محمدحسن خدایی

موقعیت جفنگی که اوژن یونسکو در نمایشنامه «ژاک یا تسلیم» خلق کرده به واقع عجیب و به طرز باورنکردنی پیش‌پاافتاده است. انتظار یک خانواده به اصطلاح خوشبخت طبقه متوسطی از پسرشان «ژاک» برای پذیرفتن درخواست‌هایی نامعمول و تن دادن به ازدواجی که معیارهایش نه کرامت انسانی که مبتنی است بر امور مسخره‌ای چون تعداد دماغ‌های عروس و میزان زشت‌بودگی از بن‌مایه‌های اصلی نمایشنامه یونسکو بوده و قرار است وجه پارادوکسیکال شخصیت‌ها را در جهانی این‌چنین به فنا رفته بازتاب دهد‌. ژاک با بازی متفاوت علی فرزان، از همان ابتدا بر روی صندلی نشسته و غرق در عوالم شخصی خویش با هدفون در حال گوش دادن به موسیقی است. او با اندوهی در چهره و دلزدگی در باطن، از بودن در وضعیتی چنین تحمل‌ناپذیر ناخرسند است و ترجیح داده با کناره‌گیری از جهان علیه هجوم نیروهای سرکوبگر خانوادگی، کنشی فعالانه اتخاذ کرده و در حد توان مقاومت کند. ژاک را می‌توان پسری درون‌گرا و انزواطلب دانست که با تغافل بر صندلی خویش لم داده و خیره به چشم‌انداز روبرو گرفتار بُهت ابدی است. پسری که در چنبره اعضای خانواده ترجیح داده به درون خویش پناه برده و فضای ملال‌انگیز خانه را به دست فراموشی بسپارد. بنابراین در رابطه با ژاک می‌توان گفت که چندان شبیه آدم‌های دلقک‌ماب یونسکویی نیست و ژست‌ها و اطوارهایش تضادی حل‌ناشدنی با بقیه شخصیت‌ها دارد. سیاست اجرایی کارگردان تاکید بر همین تضاد وحشتناک مابین کیفیت حضور ژاک و شخصیت‌های دیگر است، به دیگر سخن با حضور ملال‌زده‌ ژاکی روبرو هستیم که به تدریج خصلت شیدایی و عاشق‌پیشگی به خود گرفته و توان مقاومت در مقابل دستورات سوپراگویی اعضای خانواده را می‌یابد. اما بقیه کاراکترها کمابیش حضوری دلقک‌مابانه و گروتسک داشته و موقعیت جفنگ یونسکویی را برمی‌سازند که مبتنی است بر اتصال فرهنگ متکلفانه طبقه متوسطی با امور پیش‌پاافتاده روزمره. به هر حال اوژن یونسکو در طول زندگی حرفه‌اش منتقد فرهنگ به انحطاط کشیده شده دوران مدرن بوده و زبان را برای انتقال معنا چندان که باید کارآمد نمی‌دانست. پس جای تعجب نخواهد بود که آدم‌هایی که خلق کرده و در نمایشنامه‌هایش به جان هم انداخته، به شکل مداوم در حال تولید عباراتی بی‌سروته و فاقد معنا بوده که هر چه به پیش می‌روند سوتفاهم بیشتری برای یکدیگر تولید کرده و موجب خصومت و دشمنی می‌شوند. به قول یونسکو این آدم‌ها فکر می‌کنند با رفتاری دکارتی و بر پایه عقل سلیم در حال بسط مفاهمه و خلق همزیستی انسانی هستند اما شوربختانه چیزی که نصیب می‌برند موقعیتی است جفنگ که به واقع نمی‌توان ادراکش کرد. در نمایشنامه «ژاک یا تسلیم» هم به نوعی این سرشت جانکاه بی‌معنایی نمود می‌یابد و فی‌المثل تلاش خانواده در ترغیب فرزند پسر در رابطه با دوست‌داشتن غذایی چون سیب‌زمینی سرخ‌کرده عیان می‌شود که در ظاهر امر مورد قبول پسر قرار می‌گیرد اما در نهایت به مخالفت و ابراز انزجار بدل می‌شود.

   بهمن معتمدیان در مقام مترجم، طراح و کارگردان تلاش دارد فضای جفنگ نمایشنامه را با رویکردی کمینه‌گرایانه آن‌چنان بازنمایی کند که تضادهای بشری بیش از پیش عیان‌ شود. حتی از اشیایی که یونسکو در توضیح صحنه آورده خبر چندانی نیست و سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان بیش از اندازه خالی و انتزاعی است. جالب آنکه به غیر از ژاک، بقیه اعضای خانواده لباس‌هایی بر تن دارند که موقعیت گروتسک آنان را آشکار کند و اتصالی باشد میان امر والا و امر مبتذل. فی‌الواقع لباس‌های متکلفانه خانواده ترکیب خلاف‌آمدی است از پارچه و کیسه زباله. رویکردی که میل آن دارد تناقضات اخلاقی آدم‌ها را به ظاهرشان هم انتقال داده و بر پوچی حاکم بر حال و هوای اجرا صحه بگذارد. همچنان‌که شیوه بازی ژاک و بقیه متفاوت است نوع پوششی که بر تن دارند هم یکسان نیست. از قضا درهم‌آمیزی امر مبتذل با امر والا، اتمسفری تماشایی ساخته که مخاطبان را به وجد آورده و توامان منزجر می‌کند. بنابراین اجرا بیش از آنکه از طریق کلام به نمایش مناسبات معناباخته آدم‌ها بپردازد ترجیح داده از امور عینی همچون لباس‌های عجیب و غریب استفاده کرده و بر ژست‌های اغراق‌شده تاکید داشته باشد. 

