثنائات دانست، دو نمایش که با برهمریختن نظم زبان، جهانی ابزوردزده میآفرینند.
همه چیز را برعکس کن
نمایش «لرز» به کارگردانی داریوش علیزاده روایتی زبانمحور درباره یک خانواده ایزوله شده است، خانوادهای که تلاش میکند فرزند پسر هیچ واژهای را در معنای حقیقیاش به کار نبرد. نتیجه این تصمیم طولانی یک فاجعه است. پیش از نمایش «لرز»، تام استوپارد در دهه هشتاد میلادی در نمایشنامه «هملت داگ» رویکردی ویتگنشتاینی به زبان پیدا میکند. او تمام نمایشنامه را به زبانی به نام «داگ» مینویسد. با اینکه واژگان انگلیسی هستند؛ اما در معنای دیگری به کار میرود. استوپارد نشان میدهد زبان در یک فرایند بازیوار معناسازی میکند.
در مقابل، «لرز» دیدگاه دیگری دارد. پدر مدام به پسر میآموزد که فلان شی نامش چنین است؛ در حالی که میدانیم این گونه نیست. پسر قرار است یک موجود برعکسگو باشد. دایره این برعکس گفتنها به اسم ذات بازمیگردد، یعنی چیزهایی که میبینیم و لمس میکنیم. واژگونی زبان از منظر علیزاده منجر به واژگونی همه معانی ممکن میشود و در صدر آن خانواده. ماجرا از همین نقطه هولناک میشود. گویی با از کار افتادن زبان، شاکله مهمترین رکن اجتماعی ویران میشود. گویی این زبان است که اعضای یک جامعه را به یکدیگر وصل میکند. پس عجیب نیست دیالوگها آرام آرام به سمتی میرود که شخصیتها دچار فاصله میشوند و در بزنگاه خطر میخواهند با زبان به یکدیگر نزدیک شوند.
نمایش در فضایی کاملاً سفید رخ میدهد که در آن درهای ورود به این جهان فروافتادهاند. یک برزخ هولناک که گویی زیر خروارها بهمن مدفون شده است. انگار خانواده از جهان ایزوله شده؛ چون دیگر به واسطه زبان رابطهای با بیرون خود ندارد. سفیدی خیرهکننده اما هولناک میشود. برگبرنده نمایش هم چنین است. برخلاف آثاری که تمایل دارند با خلف فضای گروتسک، ما را به وحشت وادارند، ملایمت سفیدی نمایش، بسان دنیای مخوف برفها در فیلم «درخشش» میشود. شاید نویسنده بودن «پدر» خود دلالتی از تأثیر کوبریک بر علیزاده باشد. با این وجود نمایش میتواند بیش از این در واژگونی واژهها پیش رود، ترس از فارسیگریزی در بطن اثر حس میشود.
موشها و شیرها
دیگر نمایش این روزهای هامون «نسخ» به کارگردانی «امیرحسین غفاری» است. نمایش داستان مرگ نابهنگام یکی از اعضای خانواده است، عضوی که به هیچ عنوان نمیتوان آن را بخشی از خانواده دانست. در نهایت این مرگ منجر به فروپاشی میشود، فروپاشی که مادر تلاش میکند از آن جلوگیری کند؛ ولی پدر متوفی میگوید خانه طلسم شده است.
«نسخ» داستان به شدت سادهای دارد، داستانی که شاید برای همه ما رخ داده باشد. پدری مرده است، خواهری قهر کرده و مادری که در این بلبشو به یک تمامیتخواه بدل میشود و باقی فرزندان را در اسارت عجیبی حفظ کرده است؛ اما همین داستن ساده با کاشت چند موقعیت خاص، به اثری ابزورد و عجیب و حتی خندهدار بدل میشود. شخصیتها حرف نمیزنند. البته ما صدای حرف زدنهایشان را میشنویم؛ ولی لبی تکان نمیخورد. دهانی باز نمیشود. تنها ژستها کار میکنند و اصوات ضبط شدهای که میشنویم. نمایش در وضعیت غریبی قرار میگیرد. ناگهان مردی با دم شیر وارد میشود و در میکروفون حرف میزند. شبیه به تعزیهخوانان سخن میگوید؛ اما اسمش او را از بستر مکانی تعزیه دور میکند. میفهمیم مرده و به سبب حضورش در یک رویا میتواند لب از لب بگشاید.
جهان بازآفرینی شده «نسخ» کوبنده است. بازیها به نحوی پیش میرود که گویی زبان، در قالب اصوات مرتعش در سالن کارایی ندارند. این کنشها هستند که با مخاطب ارتباط برقرار میکنند. هر چند همین کنشها در مواقعی بدل به موقعیتهای کمیک میشوند. از چارچوبی واقعگرا خارج میشوند و در یک فرایند جابهجایی مضحک به نظر میرسند.
با این حال، «نسخ» حاوی یک تجربه است. اینکه اگر بازیگران حرف نزنند چه میشود. البته این رویکرد را پیشتر حمیدرضا آذرنگ در «دو متر در دو متر صلح» اتخاذ کرده بود. بدنهایی که کنشمند بودند؛ اما دیگری به جایشان حرف میزد. در آن نمایش هم وضعیت ابزورد میشود. انگار نمیتواند در دنیای واقعی چنین چیزی رخ دهد. با اینکه همیشه واسطهگری زبانی را تجربه کردهایم. تفاوت میان «نسخ» و نمایش آذرنگ در جایی رقم میخورد که غفاری تصمیم میگیرد کمی فضا را گروتسک کند. مثلاً پدری با دم شیر که میخواهد خانواده را از شر طلسم خواهرش نجات دهد یا رابطه مادر با یک موش. داستان شبهملودرام اولیه، بدل به یک وضعیت بلاهتوار میشود. وضعیتی که دور از ذهن نیست. نکته هر دو نمایش «لرز» و «نسخ» نیز در همین است، یک هشدار از وضعیت فروپاشی زبانی. البته نه زبان فارسی؛ بلکه زبان ارتباطدهنده میان اعضای یک جامعه.
دیدگاه تان را بنویسید