اصفهانگردی متفاوت
کویر ورزنه و تالاب گاوخونی
آرزو احمدزاده ، راهنمای طبیعتگردی
گاهی باید عادتها را کنار بگذاریم و طعم تجربه جدید را بچشیم. تکرار، تبدیل به عادت میشود، حتی سفرهای تکراری هم تبدیل به عادت میشوند. عادت کردهایم که برویم شیراز و حافظیه را ببینیم، غافل از آنکه خواجوی کرمانی در کنار دروازه قرآن خفته است. و همین قصه برای اصفهان نیز تکرار میشود: اصفهان و نقش جهان و منارجنبان و چهلستون در صورتیکه اصفهان پر از زیبایی است. ما تصمیم گرفتیم این بار اصفهان برویم، اما نقش جهان نه. پاییز است و فصل کویر و رمل و شن، پس سری به کویر ورزنه در استان اصفهان میزنیم. شب را در روستای ورزنه اقامت میکنیم و صبح به سمت تالاب گاوخونی حرکت میکنیم. تالاب بینالمللی گاوخونی که باتلاق گاوخونی نیز خوانده میشود، پناهگاهی برای پرندههای مهاجر است که بخش بزرگی از آن در استان اصفهان و مابقی در استان یزد قرار دارد و زایندهرود به آنجا میریزد. آب مرداب در زمستان بیشتر است، اما در تابستان چون زایندهرود به مصرف آبیاری اراضی مسیر میرسد و نسبت آبهای ورودی نیز کمتر است از وسعت مرداب کاسته میشود. بعد از تالاب به سمت گاوچاه میرویم. گاوچاه سازهای سنتی است که با کمک گاو، آب را از چاه میکشند. گاوی که برای این منظور استفاده میشود گاو سیستانی است که کوهان دارد. طناب سطل چاه به کوهان گاو وصل است و گاو با نوای آواز مرد گاوبان مسیری را میرود و بازمیگردد و با حرکت او سطل به ته چاه رفته و پر آب بالا میآید. قصه این گاو حتی از خود سازه گاوچاه نیز زیباتر است: گاو فقط با صدای همین آواز و همین مرد حرکت میکند، اگر کس دیگری ترانه را بخواند او از جایش تکان نخواهد خورد، وابستگی عجیبی است. با پیمودن راهی کوتاه و گذشتن از مزارع پنبه در حاشیه جاده از دور بنایی آجری و عظیم خودنمایی میکند که روزگاری نه چندان دور و در دل مزارع، کبوتران بیشماری را در دل خود جای داده بوده است. کبوترخانه یا برج کبوتر سازهای است که به جهت لانهگزینی پرندهها به خصوص کبوترها ساخته میشده است، کاربرد عمده این بناها جمعآوری مدفوع پرندگان جهت استفاده در کشاورزی، دباغی، چرمسازی و ساخت باروت بوده است. ارتفاع این برج تقریبا 15 متر است و داخلش پر است از لانههایی یکسان و هماندازه؛ به راستی که هیچ کار قدیمیها بیحکمت نبوده. نهار را در کنار کبوترخانه میخوریم و به سمت رملها راهی میشویم. ماشین را کنار بلندترین رمل پارک میکنیم و برای دیدن غروب به بالای رمل میرویم. کفشها را از پایم درمیآورم و پا برهنه بر شنها قدم میگذارم تا کویر را بیشتر حس کنم و به یاد دکتر شریعتی میافتم که میگفت:« کویر، این هیچستان پراسراری که در آن، دنیا و آخرت، روی در روی هماند. دوزخ زمینش و بهشت، آسمانش». اینجا غروب را با تمام وجود میتوان حس کرد. آسمان آبی به ناگاه زرد میشود و نارجی و قرمز، و سیاه اما پر از ستاره. کودک که بودم پدر میگفت اگر ستارهای چشمک زد آرزویت برآورده میشود و امشب یکی از آن هزار ستاره به من چشمک زد و آرزویم برآورده شد: تالاب گاوخونی، که فقط نامش را در کتاب جغرافیا دیده بودم اما خودش را نه، و این بار دیدمش. به سمت ورزنه و محل اقامتمان بازمیگردیم و از غروب کویر فقط چند عکس به یادگار برایمان میماند.
دیدگاه تان را بنویسید