مرگ، میزبان ضیافت زندگی
فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی
نمایش «آهواره» نمایشی پر از تعلیق بین مفاهیم جنگ و صلح، مرد و زن، عشق و فاجعه، و مرگ و زندگی است. این نمایش به بازگویی داستان زندگی چهار شخصیت با نامهای چوگل، ماکسیم، اترک و مرجان که از چهار مکان مختلف زندگی و سرنوشتشان بدلیل جنگ، خشونت، خونریزی و آدمکشی بهم گره خورده است میپردازد. هر کدام از این چهار کاراکتر به نوعی با قصه سرنوشتشان، صحنههای متفاوتی از تاثیرات تلخِ جنگ بر زندگیشان را به تصویر میکشانند. درواقع «آهواره» با قصهای فارغ از عناصر مکان و زمان تنها از طریق نمایشخوانی، تماشاچیان را مجذوب نمایش خود میکند و از دنیای مردگان و حسرتهای آنها با تماشاچیها سخن میگوید؛ حسرت لحظهای تابش نور برای هویدا شدن و بازگشتن؛ از این رو شخصیتهای نمایش «آهواره»، تئاتر را به عنوان یک آئین تنها راه برای دیدهشدن و ارتباط گرفتن با دنیای زندگانی که در حال تماشای آنها هستند میدانند. نوری که قرار است از طریق باور کردن و حس ِحضور تماشاچیها بر چهار مردهی نمایش تابیده شود و سبب بازگشت آنها به حیات شود. درواقع «آهواره» به ما خاطر نشان میکند که نورِ حضورِ عزیزانمان را که در هیاهوی زندگی گاهی کمرنگ میشوند را باید قدر بدانیم. بطور کلی این نمایش به ما یادآور میشود زندگی در گذر ثانیهای پنهان است و باید لحظاتِ عمر را قبل از آنکه به خاطرات پر از حسرت و ایکاشهای تلخ تبدیل شوند، ارزشمند بدانیم و از آن لذت ببریم. نکته حائز اهمیت آن است که «آهواره» در حین اجرای نمایش در فضایی سورئال و پر از تعلیق، قوه تخیل مخاطبان را برای درک و تجسم نمایش به چالش میکشد و آنها را در گرمیِ زندگی و سردیِ مرگ، حیران و سرگردان میکند؛ در انتهای نمایش هر کدام از تماشاگران نیز براساس فضاسازی منحصربه فرد خود، با برداشتی متفاوت از صحنه تئاتر «آهواره» خارج میشوند.«آهواره» با درآمیختن دنیای مردگان و زندگان به ما تاکید میکند، مرگ و زندگی نقاط مقابل و متضاد هم نیستند. اگر بخواهیم از نقطه نظر علم روانشناسی به پدیدهی «مرگ» و «زندگی» بنگریم، براساس دیدگاه فروید-پدرعلم روانکاوی- میتوانیم بگوییم «زندگی» برپایهی دو گروه اصلی از غرایز یعنی «مرگ و زندگی» بنا شده است که درواقع تمام فعالیتهای انسان بطور مستقیم و غیر مستقیم از این دو غریزه اصلی نشات میگیرند. بنابر این دیدگاه علت اصلی رفتارهای ما در غرایز نهفته میباشد. پیرو مطالب ذکر شده و همچنین مطالعات انجام شده در حوزه علم روانشناسی و فلسفه میتوان گفت مرگ و زندگی در تقابل با یکدیگر نیستند و به قول شوپنهاور یکی از بزرگترین فلاسفه آلمان «زندگی مرگی است که هر آن به تاخیر میافتد». پس همانطور که مشخص است حیات ما در گروی تلفیق دو مفهوم مرگ و زندگی نهفته شده است که این دو مفهوم با یکدیگر عجین شدهاند و نمیتوان آنها را در تقابل با یکدیگر تفسیر کرد. حال باتوجه به تمایل انسان به جاودانگی اگر بخواهیم مفهوم «مرگ» را از «زندگی» جدا کنیم، هراس و ترس از مرگ با نشانگان جسمی، فیزیکی و نگرانی های روانشناختی سایه میافکند و در همین راستا انکار و نپذیرفتن «مرگ» مطرح میشود. از نظر کارشناسان و متخصصان روانشناس «مرگ» توقف کامل و بیبازگشت اَعمال حیات است و به همین منظور هم تئوری های مختلفی درمورد مرگ، مراحل مختلف آن و هیجاناتی که در فردِ در حال مرگ چیره میشود بیان شده است که یکی از نظریههای مهم روانشناختی در این حوزه نظریه «الیزابت کوبلرراس» روانپزشک آمریکایی-سوئیسی است. کوبلرراس معتقد است پذیرش و قبول مرگ در میان بیماران درمان ناپذیری که در آستانه مرگ قرار دارند و یا افرادی که در سوگِ مرگ عزیزانشان سوگوارند طی گذران پنج مرحله 1) انکار 2) خشم 3) معامله و چانه زنی 4) غم و افسردگی 5) پذیرش صورت میپذیرد. البته نکته حائز اهمیت آن است که کوبلرراس «مرحله امید» را نیز به عنوان یک پاسخ هیجانی ششم که در سراسر گذراندن پنج مرحله سایه افکنده و حضور پررنگی دارد را نیز تشخیص داده و درباره این موضوع اظهار دارد حفظ روحیه امید بخش برای بیماران روبه مرگ امری ضروری و حتمی است، حتی اگر امیدها به شکل تصورات خیالی و رویاگونه باشند نیز برای پذیرش و قبول شرایط فردی که روزهای آخر حیات را سپری میکند، کمکی نیروبخش تلقی میشود؛ پس امید به عنوان نیرویی شفابخش برای خروج از مراحل غم و افسرگی و ورود به مرحله پذیرشِ واقعیت امری ضروری تلقی میشود. باتوجه به تمام مطالب ذکر شده روانشناسان و رواندرمانگران همواره به شناخت کاملتر معنای زندگی تاکید میکنند و معتقدند «مرگ و زندگی» لازم و ملزوم یکدیگرند و اگر انسان میخواهد بر ترس از مرگ غلبه کند، باید عشق ورزیدن به زندگی و شفقت به دیگران را فرابگیرد و به این ترتیب به زندگانیاش معنا و ارزش دهد تا به یک آرامش نسبی درونی نایل شود زیرا مرگ آخرین هدیه شومی است که زندگی برای ما درنظر گرفته است.
دیدگاه تان را بنویسید