نگاهی به دو نمایش
انحطاط یک سلسله روی صحنه
احسان صارمی
این روزها در تهران، همزمان دو نمایش با موضوع انحطاط خاندان قاجار در تماشاخانههای تهران اجرا میشود. نخست «لباس جدید پادشاه» اثر لادن نازی در تئاتر سنگلج که به موضوع آخرین سفر احمدشاه قاجار به فرنگ و مقاومت او در برابر خواستههای بریتانیاییها میپردازد. در سوی دیگر، نمایش «شازده احتجاب» ساخته افشین زمانی و براساس رمانی به همین نام از هوشنگ گلشیری است که این شبها در تماشاخانه هامون روی صحنه میرود. «شازده احتجاب» روایتی از آخرین بازمانده خاندان قاجار است که با مرگ خود روبهرو میشود و در سیری تاریخی روند اضمحلال خاندانش را مشاهده میکند.
سلسله قاجار چه پیش و چه پس از انقلاب همواره برای هنرمندان جذاب بوده است. سبک زندگی خاص شازدههای قجری که با افسانه و اسطوره آمیخته شده است، به بخشی از فرهنگ عامه بدل میشود. از سرسره ناصری گرفته تا حرمسرای فتحعلی، گویی مردم خاندان قاجار را به مثابه امری مبهم دیدهاند. در زمانهای که رسانه در شکل مدرن اولیهاش «روزنامه و کتاب» در ایران ممکن میشود، گویی وقت آن میشود تا رازها برملا شود یا شاید هم آنچه عیان است درگیر تحریف شود.
با این حال، دوره قاجار همواره محبوبیت خودش را حفظ کرده است تا جایی که همزمان دو نمایش میتوانند با دو رویکرد انحطاط یک دوره تاریخی را بررسی کنند؛ البته نه بر پایه واقعیتهای تاریخی، بلکه به واسطه دریافت و ادراک هنرمند از یک واقعه. هر دو نمایش نیز با نوعی صراحت به سراغ دودمان قاجار میروند. با تکیه بر آرایه مجاز، گویی بخشی از تاریخ یا اندیشه قاجار برگزیده میشود تا دلایل سقوط عیان شود. در «لباس جدید پادشاه» لادن نازی نشان میدهد در لحظهای که احمدشاه میپذیرد شرایط بریتانیا درمورد لباسش را بپذیرد، حکومت را هم از دست میدهد. گویی نازی میپذیرد که دست کشیدن از سنت، راز زوال قاجار است. البته پذیرش مدرنیته توسط شاهان قاجار زمانی رقم میخورد که ناصرالدین شاه نمادهای مدرنیته اروپایی را وارد ایران میکند. برق، قطار و تئاتر نمونههایی از تلاشهای دوره ناصری برای نزدیک شدن به مدرنیته اروپایی است.
لادن نازی حالا به واسطه آرایه مجاز، کلیت مدرنیته را در قامت لباس بازنمایی میکند. احمدشاه لباسش در سفر به بریتانیا پاره میشود. همراهانش آرام آرام پوشش غربی را برمیگزینند؛ اما احمدشاه مقاومیت میکند. او نمیخواهد لباس اجنبی به تن کند یا آنکه خیاط فرنگی برایش لباس ایرانی بدوزد. این مقاومت تنها یک ساعت دوام میآورد. یک ساعت فیزیکی روی صحنه. نهایتاً همه چیز به دوخت لباس تازه رقم میخورد؛ چرا که شاه راه نجاتش را در ملاقات با شاه بریتانیایی می داند که بیلباس نمیشود. لباس پوشیدن همانا و سقوط همانا. سقوطی که قرار است خود نمادی بر مدرنیته باشد. رضا میرپنجی که برای جمهوریت آمده بود، سلسله پادشاهی تازهای رقم میزند.
اما افشین زمانی به شکل دیگری به ماجرا نگاه میکند. او اضمحلال قاجارها را در قالب یک شازده به تصویر میکشد. شازده احتجاب بازماندهای است که باید مرگ خاندانش را ببیند؛ اما این دیدن یک شهود است. متن هوشنگ گلشیری به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده است. مملو از دیالوگهایی است که قرار است یک جهانبینی حاکم را فاش کند. زمانی نیز میخواهد در همین افشاسازی نقشی داشته باشد. پس به شخصیتها تجسد میدهد. آنان را از فُرم معمول خارج کند تا سبعیت حاکم بر قاجارها را بازنمایی کند. کشتنها، توطئهها و فسادهایی که حتی جنبه مذهبی پیدا میکنند.
تلاش افشین زمانی بر آن است تصویری غیررئالیستی از قاجارها ارائه دهد. تصویری که هیچشباهتی با اثر لادن نازی ندارد. زمانی به سراغ تصاویر اغراقآمیز میرود. چهرههای دفرمه شده و حرکاتی که فیزیک شازده فروپاشیده را بیشتر نشان دهد. شکل محبوبی که میتوان در آثار علی رفیعی از جمله «شکار روباه» نیز یافت. همه چیز در خدمت آفرینش تصویر است. قرار است این اغراق ما را بیشتر به انحطاط نزدیک کند. یک شخصیت ساختگی که انباشتی از تمام گذشتههاست. او در مرور مرگ خود میبیند خاندانش چه میراثی برایش به جا گذاشتهاند، نتیجهاش میشود مقطوعالنسلی. نتیجهاش قطع تمام آن گذشته میشود. هر چند او نیز برای نابودی گذشته، دست به همان اعمالی میزند که گذشتگانش زده بودند.
زمانی میخواهد واقعیت خودش را بیافریند. از دید او واقعیت قاجار بیش از هر چیزی ایستادگی بر سنت است. سنتی که در آن به اعضای خاندان قدرت هر گونه دخل و تصرفی میدهد. میتوانند جانی بگیرند و جانی بیفزایند. آنان خود را در مقام خدایی مییابند، مقامی که محصول سنت است. این سنت زمانی که از میان میرود، مقام خدایی را نیز سلب میکند. این دقیقاً برخلاف نظر «لباس جدید پادشاه» است که در آن کنار نهادن سنت، پایان یک سلسله میشود. به نظر میرسد نسل جوان نگاه مشترکی به قاجارها ندارد. برخی هنوز سنت را یک فرصت ایرانی میدانند و برخی سنت را برساخته ذهنیت یک سلسله میدانند. هر چه هست مسأله سنت برای هنرمند ایرانی حل ناشده است. او هنوز به دنبال نقطه افتراق میگردد، نقطه گسستی که امروز ما را آفریده است.
دیدگاه تان را بنویسید