محمدحسن خدایی

خون و خشونت، آلوده‌انگاری افراد گناه‌کار و یا حتی بی‌گناه و سپس سوزاندن‌شان به دلایل واهی همچون اخلال در نظم اجتماع و یا آغشته شدن به رذیلت‌های اخلاقی همچون پرخوری و طمع‌کاری، آشکار شدن تضادهای پیدا و پنهان نهاد سلطنت با قدرت تام کلیسایی و صف‌کشی موافقان و مخالفان مناسک طرد سیاسی و مذهبی. این‌ها مضامینی است که نمایش «دویل» به آن‌ها می‌پردازد و فضایی گروتسک  با رنگ و طعم اکسپرسیونیستی برای تماشاگران خویش می‌سازد. دومین پروژه همکاری حمید رحیمی در جایگاه کارگردان و جعفر غلام‌پور به عنوان نمایشنامه‌نویس، اجرایی است مبتنی بر اغراق‌های بدنی و فضاسازی‌های هراس‌آور مکانی. متن نمایشنامه با نگاهی به «ساحره‌سوزان» آرتور میلر نوشته شده و تلاش دارد وضعیت انسان‌هایی را بیان کند که گرفتار حاکمان طماع و بی‌رحم سیاسی شده و به غیر از تبعیت محض از نهاد قدرت راهی پیش روی خود ندارند وگرنه مشمول حذف و طرد می‌شوند. ارجاعات به دین مسیحیت تا حدودی بی‌واسطه و آشکار است و روشنگر ناخودآگاه سیاسی نمایش که معطوف است به نقد استبداد دینی به میانجی ساختارهای پیچیده و سلسله‌مراتبی نهاد کلیسا. استفاده از نورپردازی‌های اکسپرسیونیستی، پخش زنده موسیقی وجدآور الکترونیکی و به نمایش گذاشتن ژست‌های بدنی اغراق‌شده و ماشینی از نقاط قابل ذکر اجرایی نمایش دویل است که می‌توان حدس زد که رویکرد آشتی‌جویانه‌ای نسبت به رئالیسم مالوف و مرسوم این روزهای تئاتر بدنه ندارد و همه چیز و همه کس را بر مدار اعوجاج و از ریخت ‌افتادگی می‌خواهد. ترکیب فانتزی، گروتسک و اکسپرسیونیسم به فضایی هیبریدی منتهی شده که می‌توان آن را محصول عصر التقاط‌گرایی پسامدرنیستی دانست. به هر حال نمایش دویل به مانند انبوهی از آثاری که این روزها در گوشه و کنار شهر تهران بر صحنه می‌رود فاقد جغرافیایی مشخص و تاریخی است و مخاطبانش برای فهم زیست‌جهان آدم‌های نمایش مجبورند به حدس و گمان متوسل شده تا شاید درکی تقریبی از اینجا و اکنون شخصیت‌ها به دست آورند. با آن‌که نام‌های افراد به قرون وسطای اروپا اشاره دارد اما حمید رحیمی ترجیح داده از رویکرد آرتور میلری نمایشنامه ساحره‌سوزان در انضمامی کردن جهانی که خلق کرده دست شسته و از تاریخی کردن مناسبات شخصیت‌ها رویگردان باشد. یک جغرافیای کمابیش فرضی مد نظر است تا ادعای جهانشمول بودن نمایش دویل تحقق یابد و حمله‌ای بی‌رحمانه باشد به تمامی مکانیسم‌های سلطه. اما نکته اینجاست که برای جهان‌روا بودن یک نمایش ابتدا باید محلی و انضمامی بود تا اجزا توان برساختن یک کلیت معنادار را داشته باشند و فهم‌پذیر شوند. به قول لوکاچ «هستی‌ اجتماعی» یک اثر، ملهم از مکان و زمانی است که صاحب اثر در آن زندگی کرده و هویت اجتماعی‌اش به تدریج در پیدا و پنهان روابط انسان‌ها شکل یافته است. 

    نمایش دویل می‌خواهد مناسبات سرکوبگر کلیسا را افشا کند و همچون یک نمایش انقلابی به نقد رادیکال وضعیتی که ترسیم کرده مشغول باشد. اما شوربختانه فهم چندان عمیقی از سازوکار تاریخی کلیسا در نقاط مختلف جهان مسیحیت ندارد و روایتی که عرضه می‌کند در نهایت گرفتار نوعی از سمبولیسم تقلیل‌گرایانه است. به هر حال تن زدن روایت از تاریخی شدن، راه‌حل سهل‌الوصلی است که انتخاب شده و بعضی صحنه‌ها را به شعار دادن‌های گل‌درشت علیه استبداد سیاسی و مذهبی کشانده است. اینکه از قدیم گفته شده «شیطان در جزییات است» اهمیت امور جزیی را به عنوان ضرورتی انکارنشدنی در خلق یک اثر خودبسنده بیان می‌کند تا انتقادی بودن‌اش به دام کلی‌بافی‌های انتزاعی نیفتد. در نمایش دویل بیش از شخصیت‌پردازی‌‌های دراماتیک، حضور موجودات انتزاعی عیان است که ناگهان سروکله‌شان پیدا شده و با ژست‌های به شدت اغراق‌شده بدنی، کلمات را فریاد زده و با نگاهی خیره، حضور تهاجمی خویش را به دیگران دیکته می‌کنند. حمید رحیمی ترجیح داده به سمت بازنمایی کابوس‌وار حوادث برود و با دوری از واقع‌گرایی، میان رویا و کابوس در نوسان باشد. حضور بدن‌هایی دفرمه‌شده با اندام‌هایی خارج از اندازه متعارف، همچون گوش و بینی، فراتر رفتن از منطق رئالیستی زندگی روزمره است و عزیمت به سوی جهانی کاریکاتوریستی و گروتسک که در آن خبر چندانی از مناسبات ملال‌آور زندگی هر روزه مردمان عادی نیست. اوج این مسئله در زورآزمایی نهاد دولت با ساختار کلیسا نمود می‌یابد که فرمانده و کشیش بازتاب می‌دهند و عواطف آدم‌های نمایش را به شدت تحت تاثیر این منازعه، شعله‌ور می‌کنند. 

