درباره نمایش «ذرات آشوب» به کارگردانی ابراهیم پشت کوهی
روایتی از رهاییبخشندگان جزیره هرمز از تهاجم قوای پرتغالی
محمدحسن خدایی
ابراهیم پشت کوهی در نمایش «ذرات آشوب» به تاریخ سیاسی جزیره هرمز میپردازد و با ساختاری دراماتیک تلاش دارد مقاومت مردمان این جزیره را در مواجهه با استعمارگری نیروهای پرتغالی به نمایش گذارد. بنابراین با یک منطق دوگانهساز روبرو هستیم که در ساختار اجتماعی و سیاسیاش، نیروهای پرتغالی به مثابه «دیگری» شناختهشده و لاجرم عامل تهاجم و سلطه ساکنان جزیره هستند و در سوی دیگر مردمان عادی ساکن این جزیره پر راز و رمز که بومی جزیره محسوب شده و در پی آزادی و آبادی خود و سرزمین مادریشان. از همان ابتدا مردمان هرمز چنان بازنمایی میشوند که گویی قدرت چندانی در مواجهه با نیروهای استعمارگر پرتغالی ندارند و مقهور جاهطلبیهای فزاینده فرمانده پرتغالی جزیره یا همان کاپیتان بلایت با بازی به یادماندنی مهدی حسینینیا هستند. از این باب و در غیاب ایده مقاومت و به تبع آن، فقدان رویای آزادی و رهایی، شاهد زوال اخلاقی مردمان ساکن این جزیره سوقالجیشی بوده و از دست رفتن کیان و منزلت عمومی توده مردم. پس جای تعجب نخواهد بود که در فقدان یک نیروی مردمی مقاومتکننده، بزرگان هرمز برای نجات زندگی خویش و برقراری اندکی آرامش و امنیت، تن به مصالحهای ناعادلانه با فرماندهی نیروهای استعمارگر پرتغالی داده و موجب بروز حوادث ناگوار احتمالی شوند. نکتهای که با ورود شخصیت «جرون» تغییر کرده و داستانی دیگر آغاز میشود.
در مطالعات پسااستعماری این از خصلتهای تاریخی استعمار در جهان است که در پی زیادهخواهیهای مادی و معنوی استعمارگران، مصائبی بر مردمان سرزمینهای مستعمراتی اعمال میشود که اغلب فاجعهآمیز و تحقیرکننده است. همچنانکه تاریخ تطور سرمایهداری و استعمار به هم گره خورده و برای مثال در این مورد خاص یعنی نمایش «ذرات آشوب»، حضور قوای پرتغالی در جنوب ایران بنابر منطق انباشت «سرمایه» و یافتن منابع طبیعی معنادار بوده و به منازعهای تاریخی بدل شده است. در این جغرافیای منازعه و کشاکش استعمارگر و استعمارشونده، صفآرایی نیروهای سیاسی هیچگاه برابر نبوده و اغلب به سلطه نیروهای فرادست استعمارگر منجر میشود. به تجربه ثابت شده که حضور استعمارگران مبتنی است بر تسخیر «فضا/مکان» و یافتن منابع دستنخورده طبیعی و در صورت امکان بهرهبرداری از نیروی کار ارزان قیمت. با آنکه در این نمایش هم تاحدودی شاهد این تقابل سیاسی مبتنی بر انباشت سرمایه هستیم اما کاری که کارگردان در پیش گرفته، قدم زدن در مسیری متفاوت است. ابراهیم پشتکوهی ترجیح داده وجه اجتماعی زندگی مردمان هرمز را تاحدودی مغفول گذاشته و چندان که باید به مناسبات اقتصادی جزیره نپردازد. بنابراین مسائلی چون ناموس و حفظ کرامت دختران دم بخت جزیره، بیش از بقیه مشکلات اهمیت یافته و در نهایت سویهای سیاسی به خود میگیرد و موجب همبستگی و کنشورزی رادیکال توده به ستوه آمده هرمز میشود.
به لحاظ اجرایی و با توجه به خصلت جشنوارهای نمایش «ذرات آشوب»، میتوان کاستیهایی را برای اجرا مثال زد و برای مثال از عدم هماهنگی در بعضی از اجزای نمایش همچون یکدست نبودن بازیها و افت ریتم و حاشیهرویهای غیرضروری روایت گفت و حتی از پایانبندی شتابزده نمایش نوشت. اما با تمامی این نقاط قابل بحث، در مجموع میشود با آخرین اثر ابراهیم پشتکوهی همدل بود و تلاش گروه اجرایی را با توجه به اضطرار فضای جشنواره و پرتعداد بودن عوامل و بازیگران، ستایش کرد. اکنون بعد از سالها میتوان جهان ذهنی و اجرایی جناب کارگردان را شناخت و تمنای او را در رویتپذیر کردن فرهنگ فراموششده جنوب ایران قدر دانست. با آنکه استفاده از بازیگران معروف و حرفهای چون پژمان جمشیدی و مهدی حسینینیا این ذهنیت را تداعی میکند که این نمایش به گیشه اهمیت ویژه قائل است و نمیخواهد بیگدار به آب زند اما بکارگیری تعداد زیادی از بازیگران کمتر شناخته شده بااستعداد، به غنای اثر یاری رسانده و موجب برساختهشدن یک فضای متکثر اجرایی شده است. بازیگرانی که به واقع هر کدام دقایق درخشانی از مهارت و هنرنمایی را به نمایش گذاشته و بر کیفیت اجرا افزودهاند.
