از کِی و کجا انقدر عصیاندوست شدیم؟
جاندار؛ سینمای خوشریتم و داستانگو
ایمان عبدلی
درونمایه فیلم «جاندار» انتقام است. در سینمای ایران شاید «صادق کرده» و «قیصر»، «جدایی نادر از سیمین» و حتی «دهلیز» آثار قابل اعتنایی در این زمینه هستند. هر کدام از این آثاری که ذکر کردم دریچهای خاص برای تعریف انتقام دارند. «جاندار» اما راویِ یک انتقام عاشقانه هست احتمالا، اما کمی پیچ و مهرههای روایتش شل است.
همین ابتدای یادداشت این را باید بنویسم که «جاندار» بازیهای بسیار دلنشینی دارد، روایت به موقع گرهافکنی و گرهگشایی میکند، یعنی نویسندگان فیلمنامه دقیقا میدانستهاند که کِی و کجا به روایت پیچ و تاب بدهند. مساله ضرباهنگ خیلی خوب در فیلم رعایت شده و اصلا این فیلمی است که دو ساعت سرگرم میکند و مخاطب را علاف نمیکند، اما با همه اینها، «جاندار» میتوانست فیلم خیلی بهتری باشد اگر پیچ و مهرههای روایتش فریفته «سندروم عصیاننمایی» نمیشد.
سینمای «عصیان» در این سالهای متاخر به گمانم با حامد بهداد شروع شد. کاراکتری که چندین بار در چند اثر مختلف کاراکترهایی را ایفا کرد که خصیصه اصلیشان، عصبیت و خصم و البته نوعی از توقفناپذیری بود. بعدتر نوید محمدزاده پرچم «عصیان» را از دست بهداد گرفت و میداندار شد. «ابد و یک روز» نمونه پرطرفدار و دیده شده سینمای عصیان بود که کاراکتر اصلیاش حتی علیرغم اعتیاد و درماندگی، خصم داشت. میگویند کاراکترهای پر طرفدار هر دهه عصاره خواسته مردمان آن دهه هستند، یعنی شرایط اجتماعی چیزی را طلب میکند که در واقعیت کم دارد و در قالب آرزو آن را روی پرده میخواهد. و این خواست مردمان دهه 90 خورشیدی در ایران بوده که حتی در اثری مثل «لاتاری»، نوع نقشآفرینیِ ساعد سهیلی و جواد عزتی در خدمت یک اثر ایدئولوژیک قرار میگیرد و عصیانِ مورد خواست مردم دچار استحاله مضمونی میشود و یعنی میچرخد و علیه خودش قیام میکند.
نفوذ مویرگی چنین سینمایی نشان میدهد که صرفا نه با یک موج، بلکه با یک روند مواجهیم، روندی که در یک همافزایی نانوشته دائما میانِ تولیدکننده اثر هنری و مصرفکننده آن خودش را تقویت میکند و تبدیل به یک موجود غولپیکر میشود. موجودی که تمام زیرژانرهای دیگر سینمای ایران را میبلعد و گاه برای سینما رفتن، حتما باید با خودت نوشیدنی انرژیزا همراه داشته باشی، تا که زیر حجم فریاد و خشم دوام بیاوری. وقتی ماجرا را در شکل یک روند بررسی میکنیم اتفاقا به نقطه ضعف اساسیِ «جاندار» میرسیم. قرار است از پیچ و تاب خشونتزده داستان «جاندار» چه چیزی عاید مخاطب شود؟ چیز، صرفا یک پیام اخلاقی نیست! چیز، حتی دو ساعت لذت است، البته که وجه سرگرمکنندگی فیلم لذت دارد،
اما چرا با خونریزی؟
شاید این استدلال را داشته باشیم که خیلی از گونههای سینمایی خشونت و لذت را با هم دارند و اصلا ژانری مثل وسترن دقیقا تماشاچی را از خشونت به لذت میرساند، اما خب آن ژانر مختصات و ساختار روشنی دارد که طبیعتا در نمایش خشونت دچار پرداختی زننده و گُلدرشت نمیشود، اما در آثاری چون «جاندار» چون دقیقا تکلیف فیلمساز با کارکرد نمایشی خشونت روشن نیست و صرفا به نیازی آنی از سمت مخاطب پاسخ داده، گاه خشونت، صرفا جنبه تزاحم و تشنج ذهنی دارد.