    از نکات قابل اعتنای اجرا، بکارگیری مفهوم «ازجادرفتگی» است. در طول نمایش جابجا روایت از مدار خود بیرون زده و نظم منطقی خود را به تعلیق درمی‌آورد. به عنوان نمونه در یکی از صحنه شاهد هستیم که چگونه پدربزرگ که فاقد توانایی سخن گفتن است ناگهان به کلام آمده و گفتاری پساساختارگرایانه در باب زبان، سوژه‌گی و عاملیت سیاسی ارائه می‌کند. یا در صحنه‌ای که ژاک با نامزدش تنها شده و گفتاری عاشقانه مابین‌شان رد و بدل می‌شود ناگهان صحنه از فضای جفنگ یونسکویی فاصله گرفته و حال و هوایی عاطفی می‌یابد که احساسات تماشاگران را تلطیف کرده و نشان از عشقی به یادماندنی دارد. از این منظر می‌توان سیاست اجرایی کارگردان در به تعلیق درآوردن گاه‌وبی‌گاه فضای ابزرد یونسکویی را ستایش کرد و از این دقایق «ازجادرفتگی» کیفور شد و حال و هوا عوض کرد. تئاتر این روزهای ما چندان که باید توان فاصله‌گرفتن از منطق رئالیستی‌ روایتش را ندارد و به راحتی نمی‌تواند جدیت کاذبی که گرفتارش شده را کنار زده و لحظاتی سبک‌بال با خودش شوخی کند. اما در این اجرا شاهد هستیم که چگونه این اتفاق می‌افتد و اجرا گشوده به شوخ‌طبعی، اتوریته یونسکویی را به چالش می‌کشد و تالیف خود را از همنشینی عقل سلیم و معناباختگی در جهان مدرن عرضه می‌کند.

   در نهایت می‌توان گفت اجرای «ژاک یا تسلیم» با حضور بازیگران جوانی که همدلانه تلاش کرده‌اند نقبی خلاقانه به جهان یونسکو بزنند کمابیش با اهمیت است. از یاد نبریم که آثار یونسکو در ظاهر امر، سطحی به نظر می‌آیند اما کماکان دشواریاب و تفسیرپذیر هستند و بی‌شک معاصر کردن این اتمسفر فهم‌گریز، به بصیرت‌های تازه و رویکردهای تجربه‌نشده احتیاج دارد. در این وادی دشوار اجرایی، بازیگرانی باانگیزه‌ چون علی فرزان، مهشید کاظمی، سهند رحیم‌بخش، پرنیا حاجی‌بالایی، آرش عباس‌زاده، امیررضا حسن‌پور، عارف موسوی، تنسگل مرادی و ماهرخ رضایی در خدمت اجرا بوده و به نسبت توانسته‌اند فضای جفنگ این خانواده به ظاهر خوشبخت اروپایی را رویت‌پذیر کنند. به هر حال یونسکو در تئاتر جهان پرطرفدار است و در این سال‌ها در تئاتر تجربی و حرفه‌ای کشور، شاهد اجراهای قابل اعتنایی از نمایشنامه‌هایش بوده‌ایم. نمایش «ژاک یا تسلیم» بهمن معتمدیان جمع‌وجور تولید شده و تالیفی تازه از مفهوم معناباختگی آدم‌ها به صحنه آورده است. وضعیت جفنگی که در متن نمایشنامه ترسیم شده در این اجرا بدل به امری سهل‌الوصول نشده و بیش‌وکم معاصر انسان ایرانی است. اینکه به هر قیمت مخاطب را به خنده نیندازیم امر مبارکی است که این اجرا در حد توان خویش رعایت کرده و مقهور اجراهایی نشده که قبل از این در سالن‌های تئاتر پایتخت از یونسکو بر صحنه آمده است. امید که بیش از این‌ها بر صحنه تئاتر کشور اجراهایی تماشا کنیم که لحن تازه‌ای دارند برای به نمایش گذاشتن آثار مهم تاریخ ادبیات دراماتیک. به مانند ژاک که این شب‌ها در دل وضعیتی ویران و گروتسک، راسکولنیکف‌وار به هستی خیره مانده و مشق ناممکن عشق می‌کند.