طنز سداریس به هیچ کس حتی خودش هم رحم ندارد
«بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم»
آبان مصدق
ترجمه آثار طنز کار دشوار و پیچیدهای است و مترجمین اینگونه آثار، علاوه بر اشراف بر متن کتاب باید تا حدودی با فرهنگ و ادبیات عامیانه زبان مبدأ نیز آشنا باشند تا بتوانند شوخیها، ظرایف و لطایف موجود در زبان اصلی را به درستی درک و به زبان مقصد ترجمه کنند.
نام کتاب «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» از محتوای نخستین داستان کتاب با عنوان «بتاز کارولینا» گرفته شده. دیوید سداریس در این داستان درگیریهای خودش را در دوران کودکی با مامور سامسون؛ گفتار درمان مدرسه ابتداییاش نقل میکند و از خاطرات دورانی میگوید که به جرم اینکه «سین» و «شین»ش میزده به همراه چند دانشآموز دیگر در چنگال مامور سامسون اسیر شده بوده تا به قول خودش بالاخره بتواند یک روز درست حرف بزند.
مامور سامسون گفت: «هدف ما اینه که بتونیم کاری بکنیم که تو بالاخره بتونی درست حرف بزنی» تمام سعیاش را میکرد گه هر چه سین و شین در جملههایش بود موکد بیان کند و تلاشش واقعا روی اعصاب بود «من میخوام کمکت کنم ولی هر چقدر بیشتر مسخرهبازی در بیاری جلساتمون طولانیتر میشه».
طنز سداریس در این کتاب نه طنز فلسفی و نه طنز سیاسی است. سداریس در «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم» خاطرات طنزآمیز زندگی خود را نوشته و شخصیت های اصلی این کتاب خودش و خانوادهاش هستند. طنز سداریس به هیچ کس حتی خودش هم رحم ندارد. او با زبان الکن خودش، بیاستعدادیاش در گیتار زدن، ناکامیهایش به عنوان یک پرفورمنس آرتیست و... بهراحتی شوخی میکند. سداریس همچنین با طنزش آنچنان تصویری از پدر، برادر و خواهر و مادرش جلوی چشم خوانندگانش میآورد که مخاطب به این فکر میافتد که اگر جای خانوادهی نویسنده بود بعد از خواندن این کتاب حتما از او دلخور میشد و حتی با او قهر میکرد! اما راز سداریس در سادگی و روراستیاش است و همین صاف و سادگیاش است که منجر به در امان ماندن از عواقب شوخیهای بیرحمانهاش میشود.
طنز سداریس هرچند نیشدار و تند است اما شیرینی خاص خودش را هم دارد. بر همین اساس است که داستانهای کوتاهش بیشتر مخاطب را میخنداند تا اینکه بخواهد او را مورد گزش قرار دهد. همچنین این داستانها با وجود داشتن ماهیتی مجزا، بههمپیوستگی هم با همدیگر دارند. دیوید سداریس در داستانهایش شخصیتهای ثابت و بانمکی خلق کرده دارای ویژگیهای کمیک، روابط بین آنها بهنحوی است که خودش ایجاد طنز و کمدی میکند؛ مثلا برادر دیوید به شدت بددهان و بیادب است و بر عکس او پدرش آدمی بسیار مودب است که حتی فحش دادن بلد نیست. روابط بین این دو در داستان «تو نمیتونی خروس رو بکشی» طنزی شیرین و خواندنی را ایجاد کرده. گاهی نیز سداریس در داستانهایش موقعیتهای کمدی را ایجاد کرده که هم بهشدت تصویریاند و هم بسیار بانمک. مثلا در داستان «جیب بُر و جیب بُریانی» موقعیتی است که سداریس و رفیق صمیمیاش هیو داخل مترو مقابل یک زن و شوهرآمریکایی میایستند. زن و شوهر آمریکایی که تصور میکنند سداریس و هیو فرانسوی هستند و چیزی از زبان انگلیسی سر در نمیآورند به زبان انگلیسی جلوی چشم آنها حرفهای زشت و بدی دربارهشان میزنند. این موقعیت طنز که بسیار بامزه است چنان تصویری از آب در آمدهاند که میتواند سکانسی از یک فیلم کمدی باشد.
سداریس در کلیهی داستانهای «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم»، همواره حرفی برای گفتن و پیامی برای مخاطب دارد. طوریکه گاه همچون داستان «رویاهای غولآسا، عُرضههای کوتوله» از همان ابتدا با زبان طنز از معایب آرزوهای بلندپروازانه والدین برای فرزندانشان میگوید و موضوع فرهنگی و تربیتی بااهمیتی را طرح میکند و گاه مثل داستان «پسر گنده» از موضوعی بیاهمیت و حتی تاحدودی مشمئزکننده و بیتربیتی، به یک نتیجه فرهنگی و تربیتی میرسد. همین شگرد است که سبب میشود حتی داستانی مثل «پسر گنده» که در ظاهر هزلآمیز و فکاهی به نظر میرسد، در زیر مجموعه ادبیات طنز دستهبندی شود.
دیدگاه تان را بنویسید