برپایی یازدهمین نمایشگاه عکسهای برتر سال دوربین.نت
غزل طاهری
پاویون ایران در پنجاه و هشتمین بیینال ونیز میزبان اثری از رضا لواسانی با عنوان «زندگی» است؛ عنوانی که شاید تا پیش از دیدن این اثر معنایی ساده و روزمره را در ذهن بنشاند اما پس از دیدار این چیدمان به مفهومی به شدت متناقض بدل میشود. «زندگی» از عناصر و اجزای سادهای بهره میبرد که شاید در نگاه اول چندان نامتعارف و ناآشنا به نظر نیایند اما فضا و تاثیری که این چیدمان بر آن مستولی میکند تامل برانگیز است. «زندگی» چیدمانی ساده از میز غذاخوری بزرگی است که در فضای گالری گسترده شده، به چپ و راست پیچیده و بخشی دیگر از آن هم در فضای گالری تفکیک شده و جدا مانده است. اشیای مختلفی بر روی میز پراکندهاند، شمعدانها، ظروف غذاخوری، کارد و چنگال، میوهها و اشیایی چون کبوترهای حجمی که البته در فضای روزمره جایشان اینجایی نیست که میبینیم. چلچراغ غول پیکری هم از سقف بر روی میز آویخته که فاقد هرگونه وسیله روشنایی بخشی است و بیشتر به وسیلهای برای تهدید و آزار میماند. پراکندگی اشیا در روی میز چنان است که گویی ساکنین احتمالی این مکان در پی حادثهای رعب انگیز با عجله و سراسیمه هر چه در دست داشته رها کرده و به سویی گریختهاند. ظرفهای واژگون و میوههای غلتیده چنان در سطح میز چیده شدهاند که گویی اتفاقی صاعقه آسا مجال هرگونه تامل و درنگ را از ساکنین گرفته و آنها را به گریزی پرشتاب وادار کرده است. صحنه از حضور انسان به کلی خالی است. درست مثل صحنه نمایشی که به پایان رسیده و بازیگران هریک به خانه و کاشانه خود بازگشتهاند تا شبی دیگر و اجرایی دیگر. هرچه باشد صحنهای که این چیدمان پیش روی بیننده میگذارد، حکایت از تراژدی تلخی دارد که تا انتها هم نامعلوم و ناگشوده باقی میماند و بر خلاف درامی با آغاز و پایانی مشخص که در یک اجرای نمایشی ممکن است با آن روبرو شویم در اینجا هیچ پرسشی را پاسخ نیست. رنگ آمیزی مونوتون چیدمان در فضایی خاکستری و خاموش هم بر سنگینی فضا افزوده و اتمسفری به شدت یاس آمیز و ناامیدکننده را در ذهن مخاطب نشانه گذاری میکند.
«زندگی» سفری به فراتاریخ است. جایی که زمان با حضور یگانه و قائم به ذاتش بر همه چیز حکمرانی میکند. شاید هم این مرگ و نیستی است که خود را در کالبدی به وسعت جهان نشانده و راه را بر هر تاویل و تفسیر دیگری از آنچه رخ داده میبندد. صحنه چیدمان «زندگی» میتواند روایتی از انقراض نوع انسان هم باشد. به نظر میرسد نیستی بالاخره توفیق یافته سایهاش را بر تمام جهان بگستراند و امکان هر گونه حیات و زندگی را تا زمانی نامعلوم متوقف کند.
لواسانی در این اثر شاید معرفتشناسی فلسفه مدرن را به زیرسوال میبرد که در آن تجربه امری فردی و ذهنی فرض شدهاست. او تجربه را در شکل اصیل و اولیهاش، تجربه افرادی که مجهز به حواس و تواناییهای ذهنی هستند تا با جهان بیرونی تماس برقرار کنند نمیداند، بلکه از سوژه تجربه کننده و ابژه تجربه شده فراتر میرود و فرد را برآیند آن میداند نه بالعکس. وقتی شخص مستقیماً حالات آگاهی خودش را تجربه میکند دیگر نه سوژهای هست و نه ابژهای.
چنان که چیدمان «زندگی» نشان میدهد؛ تجربه ناب نه تنها صورت اصلی هر تجربه حسی و هر تجربه عقلانی است بلکه صورت بنیادین واقعیت است و خودآگاهی را نیز حاصل همین تجربه ناب باید به حساب آورد. اینکه؛ صورتی از آگاهی وجود دارد که باطناً در درون خودش به خودش میاندیشد یا خود را مثل آیینه در خودش منعکس میسازد. به سخن دیگر، ذهن از طریق تصورات جهان را در خود بازنمایی میکند و این امر منجر به مساله غامض ثنویت میشود. اینکه بگوییم جهان خودش را در هر چیز همچون آیینه نشان میدهد، یعنی هرچه در جهان هست آیینهای از جهان است. به این معنا این جهان است که از خودش آگاه است و هیچ راه برونرفتی از آن نیست. مفهوم عدم به طرزی محسوس در چیدمان «زندگی» جاری است. عدمی که در حقیقت غیبت کیفیت، تقسیمبندی و مفهوم است. به این معنی که ما انسانها وجودی خاص یا وجود جزئی نیستیم بلکه ما همه چیز هستیم. در این اثر مطلق بودن عدم به معنای فراتر بودن از هر نوع مفهوم و جهان و انسان است و واقعیت را «عدم مطلق» پنداشتن به معنای آن است که واقعیت در معرض تقابل وجود و ناوجود است. اما این عدم مطلق را چگونه درک میکنیم؟
اشیا در این مجموعه به شخصیت و حضوری مستقل دست پیدا میکنند که در مجالی که معلوم نیست چقدر طول خواهد کشید دست به کار کشف و آفرینش لحظههایی شوند که پیش از این برایشان مقدر نبوده است. مصنوعات و دست ساختههای بشری در ترکیببندیهای اثار این نمایش حضوری مسلط پیدا کردهاند. آنچه از انسان در این چشماندازها باقی مانده تنها یادوارههایی از فعالیتهای روزمره و یادبودهایی از اجتماعها است که اکنون بیاثر و غیرقابل بازیابی رها شدهاند.
دیدگاه تان را بنویسید