حضور امیدوارکننده محسن تنابنده در سینما
قسم؛ تریلر جادهای و جذاب؛ اما تلویزیونزده
ایمان عبدلی
«قسم» درباره قسامه است. در این نظریه فقهی زمانی که مدارک و مستندات کافی برای احراز هویت قاتل وجود نداشته باشد، در صورتی که 50 نفر از بستگان پدری مقتول علیه قاتل شهادت دهند، او محکوم خواهد شد. داستان از این قرار است که راضیه همراه بستگانش از گرگان به سمت مشهد حرکت میکند و عمده اتفاقات فیلم در یک اتوبوس و در همین مسیر میگذرد. داستان فیلم کاملا ملتهب است و این برای محسن تنابنده که تا پیش از این، حتی التهاب را هم در کمدی تعریف میکرد، شروع جدیدی است. این جا با یک درام- تراژدی طرفیم، البته وام گرفته از همان فضاهایی که بارها در مجموعه سریالی «پایتخت» دیدیم و سرکنگبین فیلم «قسم» از همین نقطه صفرا میافزاید.
بیایید جور دیگری ماجرا را ببینیم؛ اگر «قسم» را در قاب تلویزیون ببینیم، چه چیزی را از دست میدهیم؟ منظور از چیز دقیقا ظرافتهای سینمایی نظیر قابهای فکر شدهای است که در پرده سینما کارکردی بیشتر از فرم پیدا میکند و به مخاطب نخ میدهد. قاب تنها یک مثال است گاه سیطره یک رنگ، گاه بازی با نور و تمهیداتی از این قبیل که یک فیلم را سینمایی میکند. همه آن چیزهایی که در «قسم» جایش خالی است و کار را خیلی شبیه فیلمهای تلویزیونی میکند. در فیلمی که کاراکتر راضیه آن قدر در آن نقش محوری دارد و کاکُل داستان روی او میچرخد آیا گرفتن چند نمای کلوزآپ و یا طراحی لباس ظریفتر زبان فیلم را سینماییتر نمیکرد؟ چند نمای نزدیک داریم؟ کارکرد آن نماهای لانگشات کنار جاده چیست؟ قرار است حس پرده سینما را بدهد؟ آیا صرف گرفتن نمای باز و دور، کار را سینمایی میکند؟ واضح است که نه!
تمام تمهیدات تکنیکی زمانی کارکرد دارد که به مضمون سنجاق شود و چیزی از داستان را تشدید یا تحدید کند، اگر این دست اقدامات به مانند موجودی مستقل و بیتاثیر در کار قرار بگیرند، اتفاقا کارکرد معکوس خواهند داشت و ضعف سازندگان را تایید میکند. مثل دارندگان ماشینهای مدل پایین که با یک سیستم پخش گرانقیمت چیزی را به خودرو الصاق میکنند که از ماهیت وجودی خودروشان ارزشمندتر است! آن نماهای کنار جاده در فیلمی چون «قسم» دقیقا همان کارکرد را دارد، برخلاف آن چه که مثلا در «قصر شیرین» میبینیم. در فیلم میرکریمی تقریبا تمام قابها کارکرد دراماتیک دارند و تاثیری در روند داستان خواهند داشت، آن جا هم با یک فیلم جادهای طرفیم و محدودیت و تنگنای لوکیشن داخل ماشین با پاساژهای به موقع در ذهن مخاطب، کمرنگ و حتی گاه جذاب به نظر میرسد.
در اتوبوس «قسم» اما انگار مُشتی از بازیگران «پایتخت» را داخل یک فضای بسته میبینیم و دیالوگهای پینگپنگی و ضربدری آنها لزوما منجر به ساخت درام نمیشود. شاید در مراسم ختنهسورانی بهروز در همان سریال «پایتخت» این قِسم دیالوگها فضای کمدی را دربیاورد، اما برای ساخت درام، دیالوگها خیلی نمیتواند در موقعیت بماند. یا باید عمق پیدا کند و از بحران لایهبرداری کند، نظیر آن چه که در کارهای اصغر فرهادی میبینیم یا باید طولی باشد و حرکت کند که دیالوگهای «قسم» هیچکدام اینها نیست و حتی اگر خوشبینانه فرض کنیم حرکت دارد؛ حرکتش کُند است. ایراد کار آن جاست که ایده بکر فیلمنامه به خوبی گسترش پیدا نکرده و داستان فیلم در یک سوم میانی کاملا درجا میزند و فیلم با تمهید همان دیالوگها صرفا گوش و ذهن را پر میکند؛ اما درواقع چیزی به مخاطب نمیدهد، البته از این جهت باز هم سر سازندگانش سلامت که حتی به شکلی تلویزیونی و کلیشهای جلوی کسالتبار شدن کار را گرفتهاند و حداقل مخاطب روی صندلی سینما بیتابی نمیکند. گرچه این سرگرمکنندگی ارزشمند به معنای هنری آن نیست و مثل یک آدامس است، میجوی و کنارش میگذاری!
از سلسله ضعفهای فیلم که کار را تبدیل به یک اثر معمولی میکند، قطعا یکی هم بازی فوقِ معمولیِ مهناز افشار است که در نقشی چنین دراماتیک و با افت و خیزی که همه چیز برای درخشیدن و عرض اندام مهیاست، یک ارائه سطح پایین دارد. اَکت او را وقتهایی که منقلب میشود ببیند. چشمهایش حرف نمیزند. گرچه که از انصاف نگذریم برهههای عصیان و اعتراض را درمیآورد و گویی افشارِ حقیقی و معترض این روزها در آن سکانسها به کمک راضیه میآید و نتیجه آبرومند میشود. اما در مجموع بازی افشار برخلاف موج اظهارنظرهای ستایش شده اصلا هم خاص نیست! نقطه مقابل، اما سعید آقاخانی است که نشان میدهد باید حسرت بخوریم که او را سالها در ایزولهای از نقشهای تیپیک و کمدی داشتیم. او مستعد ایفای نقشهای چندلایه و دشوار است، گریم هم البته خوب روی صورت او نشسته. چین و چروکهای صورت آقاخانی انگار رازهایی است که از او نمیدانیم و چشمهایش که متناسب با حال و هوای کاراکتر حس میدهد.
از سلسله ضعفهای فیلم که کار را تبدیل به یک اثر معمولی میکند، قطعا یکی هم بازی فوقِ معمولیِ مهناز افشار است که در نقشی چنین دراماتیک و با افت و خیزی که همه چیز برای درخشیدن و عرض اندام مهیاست، یک ارائه سطح پایین دارد
غیر از آقاخانی، وجود خودِ تنابنده هم حالا غنیمت است، گرچه در «گینس» هم نشان داده بود میخواهد چیزی متفاوت از جریان غالب باشد، حالا در «قسم» میل به تفاوت را تثبیت میکند و مهمتر از هر چیز سعی میکند قصهگو باشد. این یعنی درک ماهیت حقیقی سینما. چیزی که خیلیها در سینمای ایران فراموشش کردند. «قسم» اما آن را دارد، تماشاچی را پای داستانش نگه میدارد، یک تعلیق درجه یک در سکانس غرق شدن اتوبوس دارد و مخاطبش را شاکی بیرون نمیفرستد. تنابنده احتمالا با گذر از نشانههای تلویزیونی بعدتر میتواند یک هوای تازه به سینمای ایران اضافه کند. شاید فیلم «قسم» یک اثر متوسط باشد، اما اتفاق خوبی برای محسن تنابنده هست و خواهد بود.
دیدگاه تان را بنویسید