سفرنامه
جذابیت تغییر سبک سفر
سفر به روستای پلکانی از مسیری متفاوت
ویلیام جیمز، فیلسوف آمریکایی میگوید: «بزرگترین کشف نسل امروز این است که انسان میتواند با تغییر ذهنیت خود، زندگی خود را تغییر دهد». مسیر دسترسی به روستای ماسوله همان مسیری است که همیشه رفتهایم: تهران- رشت-فومن- ماسوله، و ما اینبار تصمیم گرفتیم مسیرمان را تغییر دهیم و از سوی دیگری به این روستای زیبا برسیم. نقشه را مرور کردیم و جاده فرعی دیگری یافتیم که در انتها به ماسوله میرسید. تغییر در سفر به اینجا ختم نمیشد و ما وسیله سفر را هم تغییر دادیم و با موتور راهی شدیم. قزوین استراحتی کوتاه کردیم برای خرید نان، آن هم از نوع قزوینی که مدتها بود نخورده بودیم. از همان ابتدا که وارد نانوایی شدیم مرد نانوا لبخندی از سر شوق زد و باب گفتگو را باز کرد و از خاطرات جوانیاش و سفرهایش با موتور برایمان گفت. معنای لبخندش را تازه فهمیدم: گویی در عرض چند ثانیه خاطرات سفرهایش را مرور کرده است.
مرد خوش زبان نانوا با آن لهجه شیرین قزوینیاش ما را به چای مهمان کرد و ما نیز با ذوق پای صحبتهایش نشستیم. کم کم وقت رفتن شد و خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم. گرده کوهیین باد وزیدن گرفت و هر چه به منجیل نزدیکتر میشدیم بر شدت باد افزوده میشد. از تونل منجیل رد شدیم و در آنسوی تونل از طریق پل فلزی به سمت دیگر دریاچه سد سفیدرود یا همان سد منجیل رفتیم. سد سفیدرود در سال 1341 به بهرهبرداری رسیده است و اولین سد ایران به شمار میآید. از کنار تاسیسات سد گذشتیم و تابلویی را دیدیم که جهت حرکت به سمت طارم را نشان میداد. بلی این جاده به طارم از توابع زنجان میرسد و ما از کنار انبوه درختان زیتون رد میشدیم. وسعت باغهای زیتون چندین برابر آن چیزی بود که در مسیر منجیل و رودبار تا به حال دیده بودیم. به گیلوان رسیدیم و با انبارهای گوجه فرنگی مواجه شدیم و بوی رب که در فضا پیچیده بود، بویی که قدیمترها همیشه نزیک پاییز در هر کوچهای به مشام میرسید و خاطره آن کاسه رب گوجه فرنگی تازه که در انتها نصیب ما بچهها میشد در ذهنم زنده شد. از گیلوان به سمت آببر رفتیم و در گرگ و میش غروب به امامزادهای در آببر رسیدیم. شب را با کسب اجازه از خادم امامزاده در حیاط آنجا چادر زدیم و خوابیدیم.
صبح با صدای دلنشین پرندهها بیدار شدیم و به راه افتادیم. طبق نقشه، از اینجا جادهای فرعی وجود دارد که به سمت ماسوله میرود و در پرس و جوهایی که از اهالی آببر کردیم اینطور گفتند که نیمی از جاده خاکی و در دست احداث است و مابقی آسفالت. در مسیر پر پیچ و خم کوهستانی میرفتیم و کمکم ماشینهای راهسازی را از دور دیدیم و بالاخره به ابتدای خاکی رسیدیم. ابتدای مسیر کمی سنگلاخ بود و کمکم به جادهای خاکی و باریک تبدیل شد. هوا آفتابی بود و نسیمی خنک میوزید، اما به حجم ابرها اضافه شد و رنگشان تغییر کرد. جاده مهآلود شد و آنقدر حجم مه زیاد بود که جاده خاکی تبدیل به جادهای لغزنده و گلاندود شده بود. راه را به سختی میدیدیم اما آرام آرام حرکت کردیم، کم و بیش در مه غلیظ میشد درختها را دید و نوید آن بود که به ماسوله نزدیک شدهایم. بالاخره به جاده آسفالت رسیدیم و از حجم مه کم و ماسوله نمایان شد. این بار دیدن روستایی پلکانی با قدمتی بیش از 800 سال طعم دیگری داشت.
دیدگاه تان را بنویسید