درباره دو اثری که به نمایش خانگی آمدند
شعلههای حسادت و فروپاشی یک انسان
ایمان عبدلی
این هفته به جای یادداشتی درباره فیلمهای روی پرده درباره دو فیلمی که بهتازگی به نمایش خانگی آمدند، نوشتم. در ابتدا «شعلهور»، ساخته حمید نعمتالله. سینمایی که نعمتالله ارائه میکند کاملا متفاوت با جریانات اصلی در سینمای ایران است. به عبارتی سینمای او احتمالا کاراکترمحورترین گونه سینما در فضای فیلمهای فارسی است. در داستانهای او مهمتر از روایت، این آدمها هستند که نقشآفرینی میکنند و بیننده را به دنبال خودشان میکشانند.
شعلهور داستان فرید است که از فرط حسادت دچار فروپاشی اخلاقی میشود و شعلههای حسادت با او کاری میکند که تمام هر آنچه ندارد هم از دست میرود. روایت ما را آرام آرام با این فروپاشی همراه میکند. اینجا نمیخواهم خیلی از روایت حرف بزنم. شاید حیف است وقتی از فیلمی مثل شعلهور میگوییم ارزشش را صرفا به برتریهای رواییاش تقلیل بدهیم.
شعلهور مصداق آن چیزی است که به آن فیلم سینمایی میگوییم. همان نقطهای که با قالبی مثل فیلم تلویزیونی مرز ایجاد میکند. مجموعه وسواسهای تکنیکی که در ساخت جهان داستان نقش بسزایی دارد. فیلمبرداری، رنگ، موسیقی، طراحی لباس و اصلا انتخاب جغرافیایی مناسب برای تعریف کردن داستان.
فرید از تهران شروع میکند و به سیستان و بلوچستان میرسد. فیلمساز برای نمایش فروپاشی کاراکترش عامدانه او را از جغرافیای محل سکونتش دور میکند. در چنین بستری احتمال فروپاشی بالا میرود، او در تمهیدی دیگر پسر فرید را هم همراه کاراکترش میکند تا چون آینهای درهمشکسته نشانه آیندهای باشد که مال او نیست. از این رو که پسر به پدر وابستگی خاصی نشان نمیدهد و همین کمتمایلی نشانهای از آینده است که مال فرید نیست.
درواقع اگر همین دو تمهید را نمونهای از طراحی شخصیتِ شعلهور در ذهن داشته باشیم درمییابیم که با فیلمی چند لایه و مسلط به مباحث روانی مواجهیم، چه در فیلمنامه و چه در اجرا. فیلمی که دوربینیش میداند در لحظههای فروپاشی باید نمای نزدیک را قدر بداند. فیلمی که در ورود به سیستان بلوچستان چند نمای دور میگیرد و بعد به درستی مثل یک پسر بچه بازیگوش در شهر و بازار شیطنت میکند، انگار که ما دنیا را از چشمان فرید میبینیم و اصلا انگار این ایگوی فرید است که به بلوغ نرسیده و...
هتتریکِ شیرین یک قمارباز
«هتتریک»، ساخته رامتین لوافی، دومین فیلم قابلتوجهی است که در این هفته وارد شبکه نمایش خانگی شده است. فیلم داستان یک قمارباز است که نقش آن را امیر جدیدی ایفا میکند و چقدر هم خوب از پسِ کار برمیآید. داستان به تاسی از سینمای فرهادی یک شروع شاد و شنگ دارد.
انگار همه چیز روبهراه است، اما ما از این حجم آرامش و خوشی درمییابیم که قرار است اتفاقات بدی بیافتد. خیلی زود اولین اتفاق ناگوار میافتد و چهار کاراکتر اصلی داستان را به دردسر میاندازد. تا این که با ورود به خانه رها آن حادثه ناگوار ابتدای فیلم از ذهن فراموش میشود. رفتهرفته و باز هم مشابه با همان سینمای فرهادی رازهایی فاش میشود و گره داستان کورتر میشود، تا این که به اوج روایت میرسیم.
با این تعاریف شاید فکر کنید با یکی دیگر از آثار اعصاب خردکن به اصطلاح اجتماعی مواجهیم که در آن کلی درگیری زناشویی و خیانت و دور زدن و دروغ گفتن رژه میرود و در آخر قرار است با یک تلخی و ذهن شلوغ سالن سینما را ترک کنید. اما خب هنر لوافی همین است که از سینمای فرهادی فقط پوسته ظاهری پرتنش آن را برداشته و در بطن کارش چیزهای دیگری کاشته، قابلتوجهترین تفاوت هتتریک با دیگر فیلمهای مشابهش این است که عنصر طنز بهعنوان یک پاساژ ذهنی در تراژیکترین لحظهها مخاطب را پایبند فیلم میکند.
چندین و چند سکانس در فیلم وجود دارد که افراد به اوج استیصال و درماندگی رسیدهاند، اما همزمان کاراکترمحوری داستان حواسش به یک مسابقه فوتبال است. انگار هر بار با نگاهی اتفاقا فلسفهگون و ابزورد یادمان میآورد کلیت زندگی را میشود جدی نگرفت.
همین رگههای شیطنتآمیز در موقعیتهای دیگر تکرار میشود فیلم در مرز باریک طنز و تراژدی قدم برمیدارد بدون آنکه در آغوش هرکدام از اینها بیافتد. از نکات قابلتوجه یکی نقطهگذاری فیلمنامه است که مخاطب را سر موقع روی صندلی بند میکند و داستان به قولی اوج هایش را درست گذاشته و نکته دیگر اینکه یک پایان کلاسیک و دلنشین دارد، مخاطب هنگام خروج از سالن سینما کلافه و دلزده نیست و یک لبخند شیرین روی لبش دارد.
دیدگاه تان را بنویسید