ابراهیم پشتکوهی در «ذرات آشوب» فضای متعارفتری را به نسبت اجراهای قبلی تجربه کرده و روایتی سرراستتر از مردمان جنوب ارائه میکند. با آنکه ارجاعاتی به فرهنگ ماورایی و مراسم تماشایی و رمزآلود زار میشود، اما با کشتهشدن «مامازار» وجه سیاسی اجرا، از مناسک محلی به مقاومت مردمی تغییر مییابد. به دیگر سخن رهایی جزیره هرمز و مردمانش نه با برگزاری مراسم زار و نقشه مامازار در کشتن کاپیتان بلایت که ازقضا با ورود شخصیت انقلابی و عاشقپیشهای چون «جرون» با بازی پژمان جمشیدی محقق میشود. پس اجرا ترجیح داده از کلیشهای که در این سالها بر آیینهایی چون «زار» تنیده شده فاصله بگیرد و همچنان بر وجه رهاییبخشی حضور متشکل مردم به مثابه نیروی تغییر و انقلاب تاکید کند. نوعی دوری از فضای سنتزده جنوب و عزیمت به سوی احیای امر سیاسی از طریق سازماندهی نیروهای مردمی ذیل فرماندهی واحد کاریزماتیک شخصیت جرون. پژمان جمشیدی در نقش جرون، تاحدودی توانسته این شخصیت تاریخی را جان ببخشد و بر صحنه اجرایی کند. اما تا رسیدن به وضعیت ایدهآل، راهی دراز در میان است و حضور یک قهرمان آزادیبخش چون جرون به بیش از اینها که از پژمان جمشیدی شاهد بودیم احتیاج دارد. گویا پژمان جمشیدی در روزهای آخر به گروه اضافه شده و فرصت تمرین گروهی با بقیه بازیگران را چندان که باید نیافته است. امید که در اجرای عموم شاهد یک جرون به واقع کاریزماتیک و انقلابی از جانب پژمان جمشیدی باشیم. اما در قبال نقش کاپیتان بلایت که مهدی حسینینیا آن را بازی میکند میتوان با اطمینان بیشتری سخن گفت و حضور صحنهای او را ستایش کرد. ضدقهرمانی که با مهارت توانسته پیچیدگی رفتاری یک فرمانده جاهطلب را به نمایش گذاشته و با ژستهای بدنی مسحورکنندهاش، اقتدار و شکنندگی توامان یک فرمانده استعمارگر را رویتپذیر کند. کاپیتان بلایت در اعترافی که به هنگام مستی بر پلههای قلعه پرتغالیهای جزیره هرمز میکند، میل افسارگسیختهاش را در تصاحب دختران جوان که اغلب متعلق به بزرگان هرمز هستند، مربوط به دوران جوانی و خیانتی که دیده میداند. کاپیتان بلایت مدعی است که روزگاری در یکی از بنادر پرتغال، دختری که دوستش داشته او را به راحتی ترک گفته و با یکی از کاپیتانهای صاحبنام ارتش پرتغال رفته است. حال او در کسوت یک کاپیتان ارتش پرتغال به صحنه بازگشته و در حال انتقامگیری از مردمان مستاصل هرمزی است. همان هامارتیایی که در نهایت بلای جانش خواهد شد و او را از صحنه روزگار محو خواهد کرد.
در نهایت میتوان گفت بار دیگر ابراهیم پشتکوهی در مقام نویسنده و کارگردان با خوانشی امروزی از یکی از تراژدیهای یونانی، تلاش دارد وضعیت اینجا و اکنونی ما را در نسبت با یک رخداد تاریخساز بشری توضیحپذیر کند. دختری چون «آنامیس» با بازی گاتا عابدی، پنهانی جنازه برادر خویش را با کشتن سربازان پرتغالی در مکانی نامعلوم دفن میکند و خشم بیپایان کاپیتان بلایت را برمیانگیزد. قصهای آشنا که سرنوشت تراژیک آنتیگونه سوفکل را یادآوری میکند و بار دیگر تقابل قانون الهی و قانون حاکمان را بحرانی میکند. نمایش «ذرات آشوب» با رویکردی کمینهگرایانه به فضا، توانسته اجرایی تماشایی تدارک ببیند و با بکارگیری قراردادهایی ساده، امر رویتناپذیری چون پیشکششدن دختران جوان به خلوت کاپیتان بلایت را خلاقانه به نمایش گذارد. فضای شاد جنوب در اتصال با تهاجم تحملناپذیر نیروهای پرتغالی، مدام دگرگونشده و احساسات مخاطبان را تحت تاثیر قرار میدهد اما اجرا از یاد نمیبرد که ملال و مصیبت را نبایستی به تمامی ملالانگیز و مصیبتزده بر صحنه آورد و بیشک مطایبه و طنز و شوخطبعی است که میتواند نیروی مقاومت در مقابل دشمنان این ملک و مملکت باشد و روحیه مردمان را در مواجهه با فجایع محفوظ دارد. خطابهای که در پایان بر زبان جرون جاری میشود رویکرد ملیگرایانهای است که بر تاریخ رشادت و شجاعت مردمان این سرزمین شهادت میدهد. به واقع که در این دوران آشوبهای بیپایان منطقهای و تهدیدات ژئوپولیتیکی، شاید یکی از راههای مقاومت و تابآوری، سخن گفتن از تاریخ وطن و آدمهای فداکارش باشد.
دیدگاه تان را بنویسید