    یکی از ایده‌های بنیادین نمایش دویل، باور به پاکی و خلوص اجتماع انسانی و مبارزه با هر نوع گناه و خطا است. هراسی که از طریق بدن‌ها و صورت‌ها بازنمایی می‌شود نشانه‌ای است از بروز این ترس همگانی که شاید وجود خارجی هم نداشته باشد اما در اذهان شخصیت‌های نمایش بروز می‌یابد. اما کیست که نداند صاحبان قدرت و کلیسا، برای تحکیم جایگاه سیاسی خویش، اغلب با خلق یک دشمن موهومی، و سپس آلوده‌انگاری و برگزاری مناسک طردش، او را به دست جلاد می‌سپارند تا نابود شود و بار دیگر پاکی و سلامت به اجتماع باز گردد. بارها در طول تاریخ ادبیات دراماتیک، شاهد این قبیل متون مبتنی بر خیر و شر بوده‌ایم اما همچنان‌که بیان شد، آثاری در این زمینه موفق عمل می‌کنند که جهان خودبسنده‌ای را ترسیم کرده و مناسبات نیروهای سیاسی درگیر در اجتماعی که بازنمایی‌ می‌شود را به درستی صورتبندی کنند. همکاری جعفر غلام‌پور و حمید رحیمی در نمایشی چون دویل، تا رسیدن به منزل مقصود، راهی دراز در پیش دارد و می‌بایست بیش از این به فرم اجرایی‌اش فکر کند و ضرورت را به لحاظ زیباشناسی توضیح دهد. 

   در طراحی صحنه نمایش دویل، یک مکان کلیسایی با راهروها و درهای متعدد تعبیه شده تا دینامیسم درونی اجرا، پویایی بالایی داشته باشد و رفت و آمد بازیگران تسهیل شود. دری در انتهای صحنه، محل ورود و خروج شخصیت‌های اصلی است و نوعی مرزبندی با فضای بیرونی را شکل می‌دهد که خلاقانه است. لباس‌هایی که بکار گرفته شده، اغلب سفید رنگ بوده تا رد خون و کثافت و شکنجه را بر بدن‌ها به نمایش گذارد و تاکیدگذاری کند. این قضیه بیشتر در نوع پوشش افراد فرودست نمایان است و جالب آنکه فرادستان لباس‌هایی متفاوت بر تن کرده و تمایز خود را با زیردستان از منظر طبقاتی این چنین به نمایش می‌گذارند. در یک نمای کلی، نمایش دویل هم به مانند نمایش «انسان/اسب، پنجاه/پنجاه» مرتضی اسماعیل کاشی، در استفاده از لباس‌های یک‌شکل تردید به خود راه نداده و از این طریق، در تمنای برساختن یک اجتماع یک‌دست تمایززدایی‌شده از زیردستان در مقابل فرادستان است. به هر حال هر اجتماع انسانی تحت انقیاد، واجد فرماسیونی مبتنی بر تضادهای طبقاتی فرادستی و فرودستی است و لباس‌ها به مثابه نمود ظاهری، این مسئله را می‌توانند رویت‌پذیرتر کنند.  

    شیوه تولید نمایش دویل با توجه به بازیگرانی که اغلب حضور صحنه‌ای چندانی نداشته و به تازگی پا به میدان بازیگری گذاشته‌اند یادآور هنرجویانی است که با شرکت در کلاس‌های «از ایده تا اجرا» این فرصت را می‌یابند که توانایی خویش را محک زنند. حمید رحیمی با مهارت خوبی که در آموزش بازیگری دارد توانسته این تعداد پرشمار از هنرجویان عرصه بازیگری را با روش علمی تربیت کند و در یک پروژه مشترک و سنگین، در کنار یکدیگر قرار دهد. نتیجه کار، نمایشی است به نسبت قابل قبول که توانسته فضایی گروتسک و اکسپرسیونیستی بسازد و نقد خود را به مناسبات ناعادلانه قدرت در یک اجتماع سرکوب‌شده به نمایش گذارد. امید که در آینده حمید رحیمی بتواند با نگاهی انتقادی‌تر، روایتی تماشایی از یک اجرای وهم‌آور اکسپرسیونیستی را بر صحنه آورد و به فضای اینجا و اکنون ایران بپردازد. تئاتر به ما نشان داده که نیروی شر، شیطاین و مستبدان، توانایی بالایی در به نمایش گذاشتن باشکوه خود دارند و آماده‌اند به هر اجتماع انسانی هجوم آورده و تسخیرش کنند.