از همین جهت هم هست که در صحنه چیدمان شده زخمی کردن جمال توسط برادرش، ما با کارکردی دراماتیک مواجه نیستیم و اصلا آن سکانس راهی را در ذهن مخاطب برای بسط فضای داستان باز نمیکند و به قولی بیرون میزند. یا در سکانسی که یاسر در دادگاه خودش را با لیوان آب زخمی میکند و خون راه میگیرد، اصلا و ابدا کاراکتر و داستان عمق پیدا نمیکند و انگار که یک نوازنده درام در یک کنسرت پاپ با تکنوازی بیرون از قاعده خودنمایی میکند و حواس تماشاچی را به خودش جلب میکند. اینها البته جلوههای آشکار عصیاننمایی و خشونت زدگیست.
«جاندار» بازیهای بسیار دلنشینی دارد، روایت به موقع گرهافکنی و گرهگشایی میکند، مساله ضرباهنگ خیلی خوب در فیلم رعایت شده و اصلا این فیلمی است که مخاطب را علاف نمیکند، اما با همه اینها، «جاندار» میتوانست فیلم خیلی بهتری باشد اگر پیچ و مهرههای روایتش فریفته «سندروم عصیاننمایی» نمیشد
خشونت گاه سویههای پنهان و ظریفی دارد، مثل سکانسی که اسما به محل کار یاسر میرود و در ابتدا سگی که جلوی در بسته شده بیقراری میکند و بعد هم در اتاقک یاسر طرح مساله سقط و پیش شرطی که برای اسما در داستان چیده شده علاوه بر این که کمی تصنعیست و در عین حال مصداق بارز خشونتی است که کارکرد دراماتیک ندارد و مشکل تمام ترفندهای داستانی این چنینی همان در قاعده و ساختار نبودن است.
در قاعده و ساختار نبودن یعنی این که فیلمساز بداند قرار است با نمایش خشونت به کجا برسد؟ اگر قرار است داستانی در باب رفاقت و جوانمردی و در جغرافیای بازارچه آبمنگلیها روایت کنیم، خب در آن کانسپت و در آن زمان، چاقوی ضامندار به قاعده است. اگر قرار است انتقام از پسِ تجاوز باشد، دو سویه ماجرا متناسب و بجاست. صادق کرده و آن فضای جادهای و قهوهخانهای دقیقا میطلبد که به آن شکل از انتقام برسد و اصلا تقوایی و کیمیایی در هر دو اثری که ذکرشان رفت، انرژی بسیاری در جهت فضاسازی گذاشتهاند تا ژانر ساخته شود و خشونتشان باسمهای نباشد.
کاری که در فیلمهای متاخر نمیافتد و خشونت تبدیل به امری اَکسسوری و حتی تینایجپسند میشود. به طورخاص در این سالها عصیان در جهت چیزی نیست و اصالتش را از خودش میگیرد! یک مثال روشن دیگر شاید «فریدون گله» باشد که حتی در آن جا خشونت در جهت فردیت تعریف میشود و در راستای تکامل قرار میگیرد و خب وقتی سالها پیش ما چنان پرداختهایی از خشونت داشتهایم و چرا و چگونه انقدر الکن و ناتوان از پرداخت مفاهیم میشویم.
البته که این بحث، خیلی دامنهدارتر از اینهاست و حتی در موسیقی هم ریشه دوانده، به تکثیر صداهای خشدار و خشن توجه کنید تا حساب کار دستتان بیاید، این مرض کمی مزمن شده. در هر صورت «جاندار» در اِشل سینمای ایران یک اثر سرگرمکننده است که موفق شده مختصات تماشاچی این دوره را بشناسد و داستانش را بدون سردرگمی روایی تعریف کند، اما اگر چنین آثاری ماندگار نمیشوند، ریشه در همان جهانبینیِ گنگ و پر از غلط دارد و این متن را آخر شد و این بحث را اما نه.
دیدگاه تان را بنویسید